راهنمایی برای خلق دیالوگ‌های متمایز | چگونه برای هرکاراکتر زبانی ویژه بسازیم؟

هرداستانی یک یا چند کاراکتر دارد. افرادی که درگیر ماجرایی می‌شوند و عمل‌ها و تصمیم‌هایشان داستان را پیش می‌برد.

هرکاراکتر نمایندۀ یک انسان است. انسانی که در جهان خود منحصربه‌فرد است. مجموعه‌ای از ویژگی‌ها که شخصیت یگانۀ او را می‌سازند.

در این میان، می‌توان گفت کلام هر فرد، ویژه‌ترین عامل متمایزکنندۀ او از دیگران است. زبانی یگانه که ریشه در شخصیت و احوال او دارد. کلامی که می‌تواند دریچه‌ای باشد به درون و روح حقیقی کاراکتر.

شخصیت چیست؟

[قبل از ادامه بهتر است بگویم، در این نوشتار، هر زمان حرف از «شخصیت» به میان آمده، منظورم سازۀ روان‌شناختی است. هرکجا خواسته‌ام از شخصیت داستانی نام ببرم، واژۀ «کاراکتر» را به‌کار برده‌ام. در ادامه درمورد شخصیت یک فرد یا کاراکتر توضیح داده‌ام.]

شخصیت یک فرد مجموعه‌ای است از خانواده، اقوام، دوستان، تحصیلات، جامعه و فرهنگ، دیده‌ها و شنیده‌ها، اتفاق‌هایی که درشان نقش داشته یا شاهدشان بوده. درواقع هرچیزی که از ابتدای زندگی تجربه کرده است.

تجریبات در کنار سازوکار روانی و فیزیولوژیکی ویژۀ هر فرد، شخصیت یگانۀ او را تشکیل می‌دهند؛ هر شخصی با اشخاص دیگری که با او در تمام آن تجربیات سهیم بوده‌اند هم متفاوت است.

پس جای تعجبی ندارد که از یک خانواده، چند فرزند با سرنوشت‌ها یا خصوصیات اخلاقی مختلف بیرون بزند؛ یکی از این ویژگی‌های بی‌همتا، زبان است. کلام فرد پنجرۀ نگاه او و نحوۀ نگاهش به جهان و خودش را آشکار می‌کند.

شخصیت ۲ بخش دارد

شخصیت به‌طور کلی از دو بخش تشکیل می‌شود:

الف) شخصیت حقیقی فرد،

ب) خصوصیات شخصیتی او.

شخصیت حقیقی همان ذات اصلی هر فرد است. خصوصیات عمیق و عناصر روان‌شناختی ویژۀ او. این شخصیت حقیقی قرار نیست لزوماً در ظاهر فرد نمایان باشد.

در ستیز بر سر رسیدن به خواسته‌هاست که پرده‌ها کنار می‌روند و خود حقیقی عیان می‌شود. زمانی که کاراکتر درگیر یک کشمکش شده و مجبور می‌شود برای رفع موانع دست به کنش بزند. آن وقت است که می‌توانیم نگاهی به شخصیت حقیقی او بیندازیم.

کلام هم نوعی کنش محسوب می‌شود؛ پس واکنش‌های کلامی کاراکتر، می‌تواند سرنخی باشد برای شناخت شخصیت حقیقی‌اش.

خصوصیات شخصیتی مجموعه‌ای است از ویژگی‌های ظاهری و رفتاری کاراکتر. یعنی هرچیزی که بدون تلاش چندان قابل مشاهده است.

ما می‌بینیم که او چه قد و بالایی دارد، چگونه لباس می‌پوشد، راه می‌رود، غذا می‌خورد و حرف می‌زند. لحن و لهجه و شیوۀ کلام می‌تواند خصوصیات شخصیتی او را به نمایش بگذارد. ویژگی‌هایی که برای نمایان شدن، به موقعیت ویژه‌ای نیاز ندارند.

شخصیت پردازی به کمک دیالوگ به چه دردی می‌خورد؟

دیالوگ‌هایی که میان کاراکترها برقرار می‌شود و هرنوع کلام دیگری که کاراکتر به زبان می‌آورد، ۳ وظیفۀ اصلی دارد:

الف) ایجاد جذابیت: این کلام کاراکتر است که می‌تواند توجه مخاطب را به خود جلب کند؛ «او چه خواهد گفت؟». اگر کاراکتر خوب پرداخته شده باشد و با زبان ویژۀ خود سخن بگوید، مخاطب بیشتر مجذوب او می‌شود.

مخاطب ما می‌داند که شخصیت حقیقی کاراکتر زیر این نقاب است، پس کنجکاو می‌شود که بداند زیر نقاب چه چیزی پنهان شده.

