تکنیکی برای خلق دیالوگ‌های ویژه | بازتاب ویژگی‌های فردی در دیالوگ

در ارتباط با آدم‌ها، یکی از اولین چیزهایی که نظرمان را جلب می‌کند، کلام فرد است. او چگونه حرف می‌زند؟ چه مدلی برای حرف زدن دارد؟ از چه کلماتی استفاده می‌کند؟ آیا لهجه‌ای دارد؟

کلام آدم‌ها می‌تواند به‌اندازۀ ظاهر، حرکات و اطوارشان باعث شود درموردشان قضاوت کنیم و در همان زمان به این نتیجه برسیم که قرار است از این آدم خوشمان بیاید یا این‌که بفرستیمش در لیست سیاه.

دیالوگ چگونه کاراکتر را افشا می‌کند؟

دیالوگ یکی از عناصر مهم داستانی است که یکی از اصلی‌ترین وظایفش معرفی کاراکتر است.

معرفی کاراکتر از طریق دیالوگ، معمولا به ۲ شکل انجام می‌شود:

 اولی کلامی است که توسط خودِ کاراکتر، ارائه می‌شود و اطلاعاتی درمورد خودش در آن دارد. این کلام واکنش او به چیزی است. پس دارد ویژگی‌های درونی خود و جهان‌بینی‌اش را برایمان آشکار می‌کند. مخاطب این دیالوگ می‌تواند خود کاراکتر، یک کاراکتر دیگر و یا مخاطب باشد.

یک مثال:

 تو خونۀ من دوباره وقت‌شناسی رو یاد می‌گیره. من امروز، برای این‌که با او صحبت کنم سرکارم نرفتم. عملاً یه روز از کارم عقب افتادم و… (به ساعتش نگاه می‌کند) حالا از ساعتِ ده صبح… دوازده دقیقه هم گذشته… هنوز از ایشون خبری نیست… و من یک روز تمام از کارم عقب موندم.

آقا پسر به خانه می‌آید / اِی.اِی.میلن

 

دومی کلامی است که کاراکتر درمورد شخص دیگری به زبان می‌آورد. پس حرفی که کاراکتر پشت سر دیگران می‌زند هم نقش معرفی کاراکتر را به عهده دارد.

یک مثال:

 با غرولند می‌گم: «کدوم پیش‌روی؟ توی کارتون یه قدم کوفتی هم به جلو برنداشتید. اون زنش رو کشته، ببینید کِی گفتم. یه عکس هست، یه تصویر از جفتشون که شکسته. اون یه آدم پریشونه، ثبات نداره…»

دختری در قطار / پائولا هاوکینز

پس این نوع دوم از دیالوگ هم‌زمان ۲ کار انجام می‌دهد. راوی مثال بالا با دیالوگ‌هایی که در وصف همسر مقتول است، هم:

۱) مشغول توصیف و معرفی آن مرد است و هم

۲) مشغول معرفی خود، ارتباطش با آن مرد و جهان‌بینی و درونیات خودش است. این که جهان و آدم‌ها را چگونه می‌بیند و چه نظر و فکری درموردشان دارد.

دیالوگ هم فرم دارد و هم محتوا

دیالوگ از دو بخش تشکیل شده: محتوا و فرم.

محتوا همان چیزی است که کاراکتر قصد گفتنش را دارد. آن اطلاعاتی که قرار است با معنای کلمات به دیگران منتقل کند.

در دیالوگی که بالاتر خواندید، راوی قصد دارد به پلیس ثابت کند اسکات آدم خطرناکی است و حتماً قتل همسرش زیر سر خودش است. پس راوی، نظرش را درمورد اسکات بیان کرده.

اما درکنار این محتوا فرم هم مهم است.

این‌جا منظور از فرم نوع زبانی است که به‌کار برده شده. از چه کلماتی استفاده کرده؟ چگونه جمله‌بندی کرده؟ لحنش هنگام ادای جملات چگونه است؟ سرعت صحبت کردنش زیاد است یا کند؟ تن صدایش چگونه است؟ آیا لهجۀ خاصی دارد؟

همۀ این‌ها می‌توانند در راستای همذات‌پنداری مخاطب، تأیید محتوای کلام، و یا رد آن اثر بگذارد.

پس طرز صحبت کردن، همان‌طور که در زندگی حقیقی مهم است، در داستان هم حسابی مهم است. این طرز صحبت کردن می‌تواند ارتباطی را مستحکم کند یا آن را از هم بپاشاند. چرا؟ چون روی قضاوت مخاطب از کاراکتر حسابی تأثیر می‌گذارد.

مثال:

سر من داد نزن، خدا لعنتت کنه. فکر کردی کی هستی، لعنت به تو! من چک رو پیدا کردم، و تو نمی‌خواستی این قضیه رو به من بگی، هیچ وقت، نه: تو و اون، تصورشو بکن، زیگریت هانت، تو، ایان مکالخ، اکثر اوقات ذلیل و عاجز، لعنت به تو، این‌طوری به من نگاه نکن، اینو نمی‌تونم تحمل کنم، وسایل لعنتیو ببند و همین امشب از خونه بزن بیرون، من مجبور نیستم تحملت کنم…

اشتهای آمریکایی / جویس کرول اوتس

 

همان‌طور که در دیالوگ بالا خواندید، این کاراکتر بعد از پیدا کردن یک چک و شکل گرفتن چند حدس و گمان درمورد رابطۀ احتمالی همسرش با فردی دیگر، حسابی از کوره در رفته و با لحن تندی حرف می‌زند. فرم این دیالوگ حال و هوای کاراکتر را برای ما آشکار می‌کند.

فرم دیالوگ همان شکل کلام است

اگر به دور و اطرافتان و به خودتان دقت کنید، به کلام و نحوۀ حرف زدن، متوجه می‌شوید که هرکسی شیوۀ خاص خودش را دارد. ممکن است از کسی چیزی بشنوی که باور نکنی از دهان او درآمده. چون آدمی نیست که آن مدلی حرف بزند یا چنین افکاری داشته باشد.

حالا قصد دارم به این نکته اشاره کنم که استفاده از لحنی خاص یا شیوۀ خاصی از حرف زدن، می‌تواند یک کاراکتر را از کاراکترهای دیگر متمایز کند. به‌شکلی که مخاطب بتواند حتی از روی کلام، کاراکتر را شناسایی بکند.

دیالوگ خاص دلیل خاص می‌طلبد

در مورد ساخت شیوۀ کلام خاص کاراکتر باید به یک نکتۀ مهم توجه کرد:

این ویژگی‌ها و شیوۀ خاص، باید جزو خمیر مایۀ خودِ کاراکتر باشند و با نقش او در داستان سازگار. درواقع با تلفیق این ویژگی‌ها و نمودشان در دیالوگ است که می‌توانیم به یک کاراکتر وجود ببخشیم و او را یک مرحله به باورپذیرتر شدن نزدیک کنیم.

درضمن، می‌توانیم با انتخاب هوشمندانۀ برخی ویژگی‌ها، کاراکتر را جذاب و یا منفور کنیم و حتی چالش‌هایی تازه برای کاراکتر در طول داستان خلق کنیم.

البته یادتان نرود که نباید بی‌خودی و صرفاً به این خاطر که احساس می‌کنید فلان ویژگی بامزه است آن را وارد داستان کنید و به کاراکتر بچسبانید. ویژگی خاص، باید دلیل خاص داشته باشد. پس بدون دلیل و از سر هوس کاری نکنید. قدری دست نگه دارید، سؤال بپرسید و بررسی کنید.

 

به قول گلوریا کمپتون:

«لزومی ندارد شخصیتی در داستان بدون دلیل، مدام تپق بزند یا با سرعت صد کیلومتر در ساعت حرف بزند. یادتان باشد که شما با استفاده از طرز حرف زدن شخصیت نه‌تنها می‌خواهید نوع شخصیت بازیگران داستانتان را نشان دهید، بلکه می‌خواهید داستانی خلق کنید که اجزایش منسجم و مرتبط با هم است و همگی در سطحی بالاتر می‌خواهند مضمونی واحد (مضمون داستانتان) را بیان کنند.»

منظور از ویژگی‌های خاص کلام چیست؟

خب، حالا برویم سراغ این‌که منظورمان چه‌طور ویژگی‌هایی است؟ آدم‌های مختلف ممکن است به شیوه‌های مختلفی حرف بزنند. این مدل خاص از کلام ریشه در ویژگی‌های شخصیتی‌شان دارد. این طرز صحبت او ضمن این‌که نشان می‌دهد شخصیتتان چه کسی است، نقشش را در داستان تقویت می‌کند و او را از بقیۀ شخصیت‌ها در داستان متمایز می‌کند.

البته مسئله فقط دانستن و به‌کار بردن این ویژگی‌ها نیست. بلکه نحوۀ به‌کار بردنشان هم مهم است.

در ادبیات نمایشی کار راحت‌تر است. اجرا به عهدۀ بازیگر است. فقط باید به او بگویی چگونه انجامش بدهد. اما در داستان، قضیه پیچیده‌تر است. با این‌حال می‌شود گاهی اوقات این کار را با تغییر شکل کلمات و جملات به تکیه‌کلام‌ها یا ته‌جملات یا جملات پی‌آیند خاص انجام داد.

