مروری بر داستان ۵ هستۀ پرتقال از آرتور کانن دویل

نویسنده: یکتا قطعی

معرفی داستان

پنج هستۀ پرتقال داستانی در ژانر جنایی است. هنگامی که سر آرتور کانن دویل این داستان را نوشت، انتشار آن به‌دلیل شیوع آنفولانزا یک‌سال به تأخیر افتاد. اما بالاخره داستان پنج هستۀ پرتقال در کتاب ماجراهای شرلوک هلمز در سال ۱۸۹۲ منتشر شد.

داستان پنج هستۀ پرتقال مراجعۀ جوانی به نام جان اوپنشاو به شرلوک هلمز را روایت می‌کند. مرد جوان تعریف می‌کند که عمو و پدرش پس از دریافت نامه‌هایی که روی پاکت‌شان،‌ سه‌بار حرف «ک» نوشته شده و محتوایش چند هستۀ پرتقال خشکیده بود، به‌شکل مشکوکی از دنیا رفته‌اند. همچنین او نیز، دو روز پیش، پاکت نامه‌ای مشابه دو پاکت قبلی دریافت کرده. بعد از دریافت نامه با دوستی مشورت می‌کند و آن دوست توصیه می‌کند برای حل مشکل به سراغ شرلوک هلمز برود. شرلوک پس از شنیدن صحبت‌های جوان به او اطمینان خاطر می‌هد که مسئله را حل کند اما…

مرور داستان

هنگام نوشتن مرور داستان؛ می‌توان داستان را از زاویه‌های مختلفی چون درون‌مایه، شخصیت‌ها، فضاسازی‌ها، پیرنگ‌ و ماجرا بررسی کرد. از آن‌جا که در داستان جنایی حوادث مهم هستند؛ بهتر است که روش حل جنایت توسط شرلوک بررسی شود. بررسی روش حل پرونده توسط شرلوک، ملزم بررسی خط داستانی است. پس اگر داستان را نخوانده‌اید، خواندن جملات بعدی به قیمت لو رفتن داستان تمام می‌شود.

۱. شرح حادثه

داستان پنج هسته پرتقال از زبان جان واتسون، دوست و همکار شرلوک، روایت می‌شود. به‌همین دلیل است که می‌توان به خوبی رفتارهای هلمز را تماشا کرد. داستان از همان ابتدا، با صحنۀ‌ به‌ صدا درآمدن زنگ در و حدس اشتباه شرلوک، جنبۀ انسانی و خطاپذیری او را نشان می­دهد. هربار که شرلوک شخصی را برای اول‌بار می‌بیند؛ با بی‌تفاوتی اما با اعتمادبه‌نفس زیاد هوش کارآگاهی خود را به رخش می‌کشد. وقتی جان اپن‌شاو وارد خانه می‌شود؛ شرلوک تنها با نگاه کردن به گل‌و‌لای کفش او با اطمینان می‌گوید که از جنوب غربی آمده است. گفت‌وگو‌های بعدی که میان شرلوک و مرد جوان می‌گذرد گواه همین ادعا است که شرلوک کاملاً مغرور هوش‌اش است. بالاخره جان اپن‌شاو شروع می‌کند به تعریف کردن و شرلوک با دقت گوش می‌دهد. وقتی جان اپن‌شاو روایت مرگ عمویش را تمام می‌کند تا داستان پدرش را آغاز کند؛ شرلوک حرفش را قطع می‌کند تا سوالی بپرسد. او ابتدا نه همدلی که تعجبش را از رخ دادن این اتفاق نشان می‌دهد و بعد می‌خواهد تاریخ دریافت نامه و تاریخ خودکشی را بداند. جان اپن‌شاو بعد از گفتن تاریخ، ماجرای مرگ پدرش را تعریف می‌کند و پاکتی را که خودش نیز دریافت کرده؛ از جیبش درمی‌آورد. شرلوک دوباره واکنش نشان می‌دهد و می‌گوید: «وقتی در نامه خواندید کاغذها را روی ساعت آفتابی بگذارید؛ چه کردید؟» هلمز وقتی جواب مرد جوان را می‌شنود او را سرزنش می‌کند. به دنبال سرنخ از مرد جوان سوال‌هایی می‌پرسد تا او تکه کاغذهایی را از جیبش را در می‌آورد. شرلوک آن‌ها را بادقت بررسی می‌کند اما حرفی راجع‌به آن‌ها نمی‌زد. هلمز بی‌درنگ و شاید حتی کمی بی‌فکر به جان اپن‌شاو می‌گوید که باید به منزل برگردد تا این برگه را به همراه یادداشتی درون صندوقچه روی ساعت آفتابی بگذارد. شرلوک تاکید می‌کند که جان اپن‌شاو باید مراقب خودش باشد. جان اطمینان می‌دهد که اسلحه دارد. شرلوک خیلی صریح بیان می‌کند که ما باید اول به دنبال رفع خطر باشیم و بعد به دنبال انتقام و حل معما؛ اما خطای محاسباتی یا شاید غرور هلمز، جان اپن‌شاو را به کام مرگ می‌فرستد. شرح حادثه همین‌جا تمام می‌شود. شرلوک و واتسون در ادامه به حل ماجرا می‌پردازند.

۲. تحلیل سرنخ‌های حادثه

شرلوک هلمز معتقد است راز جان اپن‌شاو جایی در لندن پنهان است. شرلوک دوباره تأکید می‌کند که خطرات زیادی جان اپن‌شاو را تهدید می‌کند. وجود این صحنه نشان می‌دهد که هرچند شرلوک یک کارآگاه باهوش و دقیق است اما مثل هر انسان دیگری اشتباه هم می‌کند. البته اشتباهات او این‌بار به قیمت جان یک آدم تمام شد.

شرلوک دربارۀ چگونگی کارکرد ذهن کارآگاه تحلیلی ارائه می‌دهد و می‌گوید: «استدلال کنندۀ خوب کسی است که بتواند حلقۀ زنجیره‌ای رویدادها را درک کند و با یقین کامل بگوید که حلقۀ قبل و حلقۀ بعد چه بوده است. شرط اینکه کسی بتواند این کار را به بهترین حالت خود انجام دهد این است که دانش زیادی نسبت به حقیقت آن رویداد داشته باشد. اگرچه حتی در عصر دایرةالمعارف‌ها نمی‌توان همه چیز را دانست، اما اگر کسی می‌خواهد هنر را به بالاترین حد خود برساند، باید به دنبال دانستن هر چیزی باشد. اما هر شخصی می‌تواند ذهنش را پر از معلوماتی کند که در مسیر کاری‌اش مؤثر است مثل همان کاری که من کرده‌ام.»  واتسون به خنده می‌افتد و یاد آن آزمونی می‌کند که شرلوک در بعضی رشته‌ها نمرۀ صفر را دریافت کرد. شرلوک ادامه می‌دهد: «آدم باید در مغزش چیزهایی را نگه دارد که قابل استفاده هستند و بقیه را بگذارد در انباری و زیرشیروانی. حالا من برای حل این پرونده به تمام معلوماتی که در ذهن دارم و ندارم نیاز دارم.» بعد از پایان این مکالمه، شرلوک به بررسی سرنخ‌هایی که در دست دارد می‌پردازد.

شرلوک به مهر پستخانۀ هر نامه توجه نشان می‌دهد. اولی مهر بندر پوندیچری، دومی داندی و سومی مهر لندن را دارد. هولمز استنباط می‌کند که همۀ این مکان‌ها بندر هستند پس نویسندۀ نامه‌ها در کشتی بوده. او هم‌چنین به زمان سپری شده بین دریافت نامه و زمان مرگ توجه می‌کند. هفت هفته از دریافت نامه با مهر پست پوندیچری تا مرگ الیاس اوپنشاو طول کشیده است. درحالی که بین دریافت نامه با مهر پستی داندی و مرگ جوزف اپنشاو تنها سه یا چهار روز فاصله بوده است. هلمز نتیجه می‌گیرد که آن‌ها اخطار خود را درست قبل از حرکت از هر بندر ارسال می‌کنند و تفاوت‌های زمانی، نشان دهندۀ تفاوت سرعت بین کشتی‌ها و وسیله‌ای است که نامه توسط آن حمل می شود. مفهوم این است که جان اوپنشاو در خطر فوری است زیرا نامۀ او مهر لندن را دارد. شرلوک به جان واتسون اطمینان می‌دهد که چنین برنامه‌ریزی دقیق و تمیز بودن مرگ‌های مشکوک نه کار یک فرد که کار یک انجمن است. بعد از پایان این مکالمه به کمک دایرة‌المعارف پرده از راز «ک.ک.ک» برداشته می‌شود.

حرف «ک» به فرقۀ کوکلاکس‌کلان‌ها اشاره داشت. Ku Klux Klan یک انجمن مخفی بود که توسط سربازان سابق کنفدراسیون ایالت جنوبی تشکیل شده بود. این انجمن مخالفان سیاسی خود را پس از ارسال هشدارهای عجیب و غریب مثل همان پنج هستۀ پرتقال، به قتل می‌رساند. بنابر استنتاج هلمز، عموی موکلش زمانی عضو آن فرقه بوده. شرلوک به دنبال دلیل این است که چرا الیاس اوپن‌شاو آمریکا را در آن سن و سال ترک کرده است. از بررسی تاریخ‌ها متوجه می‌شود که فروپاشی کوکلاکس‌کلان‌ها هم‌زمان با خروج او از آمریکا و فرار به انگلیس بود. در اصل دفترچه و کاغذهایی که الیاس اوپن‌شاو در اختیار داشته؛ مدارک اعدام‌هایی بود که می‌توانست افراد برجسته در جنوب آمریکا را متهم به قتل کند. حالا اعضای سابق انجمن دور هم جمع شده بودند تا آن مدارک را نابود کنند.

سوالی که نه شرلوک مطرح می‌کند و نه در داستان به آن جواب می‌دهند این است که چرا عموی موکلش دفترچه را سوزانده؟ آیا کسانی که دفترچه را می‌خواستند همان اعضای سابق انجمن بودند یا گروه جدیدی بود که روش را تقلید می‌کرد؟ این سوال‌هایی است که بی‌جواب می‌ماند. اما به‌نظر من الیاس اوپن‌شاو با غرور زیادی که داشت خودش را نابود کرد. او وقتی پاکت را باز کرد و نشانه انجمن را دید فریاد کشید: «من مات‌شان می‌کنم!» و همین غرور بی‌جا منجر به مرگ خودش، برادرش و برادرزاده‌اش شد. هلمز و واتسون بعد از این حرف‌ها تصمیم می‌گیرند بخوابند غافل از آنکه جان اپن‌شاو قاتل را به چشم دیده است.

۳. حل گرۀ آخر معمای حادثه

صبح روز بعد، وقتی واتسون خبر مرگ جان اپن‌شاو را به هلمز می‌رساند. او نه متعجب بلکه اندوهگین می‌شود و عزم خود را برای پیدا کردن نام قاتل‌ها جزم می‌کند. بعد از آن‌که واتسون مشغول کار خود می‌شود؛ هلمز فهرستی از کشتی‌هایی که در تاریخ‌های موردنظر در پوندیچری، داندی و لندن لنگر انداخته‌اند جمع‌آوری می‌کند. بررسی فهرست‌ها او را به کشتی‌ لون استار (تک ستاره) به فرماندهی کاپیتان جیمز کالهون می‌رساند. او شبیه خود اعضای انجمن برای کالهون یک پاکت نامه حاوی پنج هسته پرتقال که روی آن نوشته شده «ش.ه برای ج.ک» می‌فرستد. هلمز تلگرافی به پلیس ساوانا می‌فرستد و از آن‌ها می‌خواهد که سه عضو انجمن را به اتهام قتل بازداشت کنند. هلمز تا زمانی که باند را دستگیر نکرده باشد از برقراری ارتباط با پلیس خودداری می‌کند چرا که معتقد است: «بعد از آنکه دامم را چیدم و تارم را تنیدم می‌توانند مگس‌ها را بگیرند ولی نه قبل از آن!» با این حال، کشتی‌ لون استار هنگام عبور از اقیانوس اطلس همراه خدمۀ خود گم می‌شود و هرگز نمی‌توانند آن کشتی و قاتل‌های درونش را پیدا کنند.

به پایان آمد این داستان اما...

داستان پنج هستۀ پرتقال داستانی بود دربارۀ قدرت سرنوشت و خطاپذیر بودن انسان در مواجه با آن. سر آرتور کانن دویل سعی کرد نشان دهد که باهوش‌ترین و با سیاست‌ترین آدم‌ها هم دچار خطای شناختی می‌شوند. اگر عموی جان از سر غرور مدارک را نمی‌سوزاند، اگر جان زودتر به هلمز مراجعه می‌کرد، اگر شرلوک سنجیده‌تر عمل می‌کرد؛ حداقل یکی از آن سه نفر زنده می‌ماندند. یا اصلاً حتی اگر حادثۀ طبیعی آن‌قدر سهمگین ظاهر نمی‌شد آن قاتل‌ها در حال گذراندن مجازات خود بودند. چیزی که داستان در نهایت به خواننده یادآوری می‌کند این است که هر انسانی جنبۀ آسیب‌پذیری دارد که این جنبه می‌تواند بر تصمیم‌هایش  اثر منفی بگذارد.

جنبۀ آسیب‌پذیر الیاس و شرلوک غرورشان بود که منجر به نادیده گرفتن ضعف‌هایشان شد. برای کارآگاه خوب بودن باید از سلطۀ آنچه باعث می‌شود گمان کنیم که ما اشتباه نمی‌کنیم بکاهیم تا تصمیم‌ها با کم‌ترین میزان خطا گرفته شود.

داستان پنج هستۀ پرتقال وجه کمتر دیده شدۀ شرلوک را نشان می‌دهد. وجهۀ انسانی او.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *