نامه‌ای به آینده

سلام. تا به حال برایت چهار نامه نوشته‌ام و این پنجمین نامه است.

تأثیرات این نامه‌ها بقدری خوب بوده که دو سه روزی در این فکر بودم که بازهم برایت بنویسم.

چند وقتی است که برنامه‌هایم خوب پیش نمی‌روند و حالم چندان مساعد نیست اما خیال تو شوق‌آفرین است.

فکر اینکه هر قدم من تو را جهت می‌دهد شیر آدرنالینم را تا انتها باز می‌کند و سرمست می‌شوم. منتها کمی گیجم. می‌دانی؟ هرقدمی که بر‌می‌دارم به تو نزدیک‌تر می‌شوم و می‌ترسم آنگونه که خیال می‌کردم نشوی. می‌ترسم این منِ اکنون جایی در نزدیکی تو دسته گلی به آب بدهد.

ولی عزمم را جزم کرده‌ام. می‌خواهم همانی بشوی که می‌خواهم. 

می‌خواهم سه سال دیگر این‌موقع اینقدر ترس به دلت نباشد، تکلیفت معلوم باشد، مسیرت مشخص شده باشد.

باید تلاشم را بکنم و قدم‌های محکم‌تر بردارم و قدم به قدم تو را بسازم.

هر ثانیه‌ کاهلی من، یک ذره از تو را از بین می‌برد و هر کلمه‌ای که بیشتر می‌آموزم وجودت را مستحکم‌تر می‌کند.

نیاز دارم که هر چند وقت یکبار که خسته می‌شوم برایت بنویسم و به تو فکر کنم تا یادم بیاید که تلاش‌های اکنون من تو را می‌سازد.

می‌دانم که تلاش‌هایم هنوز چندان کافی نیستند اما ترس کمرنگ شدنت وادارم می‌کند از نو بلند شوم. 

باش و بمان. منتظر باش تا به تو برسم. قول می‌دهم اکنون را به آن آینده‌ای که تو درش هستی پیوند بزنم.

همینجا عهد می‌بندم که کیفیت و موجودیتت را حفظ کنم. 

همانجا منتظر من بمان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *