داستان‌نویسی خلاق

زمانی که وبلاگ‌نویسی را شروع کردم، اولین معرفی کتاب، داستانک و مقاله‌ام را منتشر کردم، هیچ فکر نمی‌کردم روزی از کتابم بنویسم.
البته که به‌عنوان یک نویسندۀ نوقلم، سال‌ها بود که آرزو داشتم کتابی چاپ کنم و بچه‌ام را بگذارم توی کتابخانه‌ام. یا این‌که آن را در قفسۀ کتابخانۀ عمومی شهر ببینم. یا کتاب فروشی‌ها. بالاخره آدم دلش هوس می‌کند.
دقیقاً هفتمین روز تعطیلات عید بود. پیامی دریافت کردم که از مطالب پیجم تعریف می‌کرد و در انتهایش یک پیشنهاد داشت؛ پیشنهاد تولید محتوا. آن هم از نوع داستان‌نویسیش. که به صورت که یک کتاب باشد. آن هم برای مخاطب نوجوان. پیام‌دهنده در آخر اضافه کرده بود که مدیر نشر است.
در چند ثانیۀ اول خیال می‌کردم درخواست به یک چیزی شبیه به جزوه منتهی می‌شود. اما بعد بینشی ذهنم را روشن کرد و فهمیدم در دو قدمی نوشتن یک کتاب هستم. دروغ چرا؟ اولش بیشتر از هرچیزی ترسیدم. اما بعد یاد لئونارد بیشاپ افتادم و ماجرای نوشتن اولین رمانش.

فرصت‌هایی که در خانه را می‌زنند

او در مقدمۀ کتاب درس‌هایی برای داستان‌نویسی از اوضاع خرابش گفته بود. از این‌که حتی سواد درست‌و‌حسابی نداشت و تنها کاری که بلد بود، کارگری بود. اما بعد تصمیم گرفت در یک دورۀ نویسندگی شرکت کند. داستان‌های کوتاه تند و تیزی می‌نوشت و بعد از این‌که یکی از داستان‌هایش در یک کتاب مشترک چاپ شد، ناشری از او دعوت کرد و پرسید که آیا تا به حال رمان نوشته؟ و از آن‌جایی که لئونارد جوان آدم احمقی نبوده سریع می‌گوید بله، من درحال نوشتن یک رمان هستم. درصورتی که تا آن زمان فقط داستان‌های کوتاه نوشته بود. مرخصی می‌گیرد، خودش را در آپارتمانش حبس می‌کند و یک رمان می‌نویسد. 

آماده کردن کتاب با سرعت نور!

من هم احمق نبودم. پس با هیجانی که تازه داشت بیدار می‌شد گفتم که آمادۀ هم‌کاری هستم. خوشبختانه پیش از آن سه کتاب غیرداستانی نوشته بودم و به اندازۀ نیاز از نحوۀ آماده کردن سرفصل و فهرست مطلع بودم. یک روز را صرف نوشتن درمورد جامعۀ هدف و اهداف آموزشی کردم. بعد از آن سرفصل‌ها و فهرست را آماده کردم. بازهم خوشبختانه، موضوع کتاب از پیش دغدغۀ من بود. پس مطالبی را آماده داشتم. یعنی بخشی از کتاب درواقع از پیش بلاگ شده بود. حالا چه در سایت و چه در پیج شخصی‌ام. بخشی دیگر بازنویسی مطالب قدیمی‌ام بود و بخش دیگر هم مطالبی که هنوز برای نوشتن یا انتشارشان اقدامی نکرده بودم.
خلاصه که تمام این کتاب در چیزی حدود یک هفته نوشته و ویرایش شد.

این‌گونه بود که اولین کتاب چاپی من رفت که متولد بشود. دیگر از باقی فرایندها چیزی نفهمیدم. آن‌قدری مشغول سایت و راه‌اندازی پیج تازه بودم که یادم رفت بابت چاپ شدن و نظرهایی که در راه بود دچار اضطراب و دلشوره بشوم.

بیش‌تر نصف دل‌شوره‌ها بی‌خودند

روزها گذشتند. نسخۀ بازبینی شدۀ کتاب را برایم فرستادند. درمورد صفحه‌آرایی نظر خواستند. عکس آن کله فندقی‌ها را برایشان فرستادم. مجوز ارشاد آمد. قرارداد تنظیم شد. جلد کتاب طراحی شد. قرارداد آمد جلوی در خانه‌مان و امضا شد. کتاب چاپ شد و بعد در دستانم قرار گرفت.
می‌دانم که چندان حرف جالبی نیست، اما راستش هیچ با آنچه خیال می‌کردم مطابق نبود. خیال می‌کردم کارم چندان خوب نیست. اما حالا احساس می‌کنم بهتر است. خیال می‌کردم چاپ شدن یک کتاب اتفاق نابی باشد با هیجان‌های بی‌شمار، اما من جز ترس احساس دیگری را تجربه نکردم. حتی آن وقتی که می‌گفتم خیلی خوش‌حالم. دوستش دارم. شادم. اما چیز عجیب و غریبی نبود. درست مثل تمام اتفاق‌های دیگری که در زندگی رخ می‌دهد.
خیال می‌کنی کار خاصی است. موقعیت ویژه‌ای است. ترس وجودت را پر می‌کند. برای خودت خیال‌ می‌بافی. حتی شاید رسیدن را به تعویق بیندازی. اما بعد می‌بینی، ماجرا را زیادی بزرگ کرده بودی.

درست شبیه به نوشتن و نویسنده شدن. آن هم از نوع داستانی‌اش. اگر کسانی که با اشتیاقی عجیب می‌نویسند و معتقدند کارشان یک شاهکار جلوتر از زمانه است را فاکتور بگیریم، اغلب ما می‌ترسیم و کنار می‌کشیم. صبر می‌کنیم تا زمان مناسبش برسد. که شرایط یا دانشش را داشته باشیم. یک زمان ایده‌آل در آینده‌ای دور.
اما تنها کاری که باید انجام بدهیم نوشتن است. باید قلم را برداریم و فقط بنویسیم.

گاهی بهتر است به‌جای فکر کردن، دست به عمل بزنی

کتاب تازه‌ام دربارۀ همین مسئله است؛ این‌که فقط باید دست به کار شد. عادت نوشتن را ایجاد کرد. جرقه‌هایی برای ادامه دادن خلق کرد. و همان وقت است که داستان شکل و جان می‌گیرد.
ادعایی ندارم که نویسندۀ بی‌نظیری هستم، از تمام اسرار باخبرم و با خواندن این کتاب می‌توانید ره صدساله را در یک شب طی کنید. اما تلاش کرده‌ام نکات مهمی را که در این راه باعث رشدم شدند را با شما به اشتراک بگذارم. این کتاب یک نقطه شروع است برای کاوشی به‌وسعت جهان و انسان.

می‌خواهید سرپرستی یکی از این کتاب‌ها را عهده‌دار شوید؟

اگر نوجوانی هستید که به نوشتن علاقه‌مند است، یا نوقلمی هستید (از ۱۲ تا ۱۲۰۰ سال) که عشق داستان‌نویس شدن را در سینه‌اش حبس کرده اما نمی‌داند کار را از کجا شروع کند، پیشنهاد می‌کنم سری به این کتاب کوچک بزنید.
اگر هم نوجوان یا نوقلمی می‌شناسید که به نوشتن داستان‌های خلاقانه علاقه‌مند است، این کتاب را به اومعرفی کنید تا جامعۀ داستان‌نویس‌ها بزرگ‌تر بشود.

خیالتان راحت باشد که این کتاب آن‌قدر کوتاه و کوچک است که در یک جیب جا و در یک نشست به سرعت خوانده می‌شود (۷۲ صفحه به‌قاعدۀ کف دست).

به‌شخصه از کش دادن خوشم نمی‌آید. پس مطمئن باشید با ساده‌ترین و کوتاه‌ترین کتاب آموزشی طرف هستید. کتابی که قرار است نکات اساسی و پایۀ داستان‌نویسی را به همراه تمرین‌هایی ساده، جذاب و کاربردی به شما آموزش بدهد.
اگر حالا دلتان خواست که این کتاب فینگیلی را داشته باشید می‌توانید از طریق کتاب‌خوان‌های زیر به نسخۀ الکترونیکی آن دست‌رسی پیدا کنید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *