معرفی و مرور کتاب عطر؛ سرگذشت یک جنایت‌کار

هر کدام از ما برحسب توانایی‌مان به نحوی با جهان خارج ارتباط برقرار می‌کنیم. شخصی مجذوب نواها می‌شود، فردی دیگر مجنون رقص طعم‌ها بر زبانش، یکی دیگر قوۀ لامسه برایش اصلی‌ترین راه ارتباطی است و دیگری پیرو درخشش رنگِ رخساره. در این بین هم هستند کسانی که شامه‌شان آن‌ها را به جهان خارج وصل می‌کند. ژان باپتیست گرونوی از همین قماش است. از ردۀ آدم‌هایی که عقل‌شان در شامه‌شان لانه کرده.

حالا که مشغول نوشتن متن هستم، کم‌تر از ۳۰ ساعت از خواندن کتاب و حدود ۱۳ ساعت از دیدن فیلم می‌گذرد. نمی‌دانم اثر روایت شبه‌دیکنزی بود یا کاراکتری چنین ناهم‌خوان با فضای اطرافش که مشتاقانه خواب را بر خودم حرام کردم.

عطر؛ سرگذشت یک جنایت‌کار، داستانی است به قلم پاتریک زوسکیند، نویسنده‌ای آلمانی، که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد. عطر با اقبال زیادی مواجه شد، به چندین زبان ترجمه شد و در سال ۲۰۰۶ هم یک اقتباس سینمایی با نام عطر سرگذشت یک قاتل (Perfume: the story of a murderer) براساسش ساخته شد.

اما داستان چیست؟

خلاصۀ داستان عطر

در فرانسۀ قرن هجدهم، زمانی که به قول راوی بوی گندِ ازدحام انسانی پاریس را برداشته بود، زنِ ماهی‌فروشی زیر بساط خودش زایمان می‌کند و اجازه می‌دهد طفل همان‌جا بماند بلکه مثل چهارتای دیگر سقط شود و بعد با کثافت ماهی‌ها بشورد برود. اما بچه زنده می‌ماند. بنای جیغ و گریه می‌گذارد و همه را خبر می‌کند تا مادر گناهکارش را اعدام کنند. نوزادِ یتیم نام ژان باپتیست گرونوی می‌گیرد. از آن‌جا که تنش هیچ بویی ندارد و رفتارش غریب است از این دایه به آن دایه داده می‌شود تا سرانجام در پانسیون مادام گایار ماندنی ‌شود.

گرونوی از همان اولش کودک عجیبی بود. سفت‌وسخت ریسمان حیات را چسبیده بود و نه مرض و گرسنگی و نه حتی سوءقصد بچه‌های دیگر نتوانست جانش را بگیرد. در نوجوانی، مادام گایار که می‌بیند دیگر خبری از هزینۀ کلیسا برای نگهداری گرونوی نمی‌شود او را به یک دباغ می‌فروشد. جایی که هیچ امیدی برای زندگی نداشت. اما گرونوی با همان سماجت خاصش زنده می‌ماند.

او توانایی ویژه‌ای دارد، شامه‌ای فوق‌العاده قوی که تمام لذت دنیا را برایش فراهم می‌کند. می‌تواند در صحن خالی بازار بو بکشد و بفهمد در طول روز آن‌جا چه خبر بوده. می‌تواند یک عطر را بو بکشد و آن را به اجزای سازنده‌اش تقسیم کند. او شیفتۀ بوها و بوییدن عطرهای تازه است.

درست زمانی که خیال می‌کند دیگر چیز تازه‌ای برای بوییدن در پاریس یافت نمی‌شود، عطری او را مفتون می‌کند. عطر دخترک نوجوانی با موهای حنایی که در حیاط مشغول هسته‌گیری از آلوهاست. آن شب ژان اولین قتلش را مرتکب می‌شود. تلاش می‌کند تا آخرین ذرۀ عطر دخترک را در وجود خود ذخیره کند. بعد از این واقعه او یقین پیدا می‌کند که رسالتش ساخت و حفظ عطرهاست. همین فکر و خیال بعدها او را می‌کشاند به عطرسازی بالدینی. جایی که ژان شیوه و منش عطرسازی را می‌آموزد.

البته که این‌ها برای گرونوی کافی نیست. از بالدینی می‌شنود که سرزمین عطرها شهر گراس است. پس گراس می‌شود هدف بعدی. جایی که او موفق می‌شود قدرتمندترین عطر خود را با گرفتن جان دختران بسازد.

عناصر روایی در داستان عطر

داستان با زاویۀ دید دانای کل و روایتی خطی از زمان تولد گرونوی آغاز می‌شود. حال و هوا و مدل روایت هم مرا به شدت یاد داستان‌های دیکنز خاصه الیور توئیست انداخت.

داستان زیاد درقید و بند وقایع مهیج و تعلیق‌های آن‌چنانی نیست. البته که خالی از تعلیق نیست اما نه شبیه به داستان‌های جنایی معمول. این داستان بیش از هر چیز داستان شخصیت است. حول احوالات و افکار ژان می‌گردد و سرگذشتش را روایت می‌کند.

داستان چندان بر مدار دیالوگ نمی‌گردد و حتی از دهان گرونوی کم‌تر از بقیه حرف بیرون می‌آید. شخصیت‌ها پیچیدگی آن‌چنانی ندارند و راوی به ریشخندشان می‌گیرد. حتی گرونوی هم چندان پیچیده نیست. ژان نه وجدان دارد نه عاطفه، خودشیفته است، تمام دنیایش گرد عطرها می‌گردد و هیچ چیزِ دیگر از تماناهای جسمانی برایش معنا ندارد. عطر تنها هدف و انگیزۀ حیاتش است.

داستان پر از بو و رایحه است. اسم گیاهان و عطرهایی را خواندم که هیچ ایده‌ای درموردشان نداشتم. اما بوها چنان در تاروپود روایت تنیده بودند که آدم را شیفتۀ خودش می‌کرد. خاصه‌تر شیوه‌های عطرسازی که برایم به جذابیت بازدید از موزۀ عطرسازی بود.

در نهایت این‌که...

در نظرم داستان درمورد هویت است. ژان هیچ بویی از خودش ندارد. عطر تنِ همه را می‌فهمد و از یک جایی به بعد درمانده می‌شود. چون هر کسی با عطر منحصر به فرد تن خود به نحوی اعلام حضور می‌کند. اما ژان هیچ بویی ندارد. انگار که اصلاً وجود خارجی ندارد.

ژان تقلا می‌کند بوهایی را ضبط و ذخیره کند. با سرسختی تمام در این راه جان می‌کند. برای خودش عطرهایی می‌سازد که در میان خیل جمعیت دیده شود. اما هم‌چنان چیزی او را از دنیای اطراف و آدم‌هایش جدا می‌کند. نمی‌تواند در آن‌ها حل شود. کما این‌که تمام این عطرها هم جعلی و موقتند.

آخر سر زمانی که عطر نهایی خودش که عصارۀ عطر تنِ ۲۵ دختر جوان است را می‌سازد، درست زمانی که خیال می‌کند همه چیز در چنگش است، در همین لحظات است که متوجه پوچ بودن این نقاب غایی اما عاریه‌ای می‌شود. این عطر همه را مسحور و مفتون می‌کند، همه را به پایش می‌اندازد. اما هیچ کس نمی‌داند چرا. هیچ کس نمی‌فهمد دلیلش نبوغ گرونوی است.

زمانی که گرونوی بیش از پیش به جهالت آدم‌ها پی می‌برد، به پوچ بودن هویت خودش هم پی می‌برد. همین باعث می‌شود تصمیم بگیرد دست از همه چیز بشوید:

«قدرتش را داشت. این قدرت اکنون در گودی کف دستش بود. قدرتی تواناتر از قدرت پول یا قدرت ترس و وحشت یا قدرت مرگ. قدرت شکست‌ناپذیر عشق در وجود مردمان برانگیختن. این قدرت فقط یک کار را نمی‌توانست بکند. نمی‌توانست کاری کند که گرونوی، شخصاً بویی داشته باشد. و حتی زمانی که عطرش او را در نظر عالمیان خدا می‌ساخت، خود او قادر نبود بوی خود را احساس کند و اینک که می‌دید هرگز نخواهد دانست که خودش که هست، پس همه چیز به درک. دنیا، خودش، عطرش.»

داستان عطر پیشنهاد می‌شود به...

اگر داستان‌های شخصیت‌محور کسلتان نمی‌کند و دنبال وقایع آن‌چنانی نیستید! داستان عطر می‌تواند تجربۀ لذت‌بخشی باشد. برخلاف اسمش قرار نیست چندان ترسناک یا جنایی باشد. اگر انتظار خون و تعقیب‌های نفس‌گیر و خشونت ندارید، کتاب ناامیدتان نمی‌کند. چرا که از شرح مفصل قتل‌ها می‌گذرد و تمرکزش بر توصیف و شرح زندگی و تجربۀ بویایی گرونوی است.

پس اگر دنبال یک داستان پرکشش با ریتمی نه چندان تند هستید که بیش‌تر بر احوالات کاراکترها بگردد تا وقایع، یک سری به این کتاب بزنید.

مشخصات کتاب

نام کتاب: عطر؛ سرگذشت یک جنایت‌کار

نام نویسنده: پاتریک زوسکیند

نام مترجم: مهدی سمسار

نشر: لوح فکر

تعداد صفحات: ۳۵۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *