اگر اهل داستانهای ترسناک باشید احتمالاً نام ادگار آلنپو را شنیدهاند. نویسنده و شاعری که داستانهایش به تاریکی و مرگ گره خوردهاند. زوال خاندان آشر، گربۀ سایه، کلاغ و نقاب مرگ سرخ از آثار بهنام اویند.
آلنپو علاوه بر داستانهای ترسناک قلم به نوشتن داستانهای دیگری هم برده که اتفاقاً منجر به طرحریزی و تثبیت ژانری خاص در ادبیات شده: داستانهای کارآگاهی (استنتاجی).
اولین داستان کارآگاهیِ او در سال ۱۸۴۱ با نام قتلهای کوچۀ مورگ منتشر شد. داستانی که به نوعی کهنالگو بدل شد. در این یادداشت مروری کوتاه خواهیم داشت بر داستان قتلهای کوچۀ مورگ، برخی عناصر متمایزکنندهاش و تأثیری که بر ادبیات گذاشت.
ماجرای قتلهای کوچۀ مورگ چه بود؟
مادر و دختری به طرز فجیعی کشته میشوند؛ جسد دختر، خفه شده، سروته در لولۀ بخاری پیدا میشود. جسد مادر با گلوی بریده از پنجره به حیاط پرتاب شده. هر دو به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفتهاند و وضع خانه هم حسابی آشفته و بهم ریخته است. مسئلهای که این مورد را عجیب میکند و پلیس را ناتوان در دستگیری مجرم، این است که درِ اتاق از داخل قفل بوده و مجرم راهی برای ورود یا خروج نداشته، آنهم بدون اینکه دیده شود.
درست زمانی که پلیس از سر ناتوانی یک از خدا برگشتۀ بینوا را بهعنوان مظنون دستگیر میکند، کاراکتر اصلی وارد ماجرا میشود؛ جناب اگوست دوپن.
دوپن با هوش سرشار و توانایی بینظیرش در استنتاج و فرضیهبافی، صحنۀ جرم را به دقت مورد مشاهده و آزمایش قرار میدهد، تمام احتمالات ممکن و ناممکن را بررسی میکند و در نهایت به جواب نهایی میرسد: قاتل نه انسان که حیوانی از کنترل خارج شده است.
چرا قتلهای کوچۀ مورگ مهم است؟
قتلهای کوچۀ مورگ اولین داستانی نبود که در آن جنایت و کشتنی شرح داده شده باشد. جناب پو خود پیشنۀ سرخی داشت از تمرکز بر جنایت و حالات روانی کاراکترهای روانپریش. اما اینبار عوض کار همیشگیاش کانون مرکزی داستان را فرایند حل معما قرار داد. البته همین داستان هم کم وحشتآفرین نیست. خاصه تصور چنان قاتلی که از هر کنترل بشری خارج است.
تمام داستان شرح مراحل مختلفی است که اگوست دوپن صرف استنتاج میکند. ممکن است شیوۀ روایت برای خوانندۀ امروزی کسلکننده جلوه کند. اما با توجه به اینکه در زمان نگارش آن، خوانندگان با این مدل از داستان و روایت آشنایی نداشتند آلنپو ناگزیر بود از این توضیح و افاضات تا خواننده کامل دستگیرش شود با چه چیزی مواجه است.
قتلهای کوچۀ مورگ بهنوعی اولین داستان کارآگاهی است که چند عنصر مهم در داستانهای کارآگاهی را پایهگذاری کرد: معمای اتاق در بسته، کارآگاه نابغهای که بهطور موقت درگیر پروندهای میشود، مرکزیت یافتن فرایند کشف و حل معمای جرم، توجه به انگیزههای روانشناختی در ارتکاب جرم.
چه عناصری قتلهای کوچۀ مورگ را متمایز میکنند؟
در این داستان ۵ نکتۀ قابل ملاحضه وجود دارد:
۱. معمای اتاق قفل شده
شاید مهمترین مسئله در معمای قتلهای کوچۀ مورگ این است که چگونه در اتاقی که درش از درون بسته شده، چنان قتلی رخ داده. درحالی که نه میتوان روی دودکشها به عنوان مفر حساب باز کرد و نه میتوان از پنجرهها بدون باقی ماندن اثری خارج شد.
این ویژگیِ داستان جنبۀ رازآلودگی را تشدید میکند و با قرار گرفتن در کنار موارد دیگر داستان، وجهی فراطبیعی به موقعیت میبخشد. البته که دوپن با تیزبینی خاصِ خودش و با تکیه بر روش استنتاجی خود معما را حل میکند و نشان میدهد برای جزءبهجزء آنچه رخ داده دلیلی عینی و مادی وجود دارد.
آلنپو توانست پیرنگ بسته (Whodunit) و معمای اتاق در بسته (Locked-room mystery) را در بستر یک داستان کارآگاهی به شکلی ثمربخش استفاده کند.
۲. دوپن کارآگاه نابغۀ روشمند
دوپن شخصی اشرافزاده است که البته حالا وضع معیشتی مناسبی ندارد. دیوانهوار عاشق مطالعه است و به شدت از همۀ عالم دوری میکند. زمان محبوبش شبِ تاریک است و زمانی که در تفکرات خود عمیق میشود، انگار که به خلسه رفته باشد، چندان متلفت اطرافش نیست. نه تنها قدری خودبرتربین است بلکه به کل با نیروی پلیس زاویه دارد و معتقد است پلیس «همیشه بدون بدون اتخاذ طریقۀ مشخصی به عمل میپردازد و هیچوقت متدی جز «لحظۀ حاضر» ندارد». و این مسئلۀ مهمی است زیرا دوپن برخلاف آنها روش خاص و مشخصی برای ساختن، دنبال کردن و آزمودن فرضیههای خود دارد.
دوپن شخصی است که از سر تفریح دست به حل معما میزند: «اما دربارۀ این جنایتها، خوبست قبل از آنکه عقیدهای اتخاذ کرده باشیم، خودمان مطالعه و آزمایش کنیم. چنین بازرسی و تحقیقی برای ما بیتفریح نیست». او مثل ورقبازی هوشیار اجازه نمیدهد هیچ حرکتی در اطراف از چشمش دور بماند. با تمام این تفاسیر، او کارآگاهی است که با نبوغ بیمانند خود، کاملاً اختیاری و بهصورت موقت پا به درون معما میگذارد و مسئله را حل میکند.
اگر در ویژگیهای اخلاقی و رفتاری دوپن دقیق شویم، خواهیم توانست اثراتش را در کارآگاهان بعد از او به وضوح تماشا کنیم.
۳. محور قرار گرفتن فرایند کشف
آلنپو در قتلهای کوچۀ مورگ پیرنگ داستان را بر اساس مسیر حل و کشف معما قرار میدهد. در نتیجه رخ دادن واقعه یا همان جرم به پیشداستان منتقل میشود. تعلیق داستان بر مبنای کار کی بوده؟ شکل میگیرد و مسیر یافتن این سؤال است که روایت را سروشکل میدهد.
در داستانی مانند قلب رازگو یا گربۀ سیاه (نوشتۀ آلنپو) ما هم شاهد وقوع جرم هستیم و هم گیر افتادن مجرم. اما در آن داستانها از زاویۀ دید مجرم برای روایت بهره برده شده و فرایندی که پلیسها مشغول تجسس میشوند عملاً حجم چندانی را شامل نمیشود. کما اینکه در قلب رازگو مجرم خود به دلیل توهمی که زده اقرار میکند و در گربۀ سیاه هم صدای نحس گربه مجرم را لو میدهد. اما در قتلهای کوچۀ مورگ، آلنپو نه تنها شخصیت اصلی را خارج از ماجرای جنایت انتخاب کرده بلکه به او فرصتی داده تا پیرامون واقعۀ رخ داده تجسس کند. واقعهای شدیداً رازآلود که پلیس از حل آن عاجز است.
۴. انگیزۀ جنایی
طبیعی است که هر عملی بنا به انگیزه و نیازی رخ دهد. اما چطور میشود از روی نتیجه و نحوۀ عمل به نیت شخص پی برد؟ این سؤالی بود که آلنپو نه تنها در این داستان عنوان کرده بلکه از آن به عنوان سرنخ بهره برده.
دوپن به میزان خشونت موجود در صحنه مانند خفگی دختر و وارونه چپانده شدنش در دودکش بخاری یا جراحات مادر و سرِ بریدهاش دقت میکند که تماماً حکایت از سبعیتی فرا بشری دارند. یا در نامۀ گمشده با توجه به شخصیت فرد مظنون و انگیزههایش با یک مهندسی معکوس میتواند بفهمد مظنون نامه را کجا پنهان کرده.
خلاصه که میشود گفت در این داستان از مقولۀ روانشناسی و انگیزۀ مجرمانه به عنوان سرنخی نهان استفاده شده که در محدود کردن مظنونها، امکانهای محتمل و در نهایت هویت مجرم نقشی اساسی دارد.
۵. شخصیت دستیار (Sidekick)
قتلهای کوچۀ مورگ توسط راوی بینامونشانی روایت میشود که یکجورهایی یار غار دوپن است. شخصیتی سایهوار که یکی از دلایل اصلی حضورش روایت محدود است. درست مانند واتسون برای شرلوک هلمز. در این صورت کارآگاه فضای بیشتری برای جیم شدن از نگاه خواننده دارد تا بتواند در حل معما از او پیشی بگیرد.
دلیل دیگر هم فراهم کردن فضایی است تا یک شخص با سطح هوش عادیِ خواننده، در کنار این کارآگاه نابغه قرار گیرد تا علاوهبر بارزتر جلوه دادن هوش سرشارش، مکالمهای سربگیرد که در طول آن و از طریق آن، کارآگاه یافتههایش را به گوش خواننده برساند.
آیا آلنپو پدر داستانهای کارآگاهی است؟
وقتی صحبت از پیدایش ژانر کارآگاهی (Detective genre) به میان میآید، برخی میگویند این امتیاز از آنِ آلنپوست. نه که این حرف غلط باشد اما آنقدرها هم درست نیست. برای بررسی این قضیه باید قدری به واژهها دقت کنیم.
Detective fiction اشاره به داستانی دارد که عمل Detect (کشف کردن٫ نمایان ساختن) در آن صورت میگیرد. واژۀ کارآگاه را اگر به صورت کار آگاه (با قدری فاصله در خواندن!) بخوانیم، متوجه میشیم مراد شخصی است که از حقیقتی آگاه باشد. واژههای مترادف دیگری که میتوانیم در نظر بگیریم هم مفتش و بازرس است. پس داستان کارآگاهی داستانی است که در آن آگاه شدن از اصل حقیقت یا هویت مجرم، اساس داستان را شکل میدهد.
با این حساب اگر چرخی در حکایات قدیمی بزنیم متوجه خواهیم شد همیشه این گونه از داستانها یا داستانهای مشابه در تمام مذاهب، اساطیر و فرهنگها وجود داشتهاند؛ شخص دلیری که به سفر ناشناختهها میرود، حاکمی که به دنبال اجرای عدالت است، پیامبر، قدیس یا حکیمی که با تکیه بر علم لدنی خود گره از مشکلی کور باز میکند.
حتی نویسندگانی پیش از آلنپو هم داستانهایی نوشتهاند که مرکز آن یک معماست یا معمایی است پیرامون یک جنایت، پس چرا برخی آلنپو را سردمدار آغاز ژانر کارآگاهی میدانند؟
مسئله این است که مواد و مصالح نوشتن چنین داستانی جابهجا وجود داشته اما کسی مانند آلنپو آنها را کنار هم نچیده! کما اینکه چندان پیش از او چیزی به نام کارآگاه (Detective) تقریباً وجود نداشته. اگر تاریخچۀ شکلگیری نهادهای پلیس را بررسی کنیم متوجه خواهیم شد که در آن دوره سیستم پلیس هنوز به یک روش علمی درستدرمان برای بررسی صحنۀ جرم نرسیده بود.
اواخر قرن ۱۸ جنایتکاری زندگی میکرد که بعدها به پلیس پیوست تا از ارتباطات و آموختههایش در دنیای خلافکاران برای کمک به پلیس استفاده کند. همین، بعدها او را به اولین کارآگاه جهان تبدیل کرد. فرانسیس ویدوکِ فرانسوی اولین دفتر کارآگاه خصوصی را باز کرد و کتابهایی در زمینۀ حقوق و جرمشناسی منتشر کرد. اما شاید مهمترین آثارش خاطراتش باشند که الهامبخش نویسندگان مختلفی شد.
سخن کوتاه میکنم! آلنپو عناصری که به صورت پراکنده وجود داشتند را جمع کرد، آنها را در روایت یک داستان کوتاه گنجاند و با همان نظریۀ خودش در زمینۀ زیباییشناسی ادبی، عوض پند و موعظه اجازه داد شاهد یک بازی حدسوگمان مهیج باشیم.
پس اینکه بگوییم آلنپو پدر داستانهای کارآگاهی است قدری اغراق است اما میتوانیم بگوییم او آغازگر شیوهای مدرن از روایتهای کارآگاهی و استنتاجی است که به الگویی برای نویسندگان بعد از خود بدل شد.