 

گلوریا کمپتون در کتاب گفت‌وگونویسی به برخی از این ویژگی‌ها اشاره می‌کند:

  • آدمی با لکنت زبان
  • آدمی با سرعت نور
  • آدمی به سرعت لاک‌پشت
  • آدمی با صدای زیر
  • آدمی با صدای بم
  • آدمی که تمام کلماتش را می‌شمارد!
  • آدمی که باید از زیر زبان حرف کشید
  • آدمی که تمام عمرش را معذرت می‌خواهد!
  • آدم‌های همیشه مدافع
  • آدم‌هایی که حرفشان یک‌دست نیست
  • آدم‌های لهجه‌دار
  • زبان تیزها

برویم سراغ بررسی هرکدام از این ویژگی‌ها:

او لکنت زبان دارد

لکنت نوعی اختلال در گفتار است که می‌تواند به شکل‌های مختلفی ظاهر بشود:

تکرار: فرد یک حرف را بارها تکرار می‌کند. «م‍ م‍ م‍ می‌خوام ب‍ ب‍ ب‍ ب‍ برم ب‍‍ ب‍ ب‍یرون.»

مکث: فرد برای بیان و تلفظ با مانع روبه‌رو می‌شود. انگار که کلمه‌ها بر زبانش جاری نمی‌شوند.

کشیده‌گویی: فرد یک آوا را زیاد می‌کشد. «مییی خوااام برم بیییرووون.»

طبیعتاً چنین فردی در برقراری ارتباط با دیگران دچار مشکل می‌شود. داشتن اضطراب، گوشه‌گیر بودن یا عصبی بودن برای چنین کاراکتری طبیعی است.

مخاطبِ چنین کاراکتری معمولاً زود طاقتش تمام می‌شود و ناخواسته تلاش می‌کند کارش را اصلاح کند تا زودتر مکالمه‌شان تمام شود.

برای استفاده از چنین شیوۀ کلامی باید دلیل قدرت‌مندی داشته باشید. چرا کاراکتر شما دچار لکنت شده؟ لکنتش از کدام نوع است؟ از چه سنی آغاز شده؟ آیا براثر یک شوک عصبی ایجاد شده؟ آیا تا به حال برای گفتار درمانی اقدام کرده؟ اطرافیانش چه برخوردی با او دارند؟

برای انتخاب یک شیوۀ خاص کلام، باید به چنین سؤالاتی فکر کنید و دلیل خاصی برای آن داشته باشید.

برای نمایش این نوع از کلام در داستان می‌توانید مانند نمونه‌های بالا متن را کش‌دار کنید. اما اگر تمام صفحات داستان کتاب پر بشود از چنین دیالوگ‌هایی، صبر خواننده ته می‌کشد. پس یا بهتر است چنین کاراکتری نقشی کوتاه در داستان داشته باشد، یا اینکه میزان حرف زدنش را در داستان کم کنید.

روش دیگر هم این است که فقط هرازگاهی در برخی صحنه‌ها و آن هم به شکلی پراکنده کلام منقطعش را نشان بدهید تا مخاطب یادش بماند که این کاراکتر دارای لکنت زبان است.

او به سرعت نور حرف می‌زند

برخی افراد پیش از آن‌که کلمات در ذهنشان شکل بگیرد، آن‌ها را به زبان می‌آورند. اجازه نمی‌دهند یک ثانیه یا یک نفس اضافه حرام شود. انگار می‌ترسند زمان تمام شود یا کسی سر برسد و جلوی حرف زدنشان را بگیرد.

اگر قصد داشتید این مدل حرف زدن را برای کاراکتری انتخاب کنید، اول باید چند سؤال از خودتان بپرسید:

دلیل این تند حرف زدن چیست؟ آیا نگران زمان است؟ می‌ترسد مخاطبش را از دست بدهد؟ چیزی او را هیجان‌زده کرده؟ می‌ترسد چیزی را از قلم بیندازد؟ آیا تمام کارهای دیگرش هم تند و سریع است؟ مثل راه رفتن، کار کردن، غذا خوردن و حتی فکر کردن!

برای نشان دادن این‌که کلمات با سرعت زیادی از دهان کاراکتر شلیک می‌شود می‌توانید کلمات را بدون فاصله بنویسید:

«بذارببینممامانچیکارمداره.»

البته که خواندن این مدل نوشتار برای مخاطب سخت است و او را خسته می‌کند. پس بهتر است فقط گاهی از این شیوۀ نگارش استفاده کنید.

برای نمایش دادن تند و سریع بودن کلام کاراکتر می‌توانید پیش از کلامش توضیح دهید که به سرعت نور حرف می‌زد یا این‌که کلمات از دهانش شلیک شد.

یک مثال:

هرمیون تندتند گفت: «ما فقط می‌خواستیم ازت بپرسیم این چند وقته چیز عجیب و غیرعادی ندیدی؟ آخه می‌دونی چیه؟ شب هالوین درست بیرون در این توالت به یه گربه حمله کرده‌ان.»

هری پاتر و سنگ جادو / جی.کی.رولینگ

 

یک مثال دیگر:

دکتر نگاهی به در انداخت، انگار داشت به بیرون زدن از اتاق فکر می‌کرد. بعد شروع کرد به تندتند حرف زدن: «من به هدستون اسباب‌کشی کردم تا یکی از پزشکان عمومی گری‌لاک باشم. به خیلی از بیمارها رسیدگی کردم. بعضی‌ها خوب نشدن. همه می‌دونن اونجا جای خوبی نبود، اما ما با همون شرایط تمام تلاشمون رو می‌کردیم.»

تیمارستان متروک / دن پبلاکی

او یک لاک‌پشت است!

کند بودن یک ویژگی فردی است که می‌تواند خیلی خوب خودش را در دیالوگ نشان بدهد. چنین افرادی خیلی آرام راه می‌روند، آرام حرف می‌زنند و به کلی زمان نیاز دارند تا بتوانند فکر کنند و تصمیم بگیرند.

آن‌ها برای هیچ چیزی هیچ عجله‌ای ندارند. به احتمال زیاد سریع‌تر بودن برای آن‌ها غیرممکن است.

یادتان باشد که این کند حرف زدن قرار است شخصیت کاراکترمان را افشا کند. پس برای استفاده از آن باید دلیل محکمی داشته باشید.

برای نشان دادن کند بودن او در کلام، می‌توانید بعد از هر کلمه سه نقطه بگذارید تا نشان بدهید او مکث کرده. یا این‌که کلمات را قدری کش‌دار کنید. اما از آن‌جایی که استفاده از این نوع شیوۀ نگارش در تمام طول متن خواننده را خسته می‌کند بهتر است بروید سراغ نقل غیرمستقیم و فقط گاهی به او اجازۀ حرف زدن بدهید.

در ضمن می‌توانید در میانۀ روایت، کندی او را برای نشان دادن نوع شخصیتش توصیف کنید.

یک مثال:

آن‌قدر منتظر ایستاده بودم که به شک افتادم کسی جوابم را داده یا نه؟ همان وقت بود که در را باز کرد. لبخندی بی‌جان آرام روی صورتش نقش بست و با صدای گرفته‌ای گفت: «ببخشید… دستم بند بود.»

او صدای زیری دارد

صدا یکی از آن مواردی است که توصیف کردنش کار سختی است. اما با قدری خلاقیت و ترکیبی از توصیف صحنه یا واکنش کاراکترهای دیگر، می‌توانیم به مخاطب نشان دهیم کاراکترمان صدای خاصی دارد.

برای مثال یکی از این موارد داشتن صدای زیر است. صدایی که جیغ مانند است و اعصاب آدم را خدشه‌دار می‌کند!

انگار یک بچۀ کوچک است که فقط ابعادش بزرگ‌تر شده‌اند. پس حرف‌های چنین شخصیتی از درون نامطمئنش بیرون می‌آید و با چشم یک کودک نابالغ به دنیا و آدم‌هایش نگاه می‌کند.

می‌توانیم پیش از دیالوگ چنین فردی، یک توصیف کوچک ارائه بدهیم:

با صدایی که انگار از سر جیغ زدن بیرون می‌آمد گفت: «تو هیچ وقت منو جدی نگرفتی.»

یا می‌توانیم به کمک توصیف در روایت، درمورد صدای کاراکتر صحبت کنیم:

وقتی دهانش را باز کرد احساس کردم آرشۀ ویولنش را داده دست یک آدم نابلد تا برایش ساز بزند. آخر چطور ممکن بود آدمی که آن‌طور خوب ساز می‌زد و ظاهر موقری داشت، چنین صدایی داشته باشد؟

شما چه روش دیگری به ذهنتان می‌رسد؟ اجازه بدهید خلاقیتتان بیرون بزند.

آدمی با صدای بم

این ویژگی هم مربوط به کیفیت صداست. پس برای نشان دادنش در داستان باید دست به دامن توصیف شوید. برای مثال می‌توانید بگویید:

«هر وقت صحبت می‌کرد انگار صدایش از توی یک طبل توخالی و پرطنین بیرون می‌آمد.»

یک راه دیگر هم این است که برای نشان دادن کیفیت صدا، از افراد مشهور استفاده کنید تا خواننده بتواند منظورتان را دریابد. برای مثال برای نشان دادن شباهت از ذکر نام یک گویندۀ خبر، خواننده یا بازیگر معروف استفاده کنید.

آدمی که تمام کلماتش را می‌شمارد!

بعضی‌ها آن‌قدری با احتیاط حرف می‌زنند که انگار وضعیت دنیا به کلماتی که از دهانش بیرون می‌زند وابسته است. آن‌ها مدام درحال سبک‌سنگین کردن کلمات هستند و تلاش می‌کنند خیلی دقیق و منظم صحبت کنند. مبادا که کلمه‌ای اشتباه دنیا را به هم بریزد.

دلیل این همه دقت و خودآگاهی در کلام می‌تواند متفاوت باشد. شاید این آدمْ نگران برداشت مخاطبش است و می‌ترسد خدای ناکرده سوءتفاهمی پیش بیاید.

شاید او از آن آدم‌هایی است که می‌خواهد تسلطی تمام و کمال برمخاطبش داشته باشد. پس سعی می‌کند دقیق‌ترین کلمات را انتخاب کند و حسابی با احتیاط پیش برود تا بتواند نهایت استفاده را از موقعیت ببرد.

شاید هم فقط می‌ترسد کلامش خرابی به بار بیاورد و او را به دردسر بیندازد:

ابروهایش در هم فرورفتند. نگاهی به دور و برش انداخت و گفت: فکر کنم بهتر باشه…» قدری مکث کرد. انگار که داشت مزۀ کلماتش را می‌چشید. بعد ادامه داد: «من از یه مسیر دیگه برم.»

 

زمانی که قرار است از مدل یا شکل خاصی از کلام استفاده کنید، تلاش کنید به انگیزه‌ها و موقعیت کاراکتر توجه کنید. اگر تلاش کنید به ذهن کاراکتر نزدیک شوید و از دریچۀ نگاهش به ماجرا نگاه گنید، می‌توانید بفهمید که او چه می‌گوید و چگونه می‌گوید.

گاهی یک مدل خاص از کلام، جزء ذات کاراکتر است. اما گاهی هم مدل کلامش تماماً به موقعیتی که در آن قرار دارد بستگی پیدا می‌کند. برای مثال در موقعیت خطرناکی قرار گرفته که ممکن است هر کلمه‌اش برایش گران تمام بشود. پس تلاش می‌کند با احتیاط و شمرده حرف بزند. یا ممکن است گرفتار ترس شدیدی بشود و به لکنت بیفتد.

پس برای استفاده از یک مدل خاص کلامی، باید به موقعیتی که کاراکتر در آن قرار می‌گیرد هم توجه کنید.

آدمی که باید از زیر زبان حرف کشید

بعضی آدم‌ها را فقط می‌شود به ضرب گلوله ساکت کرد! آن‌ها یک بند حرف می‌زنند اما درمقابل هم افرادی وجود دارند که باید به تهدید و ضرب گلوله به حرفشان آورد.

این جور آدم‌ها اکثر اوقات اصلاً حرف نمی‌زنند. اگر هم حرف بزنند به کمات و عبارات ساده و بسیار کوتاه رضایت می‌دهند. یا این‌که با صدایی قرقره مانند چیزی را غرغر می‌کنند.

خیلی وقت‌ها هم جملاتشان را نیمه‌کاره رها می‌کنند و حتی اجازه نمی‌دهند کسی درست متوجه منظورشان شود.

 

یک مثال:

-سلام سعید. چطوری؟ چه خبرا؟

-سلام.

-بالاخره تونستی با سپیده حرف بزنی؟

سرش را به طرفین تکان می‌دهد: «نه»

-چرا؟

به نشانۀ بی‌اطلاعی شانه‌ای بالا می‌اندازد.

-باید یکم تلاش کنی. می‌خوای باهاش حرف بزنم؟

کلامش به مرور محو می‌شود: «شمارشو عوض…»

-پس اصلاً باهاش حرف نزدی؟

-در خونش.

 

نکتۀ مهم در شخصیت‌پردازی چنین کاراکترهایی این است که باید دست به دامن توصیف شوید. توصیف ظاهرش، برخوردش و تصمیم‌هایی که می‌گیرد. چون او آن‌قدری کم و کوتاه حرف می‌زند که عملاً اجازه نمی‌دهد کسی از روی حرف‌هایش به نیتش پی ببرد.

آدمی که تمام عمرش را معذرت می‌خواهد!

در میان آدم‌ها گونه‌های خیلی متنوعی زندگی می‌کنند. یکی از این گونه‌ها تمایل دارد همیشه و همه جا و در هر موقعیتی از هر کسی معذرت بخواهد.

این دسته از افراد خجالتی‌اند و خیال می‌کنند همه چیز تقصیر آن‌هاست و یک نورافکن نامرئی بزرگ و قدرت‌مند آن‌ها را توی چشم می‌اندازد. پس آرام و آهسته حرف می‌زنند، تلاش می‌کنند جلوی دست‌وپا یا توی چشم نباشند و جابه‌جا معذرت می‌خواهند. برای همین هم به راحتی آلت‌دست دیگران می‌شوند و همه می‌توانند بر آن‌ها مسلط شوند. البته همزمان می‌توانند حسابی روی اعصاب آدم‌های دوروبرشان هم یورتمه بروند.

نوشتن دیالوگ برای این افراد آسان است. فقط کافی است در زمان‌های مختلف، کلماتی مثل «ببخشید؛ متاسفم، عذر می‌خواهم، شرمنده و…» استفاده کنید. اصلاً هم مهم نیست که موضوع بحث چیست!

برای نشان دادن این مدل کلام در حرف زدن می‌توانید از روایت هم استفاده کنید و آهسته بودن، من‌من کردن یا خجالتی بودنشان را نشان بدهید. یا از فونتی کوچکتر برای نشان دادن کلامشان روی برگه استفاده کنید.

آدم‌های همیشه مدافع

-بهتر بود که…

-هیچ هم بهتر نبود. من خودم بهتر می‌دانم که چه چیزی بهتر بود! نکند خیال کردی احمقم؟

-اما او…

-او چه؟ نکند خیال می‌کنی او همان کسی است که همۀ خبرها را ردوبدل می‌کند؟ گیریم که باشد. از کجا باید می‌فهمیدم؟

نگاهی به ساعت انداخت و ادامه داد: «به نظرت برای ناهار چه چیزی بپزم؟»

 

دیالوگ بالا یک آدم همیشه مدافع را نشان می‌دهد. این دسته از آدم‌ها مهلت نمی‌دهند که طرف مقابل کامل حرفش را بزند. بدون توجه به این‌که درمورد چه شخص یا موضوعی صحبت شده، سریع دخالت می‌کنند، جبهه می‌گیرند، دفاع می‌کنند، به توجیه متوسل می‌شوند و بعد هم تلاش می‌کنند خیلی سریع بحث را عوض کنند.

آن‌ها بیش‌تر از هرچیزی درگیر دنیای ذهنی خودشان و حدس‌وگمان‌های بی‌پایه و اساس‌شانند. انگار احساس می‌کنند همیشه در معرض خطر حمله هستند و باید پیشاپیش زره‌پوش و مجهز باشند.

آن‌ها به محض دریافت کوچک‌ترین نشانه‌ای که بیان‌گر حمله یا خطر است، شلیک می‌کنند و جاخالی می‌دهند. گمان می‌کنند تمام عالم و آدم آن‌ها را مقصر همه چیز می‌دانند و مدام دنبال این هستند تا ازشان نقطه ضعفی بگیرند یا مسخره‌شان کنند. پس همیشه آمادۀ دفع حمله هستند.

حواست باشد که نیاز است چنین کاراکتری حسابی حاضر جواب هم باشد و برای هرچیزی یک جواب و توجیه و کنایه در آستین داشته باشد.

آدم‌هایی که حرفشان یک‌دست نیست

ذهن برخی افراد آن‌قدر پریشان است و افکارشان آن‌قدر منقطع، که این پریشانی به کلامشان هم نفوذ می‌کند. هنگامی که مشغول صحبتند یا مدام حواسشان پرت می‌شود یا اصلاً به چیزی که می‌گویند فکر نمی‌کنند. بلکه حواسشان پرت یک فکر یا حرف دیگری است که خیلی دوست دارند به زبان بیاورند.

وقتی مخاطبتان چنین فردی باشد، به سختی می‌توانید حدس بزنید منظورش چیست و از چه چیزی حرف می‌زند.

اگر فردی دچار یک بیماری یا اختلال روانی باشد، ممکن است کلامش به این شکل و مدل دربیاید. برای مثال افرادی که دچار کمبود توجه هستند یا شخصی که چندین موضوع مختلف ذهنش را پریشان کرده ممکن است در جمع این مدلی حرف بزند و با جملاتی کوتاه و بریده و بدون انسجام به موضوعات مختلفی اشاره کند.

افراد الکلی یا کسی که موادمخدر مصرف کرده باشد یا وحشت‌زده شده باشد هم احتمال دارد هرچیز پراکنده‌ای که به ذهنش می‌رسد را به زبان بیاورد.

چنین فردی ممکن است نظر یا فکرش را کامل به زبان بیاورد و بعد بدون این‌که کسی انتظارش را داشته باشد با یک جهش حسابی، برود سراغ یک چیز دیگر.

پس برای ترسیم کلام چنین فردی در داستان، مدام خط فکری‌ و کلامی‌اش را تغییر بدهید تا افکار به‌هم‌ریخته و پریشانش را به نمایش بگذارید.

این چنین افراد آن‌قدر لحن و موضوع کلامشان را تغییر می‌دهند که همراه شدن با آن‌ها عملاً غیرممکن است. می‌توانید از چنین کاراکتری برای گیج کردن یا متعجب کردن کاراکترهای دیگر داستان استفاده کنید. فقط کافی است هروقت یک بحث جدی در جریان است و بالاخره قرار است به یک جایی برسند، این کاراکتر پریشان را وارد ماجرا کنید تا بیاید چیزی بگوید، برود و همه را در مسیر جدیدی بیندازد که هیچ‌ کس نمی‌خواسته واردش شود.

آدم‌های لهجه‌دار

لهجه یکی از نشانه‌های هویتی هر فرد است. لهجه می‌تواند گذشتۀ یک فرد را آشکار کند و یا این‌که فردی عامدانه برای رد گم کردن، از لهجه استفاده کند. برخی افراد هم مثل من، تأثیرپذیری بالایی دارند و دربرخورد با آدم‌های لهجه‌دار ناخوادآگاه لهجه‌دار می‌شوند.

استفاده از لهجه‌های خاص می‌تواند زیبایی و طراوت خاصی به فضای داستان بدهد. اما همیشه و همه جا و به هر شکلی نمی‌توان از آن استفاده کرد.

درواقع استفاده از کاراکتر لهجه‌دار ریسک بزرگی است که باید با احتیاط انتخاب شود. هم درمورد دلایل انتخاب‌تان و هم درمورد این‌که این لهجه چقدر است و هم درمورد نمایش دادنش.

اگر قرار باشد متن شما پر باشد از جمله‌هایی که با زبان معیار تفاوت زیادی دارد، می‌تواند خواننده را اذیت کند.

به نظرم یکی از بهترین نمونه‌های فارسی برای استفاده از کارکترهای لهجه‌دار در داستان، مجموعۀ آبنبات‌های مهرداد صدقی است. تمام داستان‌های این مجموعه در بجنورد رخ می‌دهد و بیش‌تر کاراکترها لهجه‌دارند. اما نکتۀ مهم این است که با وجود این‌که راوی اول‌شخص است، اما روایتش را با زبان فارسی معیار ارائه می‌کند. پس این یک فرصت تنفس برای خواننده است. نکتۀ بعدی هم این است که تمام دیالوگ‌ها پر از اصطلاحات ناآشنا نیست. و این نکتۀ مهمی است.

برای نشان دادن لهجۀ یک کاراکتر ما می‌توانیم فقط گاهی عینِ خودِ کلمات او را بنویسیم. درواقع بهتر است به جای این‌که یک نمونۀ لهجۀ غلیظ تمام و کمال را به نمایش بگذاریم، فقط گاهی از برخی اصطلاحات، تغییرهای املایی یا دستوری رایج در آن لهجه استفاده کنیم.

در این صورت هم مخاطب متوجه می‌شود که این کاراکتر لهجه‌دار است، هم از خواندن دیالوگ‌های متفاوت لذت می‌برد و هم میان کلمات ناآشنا سردرگم نمی‌شود.

یک مثال:

مادر گفت: یه چایی دیگه برات بیارم؟
-بابا شکممونو بستی به آب. یه چی بده بخوریم می خوام بخوابم. فردا کله سحر با ناخدا می‌رم. ای‌نبار فکر کنم نزدیک سه چهار روزی نباشم. این بچه رم اینقد لوس بارش نیار.

 

آدمی که بلندگو قورت داده

همان‌طوری که برخی آدم‌ها جوری زیر لب زمزمه می‌کنند که عملاً نمی‌شود فهمید چه می‌گویند، برخی دیگر، مثل برادر کوچک‌ترم، طوری حرف می‌زنند که انگار هنوز وسط کلاس شلوغ مدرسه ایستاده‌اند و تلاش می‌کنند صدایشان به همه برسد.

چنین آدم‌هایی معمولا خیلی هیجان‌پذیر هستند. یعنی با کوچکترین تحریکی سریع هیجان‌زده می‌شوند. پس تقریبا همیشه هوار می‌کشند! چه از روی خشم، چه از روی کلافگی، از روی اضطراب، از روز شادی، از روی هرچیزی!

برای نشان دادن بلند حرف زدن کاراکتر علاوه‌بر توصیف می‌توانید از فونت درشت یا BOLD شده هم استفاده کنید.

یک مثال:

کتاب را روی میز کوبید و فریاد زد: «خسته نشدی؟ تا کی می‌خوای به این دروغات ادامه بدی؟ انگار باورت شده من واقعاً این‌قدر احمقم که همچین چیزی رو باور کنم!»

زبان تیزها

«زبان سرخ، سر سبز را به باد می‌دهد».

احتمالاً این ضرب‌المثل را زیاد شنیده‌اید و خوب می‌دانید افرادی که زبان سرخی دارند چه ویژگی‌هایی دارند.

آن‌ها گاهش خشن هستند. اما گاهی هم با همان ظاهر مهربان‌شان با پنبه سر می‌برند!

هدف چنین فردی مسلط شدن بر دیگران است و این کار را با اعمال قدری خشونت کلامی و فیزیکی و یا صرفا خشونت کلامی و روانی انجام می‌دهد.

این مدل افراد خوب بلدند چطور روی نقطه ضعف آدم دست بگذارند، سطحش را بیاورند پایین و حتی در جمع تحقیرش کنند. و تمام این کارها را با کلامشان انجام می‌دهند.

 

یک مثال:

دست محکمی روی شانه‌ام زد و گفت: «این بار دیگه بذار خودم غذا رو درست کنم. فکر نکنم کسی بخواد امشب هم شوربا بخوره!»

تمرین:

«مهم‌‌ترین نکته‌ای که باید دربارۀ گفت‌وگوی حاوی ویژگی‌های فردی به یاد داشته باشیم این است که این نوع گفت‌وگو باید با مضمون داستان و انگیزۀ شخصیت ربط داشته باشد.»

در زیر برای هرکدام از مدل‌های کلامی، یک تمرین قرار داده‌ام. برای هر کدام از آن‌ها یک صحنۀ دو صفحه‌ای گفت‌وگوهایی بنویسید که نشان بدهد این گفت‌وگوها، و کلام کاراکترها، با انگیزۀ کاراکتر داستان در ارتباط است:

 

لکنت زبان: مردی می‌خواهد در شغل بازاریابی با تلفن موفق شود.

 

مثل فشنگ حرف زدن: زنی در کلاس درسی در مرکز سالخورده‌ها تدریس می‌کند.

کند حرف زدن مردی در برنامۀ تلوزیونی مسابقۀ سؤال‌وجواب با ریتم تند شرکت کرده است.

 

صدای زیر: زنی که دارد ماشینی نو می‌خرد منتشر است او را جدی بگیرند.

 

آدم‌های با صدای بم: مردی کوتاه‌قد در رستوران با زنی غریبه قرار دارد.

 

شمرده شمرده حرف زدن: زنی که مدیرش بعد از گم شدن پول‌ها او را از صندوق اخراج می‌کند.

 

آدمی که زورش می‌اید حرف بزند: مردی در اولین قرار ملاقات جدی با همسر آینده‌اش.

 

آدم‌همیشه مدافع: مردی بعد از بریدن شست دستش، در اتاق اورژانس بیمارستان است.

 

آدمی که مرتب حرفش را عوض می‌کند: زنی که آن‌قدر حرف می‌زند تا جریمۀ رانندگی ندهد.

 

آدم لهجه‌دار: یک پیرمرد در عروسی دخترش.

 

آدم بلندگو قورت داده: مردی که ضرورت درگوشی حرف زدن در کلیسا با نامزدش را نمی‌فهمد.

 

زبان تیز: مردی که می‌ایستد تا به زنی که ماشین به سگش زده کمک کند.

 

یک نکته برای تفریح!

شما می‌توانید این ویژگی‌های کلامی را با ویژگی‌های شخصیتی مختلفی ترکیب کنید. برای مثال فرض کنید شخصی با وجود خشن بودن، صدای زیری داشته باشد یا خیلی آرام و آهسته حرف بزند.
می‌توانید سراغ تیپ‌های انیاگرام بروید و این ویژگی‌ها در کنار ویژگی‌های هرتیپ بگذارید.

منبع: براساس کتاب گفت‌‌وگونویسی نوشتۀ گلوریا کمپتون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *