صدفهای سرخ (بخش یازدهم و پایانی)
(چالش ۳٠ داستان، روز بیستویکم) سپیده ایستاده جلوی رویم و خودش را سپر امین کرده. میگویم:«سپید بهتر نیست تمومش کنیم؟» سرش را تکان میدهد. شال سبزش افتاده روی شانهاش و موهایش از زیر کلیپس در رفته. میگوید:«من دارم تموم تلاشمو […]
آخرین نظرهایی که گرفتم