آیا کتاب‌خوانی یک عادت است؟ | چگونه عادت کتاب‌خوانی را در خودمان ایجاد کنیم؟

جایی خوانده بودم که بچه‌های‌تان را کتاب‌خوان بار بیاورید نه درس‌خوان. چون آدم درس‌خوان بالاخره یک‌جایی خسته می‌شود و حالش به‌هم می‌خورد از تمام کتاب‌ها. اما آدم کتاب‌خوان، بدون فشار چندان، درسش را هم می‌خواند. چون بالاخره آن هم یک کتاب است!

نمی‌دانم چیزی که بالا نقل کردم چه‌قدر صحت دارد، اما درمورد من که صادق بوده. می‌توانم ادعا کنم که بچۀ کتاب‌خوانی بوده‌ام. از همان اولش خورۀ کتاب نبودم اما کتاب را دوست داشتم. دروغ چرا؟ خیلی وقت‌ها با وجود این‌که حال درس را نداشتم اما نشسته‌ام و خوانده‌ام و یادم رفته است که این کتاب یک کتاب درسی است و باید بابتش جواب پس بدهم!

کتاب خواندن درست مثل مسواک زدنِ پیش از خواب، یک عادت است. حالا برخی از آدمیزادگان واکنش شدیدتری به این محرک نشان می‌دهند و برخی کم‌تر. پس:

۱. قرار نیست همۀ آدم‌ها عاشق و معتاد کتاب باشند.

۲. قرار نیست همۀ آدم‌ها به یک اندازه کتاب بخوانند.

در ادامه از چند راهنمایی و راه‌کار گفته‌ام برای نزدیک‌تر شدن و آشتی کردن با دنیای کتاب‌ها.

مطاله را با کتاب‌هایی که دلت را می‌برند شروع کن

علاقه یک محرک مهم برای انگیزه است. اگر احساس کردی کتابی که در دست داری چندان باب میلت نیست یا ذهنت را درگیر خودش نمی‌کند، بگذارش کنار. به‌ویژه اگر تازه به زمرۀ کتاب‌خوان‌ها پیوسته‌ای یا خیال پیوستن به آن را در سر می‌پرورانی.
اجازه بده شهودت راهنما باشد. برو لابه‌لای قفسه‌های کتاب فروشی یا مخزنِ کتابِ کتاب‌خانه‌ها (البته اگر ورود به مخزن آزاد است)، کتاب‌ها را بردار و ورق بزن، چند صفحه بخوان، کلمه‌هایش را مزمزه کن. اگر به دلت نشست انتخابش کن. اگر هم بعد از خواندنِ کامل، به این نتیجه رسیدی که کتاب خوبی نبوده و وقت و سرمایه‌ات را به آب جوی می‌دادی بهتر بود، باز هم شادان باش. لااقل حالا می‌دانی که برای ادامه سراغ چه کتاب‌هایی نروی. پس عملاً یک گزینه از دایرۀ انتخاب‌هایت حذف شده.
راستی، می‌توانی در اپلیکیشن‌های کتاب‌خوان هم چرخی بزنی و نمونۀ کتاب‌ها را بخوانی. پس به جای این‌که از این و آن بپرسی که چه کتابی به تو پیشنهاد می‌دهند، بهتر است برای شروع به آن احساس درونی‌ات تکیه کنی. البته بهتر است چند موردی که پایین‌تر اشاره می‌کنم را هم مدنظر داشته باشی.

با کتاب‌های سبک شروع کن

اگر خیلی اهل مطالعه نیستی، چندان به یاد نداری آخرین بار کِی کتاب خوانده‌ای یا می‌خواهی مطالعه در زمینه یا سبک خاصی را شروع کنی، بهتر است با کتاب‌های سبک و کم‌حجم شروع کنی. برای مثال بینوایان یا جنگ و صلح انتخاب خوبی برای شروع فرایند کتاب‌خوانی نیستند.

بحث فقط بر سر این نیست که نثرش چگونه است یا فضای داستان چطور است. مسئلۀ مهم‌تر این است که آدم دوست دارد کارها را تمام کند. تمام کردن کارها به‌طور ذاتی برای ما حس پاداش دارد. پس بهتر است با گام‌های کوچک این مسیر را شروع کنیم وگرنه ممکن است طولانی شدن زمان مطالعۀ یک کتاب ما را سرخورده کند. هرچند که اگر بتوانی از آن کتاب لذت ببری و در آن غرق شوی، هیچ مشکلی نیست. اما مشکل این‌جاست که وقتی عادت به کتاب خواندن نداشته باشی، احتمالاً نمی‌توانی در طول روز زمان زیادی را صرف خواندن کنی. یا تمرکزت را به مدت طولانی روی آن نگه داری. پس ممکن است تمام کردن یک رمان قطور بیش از آن‌چه تحملش را داشته باشی کش بیاید و باعث شود قید خواندن را بزنی.

تازه، خواندن کتاب‌های سنگین، از لحاظ محتوا، را هم بگذار کنار. لازم نیست همان اول راه بروی سراغ آثار غول‌های ادبی یا کتاب‌هایی که عمق و پیچیدگی زیادی دارند. حتی برای وارد شدن به یک سبک یا ژانر تازه هم باید حواس‌مان به این نکته باشد. سراغ آثار سبک و جذاب برو.

با صفحات کم شروع کن

فرقی نمی‌کند کتابی که در دست داری ۵۰ صفحه دارد یا ۵۰۰ صفحه، بهتر است یک برنامۀ ثابت یا صعودی بریزی و کتاب را سلانه‌سلانه بخوانی. به‌خصوص اگر این کتاب خارج از عادت مطالعاتی تو بوده، کتابی غیر داستانی است یا به سبک و نثر آن عادت نداری. این برنامه می‌تواند براساس حجم خوانش یا زمانی که برای آن می‌گذاری تدوین شود.

 

برنامۀ ثابت براساس حجم یعنی برای مثال روزی ۱۰ صفحه می‌خوانی. ممکن است یک روز بیش‌تر بخوانی و یک روز کم‌تر اما تمام سعی‌ات را می‌کنی که پایۀ ۱۰ صفحه را حفظ کنی.

برنامۀ ثابت براساس زمان یعنی مثلاً ۱۰ دقیقه را درنظر می‌گیری و هر روز تحت هر شرایطی ۱۰ دقیقه را صرف خواندن آن کتاب می‌کنی.

برنامۀ صعودی براساس حجم به این شکل است که الگوی یک دنبالۀ حسابی را مدنظر قرار می‌دهی. برای مثال هر روز ۱ یا ۲ صفحه به تعداد صفحات روز قبل اضافه می‌کنی. اگر امروز ۱۰ صفحه خواندی، فردا ۱۱ صفحه می‌خوانی، روز بعد ۱۲ صفحه و به همین شکل تا تمام شدن کتاب.

اگر بخواهی برنامۀ صعودی بر اساس زمان بریزی باید هر روز ۱ یا چند دقیقه به زمان روز قبل اضافه کنی.

 

البته این برنامه‌های صعودی را می‌شود به‌جای افزایش روزانه، هفتگی افزایش داد. مثلاً این هفته روزی ۱۰ دقیقه مطالعه می‌کنم و هفتۀ بعد روزی ۲۰ دقیقه.

در ضمن می‌توانید این برنامه را برای کل فرایند کتاب‌خوانی‌تان درنظر بگیرید یا این‌که برای هر کتاب یک برنامۀ تازه بریزید و تا جایی که مدنظر دارید به زمان یا حجم اضافه کنید. اما حواس‌تان باشد که یک نقطۀ نهایی درنظر بگیرید.

پیشنهاد می‌کنم براساس توان‌مندی خودتان و نوع کتابی که هربار می‌خوانید برنامه را قدری تغییر بدهید و هر هفته، یا هرماه یک دستی به سروگوشش بکشید.

و یک نکتۀ طلایی: وقتی یک کتاب سنگین دست گرفته‌ای، منظورم از لحاظ حجم است، هیچ‌وقت هدفت را تمام کردنش قرار نده. نگو می‌خواهم این ۷۰۰ صفحه را بخوانم. آن ۷۰۰ صفحه را خرد کن. مثلاً بگو هر روز می‌خواهم یک فصل یا نیم فصل از این کتاب را بخوانم، یا این‌که هر روز ۵۰ صفحه‌اش را بخوانم.

این شیوه از هدف‌گذاری باعث می‌شود با دل‌خوشی بیشتری پیش برویم. چون قدمی که باید هر روز برداریم فقط ۲۰ یا ۵۰ صفحه است نه ۷۰۰ صفحه. در این‌حالت تو هر روز می‌توانی یک قدم جلوتر بروی.

نگران این‌که چند روز طول می‌کشد تا این کتاب را تمام کنی نباش، البته اگر قرار نیست ۱ هفتۀ دیگر امتحانش را بدهی! پس بعد از یک برآورد اولیه فکر این‌که در فلان تاریخ تمام می‌شود و بعدش فلان کتاب را شروع می‌کنم و بعدش… را از کله‌ات بینداز بیرون. فعلاً این کتاب را در دست داری، پس از مطالعه‌اش لذت ببر. حتی اگر مزۀ شلغمِ بدون نمک می‌دهد!

پومودورو یار کتاب‌خوانی من

اگر تدوین برنامه قدری گیج‌تان می‌کند یا حوصلۀ این دنگ‌وفنگ‌ها را ندارید، پیشنهاد من به شما پومودورو است. البته لازم نیست بروید سراغ همان شکل کلاسیک و پوردورهای ۲۵ دقیقه‌ای. برای کتاب‌ خواندن، شما می‌توانید از پومودورهای ۵ یا ۱۰ دقیقه‌ای استفاده کنید. این پومودورها می‌توانند بدون فاصله و پشت سر هم باشند و یا این‌که در طول روز پخش‌شان کنید. هر بار فقط یک‌دانه، ۵ یا ۱۰ دقیقۀ کوچک است، پس وقت چندانی نمی‌برد.

می‌توانید برای هر روز یک جعبه رسم کنید. مثلاً یک مستطیل با سه خانه که هرخانه‌اش معرف ۱۰ دقیقه است. حالا با هر ۱۰ دقیقه‌ای که کتاب می‌خوانی، یک خانه را علامت می‌زنی. یا هر ۵ دقیقه‌ای که می‌خوانی. این جدول را با توجه به میزان مطالعه‌ای که می‌خواهی داشته باشی رسم کن.

دشمن شمارۀ ۱: لیست مطالعاتی سنگین

حتی اگر خودت را نسبتاً کتاب‌خوان می‌دانی بهتر است لیست‌های مطالعاتی سنگین برای خودت نچینی. فرقی نمی‌کند برای کوتاه‌مدت است یا بلند‌مدت. آن هم لیستی که فقط شامل کتاب‌هایی می‌شود که باید بخوانی. آن وقت برنامۀ مطالعاتی تبدیل می‌شود به برنامۀ درسی. به همان کسل کنندگی. حتی اگر برای خواندن آن کتاب‌ها هیجان داشته باشی، بعد از مدتی می‌بینی مجبوری حالا حالاها چشم و گوشت را بسته نگه داری که مبادا کتابی تازه هوش و دلت را ببرد و نتوانی به این لیست پایبند بمانی.

اگر هدفت آن‌قدری مهم باشد که بتوانی تاب بیاوری چندان بد نیست. اما معمولاً آدم دچار ملال و کرختی می‌شود. تمام کتاب‌ها به صف شده‌‌اند و به احتمال زیاد حجم‌شان را و مدت زمانی که طول می‌کشد تا آن‌ها را بخوانیم هم درست محاسبه نکرده‌ایم و بودجه‌ای که آماده کرده‌ایم ورای توان‌مان است.

بهتر است حواست به علاقه و استراحت باشد. اگر قرار است کتاب سنگینی را بخوانی، به‌ویژه کتاب‌های غیرداستانی، بعد از تمام کردن هر کتاب یک وقفۀ کوتاه بینداز تا مغزت نفسی بکشد.

تنوع تنوع تنوع

درست در همین نقطه است که حفظ کردن تنوع مهم می‌شود. بهتر است سبد مطالعاتی‌ات را قدری متنوع کنی. لابه‌لای کتاب‌های غیرداستانی یکی دوتا داستان جا بده. به‌خصوص داستان‌های کوتاه. چون لقمه‌های کوچکی هستند، می‌شود در یک نشست خواندشان و می‌توانند کرختی تخصص‌محوری روزانه را از تن و ذهن‌مان دور کنند.

در کنار تنوع خوب است که بین خواندن همان کتاب‌های تخصصی یا غیرداستانی، یا حتی داستانی، یک چرخش را هم در نظر بگیری. ذهن‌ما وقتی به‌مدت طولانی در معرض یک محرک قرار بگیرد، به‌‎مرور دیگر تشخیصش نمی‌دهد. درست مثل شنیدن چندبارۀ یک آهنگ. بعد از مدتی هوش و حواست به سمتی دیگر می‌رود و کلمات توجهت را جلب نمی‌کنند. مثل صدا یا بویی که در محیط پراکنده است و به‌مرور به آن عادت می‌کنی و دیگر تحریکت نمی‌کند.

این مسئله در مطالعۀ درسی هم مهم است. اینکه مثلاً برای ۳-۴ ساعت تمام و پشت‌سرهم، روی یک درس نمانی. اگر ۳ ساعت ریاضی خواندی بهتر است بعدش بروی سراغ درس‌های عمومی. تازه همان سه ساعت هم بهتر است پشت‌سرهم نباشد. مثلاً تبدیل بشود به ۲ تا ۱ ساعت و نیم و همان هم تقسیم بشود به ۲ تا ۴۵ دقیقه و میانشان استراحت‌های کوتاه ۵ دقیقه‌ای داشته باشی. البته استراحت به‌معنای واقعی کلمه. پس چک کردن موبایل و چرخیدن در مجازی‌جات و فرغون‌فرغون دادۀ جدید وارد ذهن کردن، استراحت حساب نمی‌شود.

حتی اگر داری کتاب غیردرسی می‌خوانی، بهتر است این کار را جدی بگیری. شاید بپرسی پس چرا رمان را دست می‌گیریم و تمام روز غرقش می‌شویم؟ جواب این است که ما رمان را می‌خوانیم که سرگرم بشویم. که به یک جهان دیگر سفر کنیم. اگر دقت کرده باشی احتمالاً متوجه شده‌ای که هرچه جلوتر می‌روی کم‌تر یادت می‌ماند که چه اتفاقات ریز‌به‌ریزی در این داستان رخ داده. و مهم هم نیست! فقط قرار است از داستان سردربیاوریم. اما قضیۀ خواندن کتاب‌های غیرداستانی فرق می‌کند. درست است که قرار نیست واو به واوش را حفظ کنیم، اما مغزمان تا یک حدی کشش دارد!

موازی‌خوانی به شرط‌ها و شروط‌ها

حواست باشد که کتاب‌ها را چندتایی و هم‌زمان نخوانی. البته من خودم از آن دست آدم‌هایی هستم که هم‌زمان خوانش چند کتاب را پیش می‌برند. اما کتاب‌ها در زمینه‌های مختلفی هستند. مثلاً یک کتاب داستانی می‌خوانی و یک کتاب در حوزۀ آموزش نوشتن، یکی در حوزۀ توسعۀ فردی یا کسب‌وکار. بودجۀ هر کتاب باید متفاوت باشد. حتی شاید یک کتاب را هر روز نخوانی و مثلاً یک‌روز درمیان یا یک بار در هفته بروی سراغش. پس با توجه به نیازهایت و توان‌مندی و امکانات زمانی‌ات، بودجۀ هر کتاب را مشخص کن. اما حواست باشد که بار سنگین برنداری، که بلند کردن چندین هندوانه حتی با دو دست، عاقبت خوشی ندارد.

سلیقۀ خودت را بساز

سلیقه یک چیز شخصی و اکتسابی است که با آزمون و خطا و سنجیدن در طی زمان به‌دست می‌آید. پس اول کار خیلی به پیشنهادهای دروهمسایه و صفحه‌ها و سایت‌ها توجه نکن. بهتر است بروی سراغ قفسه‌ها، کتاب‌ها را لمس کنی، ورق بزنی، چند صفحه‌ای از آن‌ها را بخوانی و هرکدام را که خوشت آمد انتخاب کنی. بهتر است اول مسیر خیلی به‌فکر فاخر بودن اثر نباشی. یا دنبال این نروی که کدام نویسنده یا کتاب خیلی مطرح است یا پرفروش و محبوب بوده. مهم این است که تو کتاب خواندن را شروع کنی و این عادت در تو ایجاد شود. سلیقه و ذائقه به مرور شکل می‌گیرد. پس بهتر است چندصباحی را خوش‌خوشان براساس هوی و هوس بخوانی و به ژانرها و سبک‌های مختلف سرکی بکشی تا آرام‌آرام مسیر خودت را پیدا کنی.

تغییر ذائقه زمان‌بر است

اگر قصد داری بروی سراغ یک سبک یا ژانر تازه، یا وارد یک حوزۀ جدید شوی، فرقی ندارد چه حوزه‌ای، کمی طول می‌کشد تا ذهنت با فضای آن نوشتار و سبک هماهنگ شود و بتواند تحلیلش کند.
درست مثل شنیدن موسیقی یا تماشای فیلم؛ اگر ذهنت هیچ پیش‌زمینه‌ای از آن حوزه و سبک نداشته باشد، زودی احساس ملال یقه‌ات را می‌گیرد. پس بهتر است همان‌طور که بالاتر گفتم، با آثار سبک و حجمِ کم شروع کنی و آرام‌آرام ذهنت را با آن وفق بدهی.
شاید ملموس‌ترین مثال، تغییر ذائقۀ غذایی است. اگر می‌خواهی نمک را از غذایت حذف کنی، نمی‌توانی یک‌باره این کار را انجام بدهی. یا حتی خوردن یک غذای تازه. ممکن است اولین بار هیچ خوشت نیاید اما ممکن است بعد از چندبار امتحان کردن تبدیل شود به غذای محبوبت.

حرف آخر

کتاب‌خوانی یک فرایند است. پس هیچ نقطۀ پایانی ندارد. هیچ وردی در کار نیست و فنون تندخوانی هم نمی‌توانند هیچ کمکی بکنند. یادت باشد که لازم نیست آدم روزی ۶-۷ ساعت مطالعه کند تا کتاب‌خوان حساب شود. روزی ۵ صفحه مطالعه خیلی بهتر از این است که یک روز ۵۰۰ صفحه بخوانی و یک روز ۳ صفحه و بعد تا یک ماه سراغ هیچ کتابی نروی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *