داستان‌ها

کتک‌زن، کتک‌خور

پدر دست برد زیر چانۀ پسر. سرش را بالا گرفت و گفت: «اوه اوه. چه بدم زده.» مادر گفت: «تا همین دم اومدنت داشت خون می‌اومد.» پدر خودش را کشید عقب و به مخده تکیه زده و گفت: «حالا از

ادامۀ مطلب
داستان‌ها

پسرک و نصرت

پسرک آخرین آلبالویِ توی مشتش را خورد و هسته‌اش را تف کرد توی باغچه. زیر تابش تند آفتاب شلنگ آب را باز کرد و کمی آب پاشید روی سنگفرش‌های داغ. بوی نم که پیچید زیر بینی‌اش صدای همسایۀ سمت راستی

ادامۀ مطلب