چهار روایت از یک مسئله
روایت اول: تا بهحال پیش آمده که برای انجام دادن کاری ذوقزده بشوی و نتوانی گذر زمان را تاب بیاوری و بعد، وقتی که بیشتر رفتی توی دل کار تازه دوزاریات بیفتد که تصوراتت هیچ با واقعیت همخوانی ندارد؟ میتوانم […]
روایت اول: تا بهحال پیش آمده که برای انجام دادن کاری ذوقزده بشوی و نتوانی گذر زمان را تاب بیاوری و بعد، وقتی که بیشتر رفتی توی دل کار تازه دوزاریات بیفتد که تصوراتت هیچ با واقعیت همخوانی ندارد؟ میتوانم […]
من جزو همان خیل عظیمی هستم که از وقتی توی قنداق بوده نافش را با پزشکی بریدهاند. قرار بود خانم دکتر بشوم و باعث سربلندی خانواده. حتی گفتهاند که بند نافم را انداختهاند روی پشت بام یک مدرسه که بچۀ […]
-امروز حسابی خراب کردم. +چرا؟ مگه چی کار کردی؟ -هیچی رو درست نگفتم و مثل یه ابله رفتار کردم. مطمئنم قبولم نمیکنن. +سرتو بلند کن ببینم. وا! فوقش قبولت نمیکنن دیگه. -من همیشه دارم گند میزنم. +دیگه داری گُندش میکنی […]
تا به حال شده بعد از یک ماجرایی برگردی و به پشت سرت نگاه کنی و تازه احساس کنی که داری از روابط سر در می آوری؟ یا یک جایی در بحبوحۀ درگیری و کشمکش یک ناجی پیدا شود و […]
ما هویت خودمان را به چیزهای مختلفی گره میزنیم. دلیلش هم ساده است. در این حالت تعریف کردن خودمان راحتتر میشود. یکجورهایی پشت القاب و عناوین و دستاوردها پناه میگیریم. آنوقت حال خودِ آسیب پذیرمان خوب میماند. ما برای یافتن […]
خیلی وقت است که میخواهم چیزی در این مورد بنویسم. از ناکامی، نرسیدن، فقدان و سوگ، از جاماندن و از وحشتی که وسواس و کمالگرایی را احضار میکند یا ختم میشود به خشم و پرخاشگری. مدتهاست که چیزهایی را توی […]
میدانیم که تفکرمان به کمک زیان شکل میگیرد. زبان این فرایند را سادهتر میکند. کافی است کلمهای را در نظر بگیری تا از پسش چندین تصویر به ذهنت راه پیدا کند. کلمهها میتوانند بهاندازۀ عکسها، بوها، طعمها و نواها خاطراتی […]
دیشب مشغول خواندن فصل هفتم «استعداد نافرمانی» بودم که نکتهای توجهم را جلب کرد. فردی مدیریت یک شرکت رو به ورشکستگی را به عهده میگیرد و بعد با چند کار ساده، که یکی از آنها فرستادن کارتهای تشکر دستنویس بود، […]
فکر کنم یکی از دلایلی که گاهی نوشتن را سخت میکند این باشد که نمیدانیم دقیقاً باید چه بنویسیم. هروقت میخواهم یک متن جدید بنوییم یا داستانی نو ببافم مضطرب میشوم. حالا چهگونه و از کجا متن را شروع کنم؟ […]
میخواهم از نقابی بگویم که همیشه رویمان را می پوشاند. شاید بهتر باشد بگویم سپر یا زره. آن چیزی که خودِ آسیبپذیرمان را پشتش پنهان میکنیم. قیافه میگیریم و وانمود میکنیم که قویتر از چیزی هستیم که بهنظر میرسد. میدانی […]
آخرین نظرهایی که گرفتم