ب) باورپذیری: اگر توانایی‌های ذهنی و جسمی و رفتارهای کلامی و عاطفی کاراکتر متناسب با ویژگی‌های حقیقی‌اش طراحی و تصویر بشود و به نمایش دربیاید، مخاطب بیشتر می‌تواند کاراکتر را درک کند و کلامش را باور کند. انگار که او یک «موجود واقعی» است.
ج) تمایز: هر کاراکتری ممکن است در ظاهر تفاوت‌هایی با کاراکترهای دیگر داشته باشد. اما یکی از ویژگی‌هایی که می‌تواند تمایز او را واضح‌تر به چشم بیاورد کلام اوست.
برای ایجاد تمایز در کلام قرار نیست دست به دامان کلیشه‌ها و تکیه کلام‌های عجیب شویم، فقط کلمات باید از دل تجربه‌ها، فرهنگ و روح حقیقی کاراکتر بیرون بیاید.

کوه یخ شناور؛ دیالوگ مختص شخصیت

هرچه شخصیت شما و روان‌شناسی او پیچیده‌تر باشد، دیالوگ‌های او هم متمایزتر خواهند بود. از کلمات و اصطلاحات و فعل‌ها تا صفت‌ها و نحوۀ جمله‌بندی.
کلمه‌ها و جمله‌بندی می‌تواند نیازهای درونی کاراکتر را نشان بدهند. البته برای این کار قرار نیست تمام نیازهای او را در قالب جمله‌ها و کلمات بگنجانیم. بلکه باید از تکنیک «کوه یخ شناور» استفاده کنیم؛ تکه یخ غول‌آسایی که تنها تکۀ کوچکی از آن بیرون از آب است و باقی آن زیر آب پنهان شده.
دیالوگ‌های کاراکتر در داستان، قرار است سرنخ‌هایی باشد که فقط گوشه‌ای از نیازها یا ذات کاراکتر را نشان می‌دهد. باقی اطلاعات مربوط به شخصیت کاراکتر باید در زیرمتن باقی بماند؛ مخاطب با خواندن جمله، و باتوجه به متن به بخش‌های پایین‌تری از آن کوه یخ هدایت می‌شود. اما این هدایت باید غیرمستقیم باشد.
باید اجازه بدهیم هرکاراکتر از زبان خودش حرف بزند. زبانی که با نیازها، افکار، احساسات و سرگذشت او هم‌خوانی دارد. بدترین کار این است که نویسنده از خودش بپرسد: «خب حالا تو این موقعیت باید چی بگیم؟» قرار نیست کاراکتر با سازۀ فکری ما فکر کند و واکنش نشان بدهد.
کاراکتر باید شخصیتی مستقل داشته باشد و برای نوشتن دیالوگ بپرسیم: «خب، اون تو این موقعیت چی کار می‌کنه؟» باید از دریچۀ نگاه خودِ کاراکتر به ماجرا نگاه کنیم. برای همین است که شخصیت‌پردازی اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند.
تغییرات کلامی کاراکتر هم باید دلیل خاص و مشخصی داشته باشند. «چرا این‌گونه حرف می‌زند؟» آیا بنا به موقعیت لحنش را تغییر داده؟ چه دلیلی پشت این تغییر وجود دارد؟
یادتان باشد زمانی که از کلام ویژه کاراکتر یا کلام مختص کاراکتر حرف می‌زنیم، منظور این نیست که باید تکیه کلام خاصی برای او بتراشید، دست به دامان کلیشه و تیپ‌سازی بشوید یا به مدلی غریب و بی‌پایه روی بیاورید. دیالوگ قرار است متفاوت باشد، نه لزوماً عجیب‌وغریب. پس باید از زیربنای ذهنی کاراکتر بیرون بزند و در چهارچوب شناختی و فکری او بگنجد.

واژه‌ها افشاگرند!

واژه‌ها مهم‌ترین ویژگی هر دیالوگ هستند. رابرت مک‌کی در کتاب «دیالوگ» در این‌باره می‌گوید: «کلمه‌ها داستان دراماتیزه را نمی‌سازند، اما شخصیت‌ها در کشاکش با زندگی کلمه‌ها را به‌کار می‌گیرند. از این‌رو تمام اجزای سخن از دستور زبان گرفته تا شتاب کلام و جمله‌بندی برای نوشتن دیالوگ حیاتی است. اما هیچ‌چیز بیش از انتخاب واژگان، نمی‌تواند خصوصیات شخصیت را نشان دهد یا ضعف‌هایش را برملا سازد؛ یعنی به زبان آوردن نام‌هایی که در درون او ریشه دوانده‌اند.»
اسم‌ها برای نام‌گذاری اشیا به‌کار می‌روند و فعل‌ها برای معرفی کنش‌ها. پس دایرۀ واژگانی کاراکتر ما نشان‌گر میزان دانش اوست. او چه می‌داند؟ چه می‌بیند؟ چگونه می‌بیند؟ چگونه احساس می‌کند؟
پس واژه‌هایی که کاراکتر در دیالوگ به‌کار می‌برد، یعنی نمای بیرون گفتار او، می‌تواند دریچه‌ای باشد به عمق شخصیت حقیقی‌اش.
عبارت‌ها و فعل‌های کلی و گنگ شخصیت را تخت و تک‌بعدی نشان می‌دهند. راه نجات از این مرداب یک مهندسی معکوس است؛ اول به عمق وجودی کاراکترتان بروید: او کیست؟ ناگفته‌هایش، بخش‌های تاریکش یا آن چیزهایی که نمی‌خواهد به زبان بیاورد چیست؟ حالا بیاید و گفته‌ها، یا همان دیالوگ‌های او را طوری بسازید، که به دل مخاطب بنشیند. تصویری که ظاهر و گفته‌ها را نشان می‌دهد، اما در زیرمتن، به ناگفته‌های کاراکتر اشارتی می‌کند.
«زبان خاص، روشن و غنی از تصویر خواننده/تماشاگر را به زیرمتن افکار و احساسات پنهان و ناخودآگاه شخصیت هدایت می‌کند. در نتیجه، هنگامی که چنین شخصیت‌هایی در پی رسیدن به آرزوهای خود کنش‌های کلامی انجام می‌دهند، چنان شفافیتی در آن‌ها پدید می‌آید که مخاطب به شناختی عمیق از آن‌ها دست می‌یابد. اما گاهی زبان شخصیت کلی است و با عیان‌گویی و واژه‌های تکلف‌آمیز همراه است و چنین به‌نظر می‌رسد که گزارش‌های کاری ارائه می‌دهد، کنش‌های وی رنگ می‌بازد و زندگی درونی صحنه پژمرده می‌گردد. هرچه شخصیت‌ها غیرشفاف‌تر باشند، رغبت و علاقۀ مخاطب کمتر می‌شود. بنابراین، حتی اگر شخصیتی واقعاً ملال‌آور است، دیالوگ‌های وی باید روحِ عاری از زندگی وی را با اندوهی روشن به تصویر بکشد.»
(دیالوگ / رابرت مک‌کی)

سبک بیان معرف کاراکتر است

هرجمله‌ از دو بخش اصلی تشکیل شده: نهاد و گزاره.

نهاد هرآن‌چیزی است که جمله دربارۀ اوست و گزاره خبر یا گزارشی است درمورد نهاد. ترکیب این دو بخش، نهاد و گزاره، دیالوگی را شکل می‌دهند که دو بعد اولیۀ کاراکتر را به نمایش می‌گذارند: دانش و خصوصیات شخصیتی.

در نتیجه بخشی از جمله، دانش کاراکتر را نشان می‌دهد و بخش دیگر آن خصوصیات شخصیتی‌اش را.

دانش شخصیت معمولا با نحوۀ نام‌گذاری اشیا، اسم‌ها و فعل‌ها مشخص می‌شود. درحالی که خصوصیات شخصیتی اغلب از طریق صفت‌ها و قیدهایی که به این اسم‌ها و فعل‌ها افزوده می‌شوند، نمایان می‌گردد.

اگر کاراکتر ما در یک زمینۀ مشخص از عبارات کلی و مبهم یا اصطلاحات عمومی استفاده کند، یعنی در آن زمینه دانش کمی دارد.

پس اگر می‌خواهید نشان بدهید کاراکتر در زمینه‌ای بخصوص دانش بالاتری دارد، باید به همان میزان از اسم‌ها یا اصطلاحات دقیق‌تر و تخصصی‌تری استفاده کنید.

اسفاده از اسم‌ها، فعل‌ها و توصیفات کلی، نشان دهندۀ دانش کم کاراکتر است. هرچه کاراکتر بتواند از عبارات مشخص‌تری استفاده کند، یعنی دانش و ادراک زبانی او عمیق‌تر است.

پس استفاده از اسم‌های خاص اشیا و کنش‌ها طرز فکر ممتاز کاراکتر ما را نشان می‌دهد. البته دقت کنید که این سبک بیان، باید در جهان فکری کاراکتر بگنجد. در این زمینه باید به پس‌زمینۀ کاراکتر و بافت و فرهنگی که در آن رشد کرده توجه ویژه‌ای شود.

نمود خصوصیات شخصیت در کلام

باور، منش و هویت کاراکتر در صفت‌ها و قیدهایی که به‌کار می‌برد عیان می‌شود.

صفت نحوۀ توصیف اشیا، آدم‌ها و رویدادهاست. او چه نوع صفت‌هایی به‌کار می‌برد؟ ساده و دم‌دستی یا پیچیده و انتزاعی؟ این توصیف‌ها نحوۀ تفکر و دیدگاه او را نشان می‌دهند. «او چگونه می‌بیند؟ چه برداشتی دارد؟»

قیدها هم می‌توانند سرنخ‌های مهمی در یک دیالوگ باشند. او بیشتر از چه نوع قیدهایی استفاده می‌کند؟ آیا زیاد از قیدها استفاده می‌کند؟

قید می‌تواند اطمینان یا عدم اطمینان درونی کاراکتر را هم عیان کند.

جمله‌بندی و استفاده از فعل‌های معلوم و مجهول هم دیدگاه کاراکتر را نشان می‌دهند. از طریق نحوۀ جلمه‌بندی می‌توانیم میزان شناخت کاراکتر از خودش و دنیای اطرافش، احساسی که نسبت به جایگاهش در اجتماع و روابطش با دیگران دارد را بسنجیم.

نحوۀ چینش جمله و لحن کاراکتر در دیالوگ، دیدگاهش نسبت به گذشته، حال و آینده، رویکردش درمورد آن‌چیزی که احتمال وقوع دارد، آن چیزی که مجاز است و آن‌چیزی که ضروری است را نشان می‌دهد.

«برای آن‌که دریابید کاراکتر شما چگونه ویژگی‌های شخصیتی خود را نشان می‌دهد این سؤال را بپرسید: «شخصیت من زندگی را چگونه می‌بیند؟ معلوم یا مجهول؟ شخصیت چگونه نهاد و گزاره را بیان می‌کند؟ چه واژه‌ها، عبارت‌ها و تصویرهایی دیالوگ شخصیت را مختص خود او می‌سازد؟ چه جنبه‌هایی از روان‌شناسی، تجربۀ زندگی و تحصیلات وی، محتوای دانش او (اسم‌ها و فعل‌ها) و هویت خاص و ویژگی‌های منحصربه‌فردش (معرف‌ها) را نشان خواهد داد؟»
«دیالوگ / رابرت مک‌کی»

اساس دیالوگ ویژه، شخصیت‌پردازی خوب است

تا به این‌جا شرح دادیم که چگونه کلام ریشه در شخصیت فرد دارد. پس کلام هر فرد را چه چیزی تشکیل می‌دهد؟

  • واژگانی که در اختیار دارد،
  • سبک و لحن کلامش و
  • فرهنگی که در آن رشد کرده.

در نتیجه باید آن‌قدری با کاراکتر خود آشنایی داشته باشیم، که بدانیم چه لغاتی را به چه شکلی به کار می‌برد.

البته هیچ نیازی نیست زمانی که مشغول نوشتن نسخۀ اول داستان هستیم، وسواس به خرج بدهیم و برای نوشتن هر صحنه و دیالوگ زمان زیادی صرف کنیم. اما مرور کردن ویژگی‌های کاراکتر، می‌تواند به‌مرور پروندۀ کلامی او را در ذهنمان متمایز کند.

آیا او تکیه کلام خاصی دارد؟ یا بنا بر عادت از کلمه‌ای خاص، به هر بهانه‌ای استفاده می‌کند؟ آیا قبل از بیان کلمات، به آن‌ها فکر می‌کند؟ یا اولین کلماتی که به ذهنش می‌رسد را به زبان می‌آورد؟

آیا جملاتش را درست می‌چیند؟ از چه صفات و افعالی بیشتر استفاده می‌کند؟ تحصیلات داشته یا نداشته‌اش چه تأثیری بر کلامش گذاشته؟ آیا می‌توانیم رد فرهنگی که در آن رشد کرده را در کلامش بیابیم؟

او به چه سبکی صحبت می‌کند؟ آیا آدم رکی است که زبان تیزی دارد؟ یا بابت نفس کشیدنش هم از دیگران معذرت خواهی می‌کند؟ سرعت کلامش بیشتر از نور است یا لاک‌پشت را هم کلافه می‌کند؟! آیا لهجه یا گویش خاصی دارد؟

سؤال‌های زیاد دیگری می‌توان به موارد بالا اضافه کرد، که پاسخ دادن به آن‌ها نیازمند شناخت کاراکتر و پیش رفتن در داستان است. آخر وقتی او هنوز زبان باز نکرده، ما چه چیزی درمورد او می‌دانیم؟ پس بهتر است در طول داستان، به‌مرور ویژگی‌های او را تکمیل و به‌روزرسانی کنیم. تا زمانی که موعد بازنویسی فرا رسید، بتوانیم دیالوگ‌های‌مان را بهتر ویرایش کنیم و ساخت کلام خاص کاراکترمان را کامل کنیم.

کلام آخر اینکه اول باید به درون شخصیت نفوذ کرد تا توانست از دریچۀ نگاهش دید و از زبانش سخن گفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *