چرا داستان کارآگاهی چنین محبوب است؟ | از اثر زیگارنیک تا داستان معمایی

رمزوراز شگفتی می‌آفریند و شگفتی اساس تمایل بشر به فهم است.

نیل آرمسترانگ

ذهن ما یک ماشین حل معماست. کافی است با یک مشکل مواجه شود تا به‌طور خودجوش درگیرش شود. این میل به حل کردن بخشی از طبیعت ماست. فرقی نمی‌کند یک جورچین مقابل ماست، یک روبیک یا یک چیستان. ما از کلنجار رفتن و تلاش‌های آمیخته به آزمون و خطا لذت می‌بریم و ممکن است ساعت‌ها بدون این‌که متوجه شویم، درگیر معما باقی بمانیم.
البته که این میل محدود به راز و معما و جورچین نیست. ما از هرچیز غامض و پیچیده‌ای خوشمان می‌آید و جذبش می‌شویم؛ آدم‌هایی که ریگی به کفش‌شان است، صداهایی که منبعشان نامعلوم است، دستگاهی که درست کار نمی‌کند و حتی گوشه‌کنایه‌هایی که عمه‌بزرگه نثارمان می‌کند.
در این نوشتار قدری از میل بشر به حل معما و دلیل اهمیتش در بقای انسانی می‌گوییم، در ادامه به قدرت اثر زیگارنیک می‌پردازیم و در آخر می‌رسیم به این‌که چرا داستان‌های معمایی ما را مجذوب خودشان می‌کنند.

بقا در گرو آگاهی است

مغز سیستمی است که تلاش می‌کند از ماهیت اطرافش آگاه شود. بدون این‌که خود آگاه باشیم در هر لحظه مشغولیم به رمزگشایی و حتی رمزنگاری. خواندن همین متن و فهمیدن محتوایش، سر درآوردن از تک‌تک لغاتش و گمانه‌زنی درمورد ادامه‌اش نمونۀ ساده‌ای است از حل معما.

زبان بدن اطرافیان، اوضاع جَوّی، شعارها، داستان‌ها و حکایات، رنگ‌ها، تابلوهای راهنمایی و رانندگی، دستور پخت غذا، رایحه‌ها و طعم‌ها همه و همه نشانه‌هایی هستند که نیازمند کشف و حلند. وقتی با طعمی ناآشنا مواجه شوید یا رفتار طرف مقابلتان ناگهان تغییر کند، ذهن‌تان کمر همت می‌بندد تا از اوضاع سر در بیاورد. تا بفهمد چه شده و چه خواهد شد. که این نشانه، حیاتش را یا موقعیتش را چقدر تهدید می‌کند. و در نهایت این‌که چطور اوضاع را به حالت امن و بدون تنش برگرداند.

پس ذهن به‌طور طبیعی برای رمزگشایی از جهان اطرافش تنظیم شده تا بتواند آن را درک کند.

نیاز به حل مشکل خورۀ جان است

تا به‌حال پیش آمده از فهم، تصمیم‌گیری یا بیان موضوعی عاجز شوید؟ تا به‌حال شده شب‌وروز مسئله‌ای مثل خوره جوری به جانتان بیفتد که خواب را حرامتان کند؟ توجه کرده‌اید که بعد از به نتیجه رسیدن یا سردرآوردن از موضوع چه شوری وجود آدمی را پر می‌کند؟

حل کردن معما و رسیدن به پاسخ برابر است با فهم و این فائق آمدن پاداش شیرینی است که حکایت از توانمندی‌مان دارد. از همین‌روست که ناتوانی در گره‌گشایی در مشکلی هرچند کوچک و بی‌اهمیت می‌تواند پایه‌های سلامت‌روان و اعصابمان را به لرزه بیندازد. چون این واقعه نه تنها حکایتی است از ناتوانی‌مان در فهم و درک، بلکه نشان از ناتوانی ما در حل مسئله نیز دارد. در نتیجه این احساس در ما بیدار می‌شود که احتمال دارد در مقابله با دیگر مسائل هم به همین نحو به در بسته بخوریم.

اثر زیگارنیک رازِ میل به حل معماست

اثر زیگارنیک یک پدیدۀ روان‌شناختی است و از میل درونی و طبیعی به کامل کردن و به نتیجه رساندن ناشی می‌شود. در پاراگراف بالا از فکری گفتم که خوره‌وار خواب از کلۀ آدم می‌پراند. وقتی پروندۀ کاری باز می‌ماند، این به سرانجام نرسیدن باعث می‌شود قضیه حضوری فعال در خودآگاهامان پیدا کند. این است که وسط کارهای دیگر هم پیدایش می‌شود و تمرکزمان را خراب می‌کند.

منظورم از کار ناتمام لزوما کاری نیست که دو قدم مانده به اتمامش. گاهی صرف تصمیم‌گیری یا تعیین تکلیف، سوای از انجام دادن، خود به تنهایی ذهن‌مان را مشغول می‌کند و همین که بتوانیم برای آن مسئله یک برنامه تعیین کنیم، می‌توانیم از شر حضورش در افکارمان خلاص شویم. چون دیگر یک موقعیت معلق و بلاتکلیف نیست.

پس در کل این اثر زیگارنیک همان چیزی است که باعث می‌شود ما میل به ادامه دادن پیدا کنیم و کارهایمان را به سرانجام برسانیم. کمک می‌کند کارهای مهمی که باید انجام شوند یادمان بمانند و مدام بهمان یادآوری کند که یک پروندۀ باز موجود است. البته همین ویژگی مثبت می‌تواند روزگارمان را سیاه کند. چه زمانی؟ زمانی که ذهن‌مان را بیش از اندازه با پرونده‌ها، مسائل و کارهای مختلف پر کنیم. در این صورت جز ذهنی مشوش و اضطرابی که به اهمال‌کاری و عدم تمرکز دامن می‌زند چیزی عایدمان نمی‌شود.

اثر زیگارنیک در ادبیات مهم است

حتما برای شما هم پیش آمده که در پایان یک قسمت از سریال، یا تمام قسمت‌هایش صحنه طوری تمام می‌شود که قلاب نویسنده بگیردتان و تا زمانی که بیهوش می‌شوید پای فیلم بمانید. در رمان‌ها و خاصه رمان‌های سریالی هم چنین اتفاقی می‌افتد. در تبلیغات هم. در همه چیز!

از آن‌جایی که آدمیزاد از نیمه‌کاره ماندن یک چیز و نفهمیدن آخروعاقبتش خوشش نمی‌آید لَه‌لَه می‌زند برای ادامه دادن. نویسندگان رسانه‌های مختلف هم از همین کِرمِ درونی بهره می‌برند تا با خلق تعلیق‌های کوتاه و بلند ما را پای‌بند نمایش‌شان کنند (حالا دیگر می‌دانید چرا در اینستاگرام یک چیزی را در ویدئو کامل نمی‌گویند و حواله می‌دهند به کپشن و از آن‌جا هم اصل قضیه را مشروط می‌کنند به فرستادن فلان و بهمان کلمه. یا این‌که چرا این‌قدر آدمیزاد از شایعه‌ها و حواشی و اخبار جنجالی خوشش می‌آید. چون این دست از داده‌ها یا در جهت مطرح کردن یک راز و معمایند یا در جهت افشاسازی آن).

در نتیجه تعلیق که در اثر زیگارنیک ریشه دارد، تبدیل شده به عنصری مهم در داستان‌سرایی. به‌قدری مهم که حتی عده‌ای مدعی‌اند داستان بی‌تعلیق به درد جرز دیوار می‌خورد. اگر هم بخواهند از شدت گیرایی و جذابیت یک اثر بگویند دست می‌گذارند روی میزان تعلیقی که دارد.

معما راز جذابیت داستان است

داستان‌های کارآگاهی زادۀ داستان‌های معمایی‌اند. داستانی که رازی در دلش نهفته و همیشۀ خدا یک نفر پیدا می‌شود که به یک دلیلی بخواهد آن را فاش کند و یک طرف قضیه هم شخص یا اشخاصی هستند که اگر راز فاش شود حیثت داشته و نداشته‌شان به فنا می‌رود. از همین روست که یک کشمکش در می‌گیرد. از طرفی شخصیت اصلی می‌خواهد بفهمد قصیه چیست و از طرف دیگر یک دوجین موانع‌ مقابل خود دارد.

یک زمانی داستان‌ها پیرو رازهای خانوادگی می‌گردیدند و به‌مرور تبدیل شدند به رازِ یک جنایت. جنایتی که به انتقام‌گیری نیاز داشت. اما پیش از آن لازم بود که راز و دلیل پشت آن هویدا شود.

از اواخر قرن ۱۹ میلادی که رشد علمی شدت بیش‌تری پیدا کرد مدل این معماها، روایت‌هایشان و کاشف‌هایشان تغییر کرد. در هر حال اصل قضیه سر جای خودش ماند؛ کشف کردن. گره از ماجرایی گشودن، سرنخ‌ها را یافتن و کنار هم چیدن، هویت مجرم را یافتن و در نهایت به لذتِ آگاهیِ تمام‌وکمال رسیدن. اصلا یکی از قوانین نوشتن داستان کارآگاهی این است که در پایان‌بندی تمامِ اصل ماجرا برای خواننده فاش شود تا بتواند تمام اطلاعاتی که تدریجاً در طول روایت کسب کرده را کنار هم بچیند و با یک مرور بتواند نفسی از سر لذتِ آگاهی بکشد.

داستان کارآگاهی جذاب است چون...

روایت کارآگاهی ملزم است به داشتن پیرنگی دقیق. طرحی که مسیر داستان و سرنخ‌هایی که در هر گوشه از مسیر لازم است کشف شود را مشخص می‌کند. این انتشار تدریجیِ داده‌ها باعث می‌شوند هربار مخاطب در مسیر فهمیدنِ رازِ پشت معما یا جواب نهایی قدم‌هایی به عقب و جلو بردارد. اما در کل به سمت فهمیدن پیش برود.

اثر زیگارنیک از طریق تعلیق‌های ریزودرشت مخاطب را تشنه و پیرو نگه می‌دارد. رازها و معلوم نبودن همه چیز تشنه‌اش می‌کند برای فهمیدن. تیزهوشی کارآگاه فرصتی را نصیبش می‌کند تا از دیدی تازه و هوشمندانه به وقایع نگاه کند و آخر سر بتواند طعمِ شیرینِ رسیدن و فهمیدن را بچشد.

 

حالا دیگر می‌دانید چرا داستان‌های کارآگاهی محبوب و مجذوبند؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *