یک مشاهدهنگاری ساده
۱. کنار جاده بیلبورد بزرگی است با طرح زمینهٔ سرخ. یک تک رنگ خالی نیست. یعنی اصلا رنگ خالی نیست! یک عالم قوطی سس است. بلی، پسزمینهٔ این بیلبورد یک عالم قوطی خالی سس گوجهفرنگی است. قوطیهایی بینام و نشان. […]
۱. کنار جاده بیلبورد بزرگی است با طرح زمینهٔ سرخ. یک تک رنگ خالی نیست. یعنی اصلا رنگ خالی نیست! یک عالم قوطی سس است. بلی، پسزمینهٔ این بیلبورد یک عالم قوطی خالی سس گوجهفرنگی است. قوطیهایی بینام و نشان. […]
یکی از مشکلاتی که ممکن است قلم نویسنده را فلج کند، وابستگی بیشاز اندازه به اثر است. در این نوشتار قصد دارم قدری به این مسئله بپردازم و از چند زاویهٔ ریز به آن نگاه کنم: نمیشود من را از […]
شاید برای شما هم این سؤال پیش آمده باشد که چهطور بفهمم این دیالوگی که در داستان آوردهام خوب است یا نه؟ بریدۀ زیر پاسخ این سؤال است: هر گفتوگویی ارزش ندارد که نویسنده در داستان بیاورد. گاهی اوقات، نویسندهها […]
تا حالا شده بشینی و از بین رفتن چیزی رو ببینی؟ هرچیزی. بهخصوص اگه اون چیز برات عزیز باشه. ارزشمند باشه. با وجود اینکه هیچ ارزشی نداشته. یعنی فقط برای تو ارزشمند بوده. حتی خودت هم گاهی شک کردی که […]
هرچه میخواهد دل تنگت بگو! وقتی قرار است یک معرفی کتاب بنویسی، یا یک ویدیو برای آن ضبط کنی، بهراستی که قرار نیست کار خاصی انجام بدهی! فقط هرچه درمورد کتاب به ذهنت میرسد بگو. فرض کن میخواهی مادرت را […]
بهروشهای مختلفی میتوان یک صحنه را در داستان آغاز کرد. یکی از این روشها شروع با گفتوگو یا همان دیالوگ است. متن زیر از کتاب «صحنه پردازی در رمان» نقل شده. در این بریده به نکات مثبت شروع صحنه با […]
روایت اول: یک قصۀ کوچک از رقابت حلزون و کلاغ در یک جنگل دور سرسبز، در زمانهای نهچندان قدیم، حلزونی کوچک زندگی میکرد که صدف آبی قشنگی داشت. آبی به رنگ آسمان شب آن هم وقتی که مهتاب حسابی میدرخشد. […]
(چالش ۳٠ داستان؛ روز سیام) پارچۀ سرمهای پرده از میان انگشتانش لغزید. خودش را از کنار پنجره عقب کشید. یعنی او را دیده بودند؟ مطمئن نبود. هیچ راهی برای مطمئن شدن وجود نداشت. تا همین جایش هم زیادی نزدیک شده […]
شاید برای شما هم این سؤال پیش آمده باشد که داستان و بهخصوص دیالوگهایم را به زبان معیار بنویسم یا شکسته؟ تفاوت معیار و شکسته نویسی قبل از هرچیز خوب است تکلیف خودمان را با تفاوت این دو روشن کنیم. […]
(چالش 30 داستان، روز بیستونهم) همین که در یخچال را بستم صدایش از پشت سرم بلند شد. اولش خیال کردم توهم است. تازه از خواب بیدار شده بودم و هنوز حالم سرجایش نبود. اصلا شاید هنوز خواب بودم! اما دوباره […]
آخرین نظرهایی که گرفتم