زمانی که نام داستان جنایی خاصه از نوع کارآگاهیاش به گوش میرسد نام یک نویسنده خودنمایی میکند: «آرتور کانن دویل». نویسندهای که با خلق شخصیت شرلوک هولمز، ژانر کارآگاهی را به اوج رساند و به اندازهای پرکار و پیشگام بود که برخی لقب «پادشاه کارآگاهان» را برازندۀ او دانستهاند.
در این نوشتار قرار است برویم سراغ داستان اتود در قرمز لاکی، برخی عناصر متمایزکنندهاش و تأثیری که بر ادبیات کارآگاهی گذاشت.
تنها کارآگاه مشاور دنیا
ویلیام شرلوک اسکات هولمز به گفتۀ خودش تنها کارآگاه مشاور دنیاست: «ببین، ما اینجا، در لندن، تعداد زیادی کارآگاه پلیس و کارآگاه خصوصی داریم. وقتی این کارآگاهها راه به جایی نمیبرند، میآیند سراغ من، و من کاری میکنم که در مسیر درست قرار بگیرند.»
تحصیلاتش چندان مشخص نیست و دانشش از علوم مختلف به همان میزانی است که در کشف و حل جرم به دردش بخورد. زیرا معتقد است که: «به نظر من، مغز انسان در واقع شبیه یک انباریِ کوچک و خالی است، و آدم باید اثاثی را در آن انبار کند که خودش انتخاب میکند.»
همین طرز فکر باعث میشود شرلوک حتی اطلاعاتی ابتدایی در مورد منظومۀ شمسی نداشته باشد. اما با علمی که از دانش شیمی دارد مادهای بسازد که بتواند خونِ موجود در صحنۀ جرم را تشخیص بدهد.
او یک شخصیت ضدقهرمان است. اهل دود و تزریق است، ویولون مینوازد، در تیراندازی و مشتزنی و تغییر چهره استاد است. اهل عاطفه نیست اما بیعاطفه هم نیست و از روانشناسی و توجه به انگیزههای مجرمان غافل نمیشود. شخصیتی دمدمی و خودشیفته دارد و با تمام جدیتش در موقعیتهای حساس میتواند حسابی سبکسر باشد: «مطمئن نیستم که باید بروم. آدمی تنبلتر از من روی زمین پیدا نمیشود. منظورم در مواقعی است که روی دورِ تنبلی باشم، چون گاهی وقتها میتوانم حسابی زبروزرنگ باشم.»
او مشاهدهگری دقیق است که با تحلیلهای منطقی به حل پروندهها میپردازد: «نظریهپردازی پیش از در اختیار داشتن کلیۀ شواهد اشتباهِ بزرگی است. قضاوت را مخدوش میکند.»
روش تحلیلی او روش استنتاجی است و با جمعآوری شواهد و تحلیل آنهاست که به نتیجهگیری منطقی میرسد. شیوهای که امروزه در داستانهای کارآگاهی به عنوان یک استاندارد شناخته میشود.
یک نمونه از استنتاج هولمز: «من حتی از این طرف خیابان هم آن لنگر بزرگ آبیرنگی را که پشت دستِ این بابا خالکوبی شده بود میدیدم. حالوهوای دریا را داشت. در عین حال، سرووضعش با آن ریشِ روی گونه مطابق مقررات به نظامیها شبیه بود. از اینجا میرسیم به نیروی دریایی. مردی بود کموبیش متفرعن که قیافۀ فرماندهان را داشت. حتماً متوجه شدی چطور سرش را بالا نگه میداشت و عصایش را تاب میداد. از قراین اینطور برمیآمد که مرد میانسال منضبط و محترمی هم هست؛ همۀ این واقعیتها موجب شد به این نتیجه برسم که گروهبان بوده است.»
دکتر واتسن و سنت خاطرهنویسی
جان همیش واتسن پزشکی است که در ارتش خدمت میکرده. اما بعد از مجروح شدن در جنگ افغانستان به بریتانیا بازگشته. از آنجایی که تنها بود و مستمریاش بخور و نمیر، تصمیم میگیرد یک همخانه پیدا کند. همین است که دست تقدیر او را سر راه شرلوک قرار میدهد و دیری نمیگذرد که آن دو میشوند یارِ غارِ هم.
واتسن همراهی وفادار است که هم به شرلوک در حل معما کمک میکند هم راویِ داستانهای اوست. دکتر واتسن داستان ماجراهای شرلوک را در قالب خاطراتش منتشر میکند. و اینگونه است که سنت روایتِ ماجراهای کارآگاه از طریق دستیارش جا افتاد و ماندگار شد.
واتسن شخصی است که جربزۀ کارِ پرخطری مثل همراهی در حل پروندههای جنایی را دارد. در موقعیتهای خطرناک شرلوک میتواند به او تکیه کند. اما چیزی که باعث میشود این دو به یک جفت کاراکتر مکمل جذاب تبدیل شوند این است که از لحاظ اخلاقی و شخصیتی تفاوتهای زیادی با هم دارند. همانقدر که شرلوک اهلِ منطق است و عشق را مانع تفکر منطقی میبیند، واتسن عاشقپیشه و احساساتی است. اصلاً در جریان یکی از همین پروندهها به اسم «نشانۀ چهار» است که با همسرش «مری مورستن» آشنا میشود.
نکتۀ دیگر این است که واتسن به اندازۀ شرلوک نابغه نیست. خیلی چیزها از چشمش جا میماند و هر بار از استنتاجهای شرلوک تعجب میکند. اما همین اظهار شگفتیهایش باعث میشود منِ مخاطب متوجه نابغه بودن شرلوک شوم.
واتسن در جایی میگوید: «به اندازهای از قدرت درک سریع او مطمئن بودم که یقین داشتم او میتواند خیلی چیزها را ببیند که از چشم من پنهان بودند.»
اتود در قرمز لاکی؛ در اولین دیدار چه گذشت؟
این اثر که در سال ۱۸۸۷ منتشر شد یک داستان بلند و اولین محل ملاقات ما با شرلوک است. کارآگاهی نابغه که به کمک همراهِ وفادارش استانداردهای جدیدی برای داستانهای کارآگاهی تعیین کرد.
داستان از ۲ بخش تشکیل شده. در بخش اول داستان از زبان دکتر واتسن، پزشکی که از جنگ افغانستان بازگشته و به دنبال همخانه میگردد، آغاز میشود. او با شرلوک همخانه میشود و چیزی نمیگذرد که درگیر اولین پروندۀ مشترکشان میشوند: قتلی مرموز در یک خانۀ متروک. جسد مردی با گلوی بریده پیدا میشود و روی دیوار یک کلمه نوشته شده:«RACHE ». پلیس از حل پرونده عاجز است پس به سراغ تنها و برترین کارآگاه مشاور میآید.
زمانی که هولمز صحنۀ جرم را بررسی میکند با توجه بینظیرش به جزئیات و تواناییاش در تفسیر نشانهها میگوید: «قتلی اتفاق افتاده و قاتل هم مرد بوده است. قدش از شش پا بلندتر بوده، در سنّ کمال بوده، به نسبت قدش پاهای کوچکی داشته، پوتینهای زمخت با پاشنۀ چهارگوش پوشیده بوده، و سیگار برگ تریکینوپالی میکشیده.»
در نیمۀ دوم کتاب با یک روایت سومشخص به چندین سال پیش و منطقهای در آمریکای شمالی میرویم تا با پیشینۀ قاتل و مقتول آشنا شویم. داستانی که از پسِ یک عشق ناکام و تلاش عاشق برای گرفتن انتقام برآمده. بعد از آن، داستان به نقطهای که در بخش اول تمام شده بود میرسد و ما با ادامۀ ماجرا همراه میشویم تا ببینیم شرلوک چطور پرونده را به پایان میرساند.
این ساختار دوگانه، به داستان عمق و پیچیدگی میبخشد و خواننده را تا آخرین صفحه درگیرِ دنبال کردن تلاشهای شرلوک برای یافتن سرنخی از مجرم و نحوۀ وقوع جرم نگه میدارد.
۴ نکته که اتود در قرمز لاکی را متمایز میکند
۱.استفاده از ترکیب کارآگاه نابغه و دستیارش
شرلوک شخصیتی است که با هوش خاص و روشهای تحلیلیاش فقط به خاطر انگیزههای شخصی معماها را حل میکند. دکتر واتسن، دستیار وفادار هولمز، نه تنها راوی داستانهاست، بلکه نقش مهمی در برجستهتر کردن نبوغ هولمز دارد. واتسن با سطح هوش معمولیاش، نمایندۀ خواننده است و از طریق مکالماتش با هولمز، یافتههای هولمز را به خواننده منتقل میکند.
واتسن در جایی میگوید: «من، دکتر واتسن، تصمیم گرفتم که این ماجراهای شگفتانگیز را ثبت کنم تا دیگران نیز از نبوغ دوست من، شرلوک هولمز، بهرهمند شوند.»
۲. انگیزۀ جنایی
در این داستان، هولمز به انگیزههای روانشناختی مجرمان توجه ویژهای دارد. او با تحلیل رفتار مجرم و انگیزههایش، به حل معما میپردازد. این موضوع به داستان عمق بیشتری میبخشد و خواننده را بیشتر درگیر میکند.
هولمز در تحلیل خود از قتل مرموز میگوید: «انگیزۀ قتل سرقت نبود، چون چیزی به سرقت نرفته بود. پس آیا دلیل سیاسی داشت یا اینکه پای زنی در میان بود؟…با پیدا شدن حلقۀ ازدواج مسئله روشن شد. آشکار بود که قاتل از آن استفاده کرده است تا زنی مرده یا غایب را به یاد قربانی بیاورد.»
۳. فضاسازی لندن ویکتوریایی
کانن دویل در توصیف صحنهها و محیطها بسیار دقیق است. او با توصیف خیابانهای باریک و تاریک لندن و خانههای متروک، فضایی مرموز و ویکتوریایی خلق میکند که خواننده را به دنیای داستان میبرد: «عمارت شمارۀ سه باغ لاریسن ظاهری شوم و مهیب داشت. یکی از چهار ساختمانی بود که مختصری از خیابان عقب نشسته بودند؛ دو تا از این ساختمانها سکنه داشتند و دوتای دیگر خالی بودند. آخرین ساختمان مشرف به خیابان بود با سه ردیف پنجرۀ خالی و غمانگیز که تیره و اندوهبار بودند، فقط اینجا و آنجا یک تابلوی خانه اجارهای مثل لکۀ آب مروارید به شیشههای تیره و کدر چسبیده بود. باغچۀ کوچکی که از جای جای آن گیاهان پژمرده سربرآورده بودند هر یک از این خانهها را از خیابان جدا میکرد و راه باریکی به رنگ مایل به زرد، که ظاهراً ترکیبی از خاک رس و شن بود، از باغچه میگذشت.»
۴. طنز و لحن سبکبال:
کانن دویل در برخی قسمتهای داستانهایش از طنز و لحن سبکبال استفاده میکند و به شرلوک هم زبانی تندوتیز داده که به داستان جذابیت بیشتری میدهد. مثلاً در صحنهای که شرلوک به صحنۀ جرم میرسد کارآگاه پلیس به او میگوید اجازه ندادهام کسی به چیزی دست بزند. شرلوک هم در جوابش به راه جلوی خانه اشاره میکند میگوید: «به استثنای آن! اگر یک گله گاومیش هم از آنجا گذشته بودند، چنین گندی به بار نمیآوردند.»
سخن کوتاه میکنم! درست است که آلن پو با قتلهای کوچۀ مورگ پایههای ژانر کارآگاهی را ساخت، اما کانن دویل بود که با خلق شرلوک هولمز این ژانر را به اوج رساند. او با خلق شرلوک هولمز علاوهبر اینکه شخصیتی به یادماندنی خلق کرد، استانداردهای جدیدی هم برای داستانهای کارآگاهی تعیین کرد. داستانهای شرلوک هولمز بازتابی از پیشرفتهای علمی و فناوری عصر ویکتوریا بودند و با کارآگاهی که سلاحش روشهای تحلیلی و منطقی و مشاهده به جزئیات بود، نقطۀ بلوغ داستانهای کارآگاهی شدند و الهامبخش بسیاری از نویسندگان بعدی در ژانر کارآگاهی.