تمرین نویسندگی؛ گفت‌وگوی یک‌طرفه!

احتمالاً با مونولوگ آشنایی دارید. مدلی از کلام که فرد بدون توجه به مخاطب حرف می‌زند. انگار که مخاطب مشخصی ندارد یا خود مخاطب خود است. در این تمرین قصد نداریم درمورد مونولوگ حرف بزنیم. منظورم از این گفت‌وگوی یک‌طرفه کاملاً چیز دیگری است.

فرض کنید در ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته‌اید که متوجه می‌شوید شخصی مشغول صحبت با تلفن است. شما کلام فردی که پشت خط است را نمی‌شوید. تنها چیزی که می‌شنوید حرف‌های شخصی است که در نزدیکی شما ایستاده. این یک گفت‌وگوی یک‌طرفه است؛ شما فقط حرف‌های یک طرف ماجرا را می‌شنوید (نمی‌دانم چنین چیزی وجود داد یا نه، همین حالا این اسم را برایش ساختم).

در این تمرین قرار است چنین دیالوگی بنویسیم؛ تنها حرف‌های یک‌طرف ماجرا.

من برای شروع چند جمله انتخاب کردم و بعد براساس همان‌ها یک گفت‌وگوی یک‌طرفه نوشتم.

این جملات:

من نمی‌تونم.
خودت که می‌دونی اوضاع چه‌طوره.
ولی قرارمون این نبود.
این نامردیه!

بعد براساس آن‌ها این قطعه را نوشتم:

من نمی‌تونم. خودت که می‌دونی اوضاع چه‌طوره. نه. اصلاً. با این وضع حتماً گیر می‌افتم. اون مال خیلی وقت پیشه. الان همه چی فرق داره. الان تو هر کوچه خیابون اقل‌کم دو سه تا دوربین هست. من این کارو نمی‌کنم. ببین… نه… از اولش قرارمون یه چیز دیگه بود. تو گفتی که فقط… معلومه که نه. من اگه می دونستم شماها می‌خواین تا هم‌چین جایی پیش برین… من نه خرم نه احمق. سهیل رو با این چیزا می‌تونستی خر کنی. من با اون یکیم؟ بحث سر این چیزا نیست. باید به حرفم گوش کنی. آره. من هیچ چیزی رو هیچ جا نمی‌برم. برام مهم نیست. من اون بخشی که قرار بود وظیفه‌ام باشه رو انجام داده‌م. بحث پول نیست. بیش‌تر و کم‌تر برام فرقی نداره. الان فقط می‌خوام از این قضیه بیام بیرون. بیش‌تر از این؟ تا همین جاشم کم نذاشتم. این نامردیه. به من چه که الان رئیس یه کی دیگه است. من تو رو می‌شناسم. من با تو حرف زدم. من و تو که زبون همو می‌فهمیم. نمی‌فهمیم؟ من از کجا باید می‌دونستم؟ تو نگفتی. هیچ کس دیگه‌ای هم نگفت. فکر کردم یه فکری براش کردین. کی تا حالا؟ ایستگاه کرده‌ای منو! بی‌فایده است. هر چه‌قدر بخوای می‌تونی از این حرفا بزنی، تهدید کنی، وعده بدی. نه. کار دارم. آره کارای دیگه‌ای هم دارم. کارایی که هیچ ربطی به این گند و کثافت‌کاریا نداره. بهت گفته بودم دیگه نمی‌خوام تو هم‌چین کارایی باشم. فقط خسته شده‌م. قبول کردم چون رفیقمی. بعدشم گفتی یه کار کوچیکه. قرار بود تا این‌جا بیارمش که اوردمش. نه. می‌دونی از آخرین‌بار چه‌قدر گذشته؟ چرا همه چیزو به ترس ربط می‌دی؟ دل‌وجیگرشو دارم ولی نمی‌خوام دستم تو هم‌چین چیزی باشه. من غلط کردم اصلاً. چه می‌دونستم قراره برسین به این‌جا. من عفو مشروط دارم. می‌فهمی یعنی چی؟ یعنی اگه واسه یه هم‌چین گندایی بگیرنم، اگه گندای دیگه بالا بیان… باورم نمی‌شه!‌ کاش لال می‌شدم جوابتو نمی‌دادم. کجا می‌ری؟ من الان چی کار کنم با این؟ همین‌جا می‌ذارمش و می‌رم ها! نگی نگفتی. می‌شنوی؟!‌ این آخرین‌باره. دیگه هیچ وقت بهم زنگ نزن.

این یک تلاش بداهه بود. فقط اجازه دادم جملات خودشان کلمات و جملات دیگری را به ذهنم بکشانند. به این فکر کردم که ممکن است چه چیزهایی بشنود و حالا چه واکنشی به آن حرف‌ها نشان می‌دهد.

شما هم تلاش کنید برای آن جملات یک گفت‌وگوی یک‌طرفه بنویسید. می توانید متن‌تان را زیر همین پست کامنت کنید. ما در اولین فرصت به تمرین‌تان بازخورد می‌دهیم. :))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *