من قصد دارم به یک نویسندۀ تمام و کمال تبدیل بشوم. اما موانعی بر سر راهم کمین کردهاند. گاه با شخصی درگیر میشوم، گاهی افکارم سد راه میشوند و گاهی نیروهای خارجی مانند جامعه ممکن است من را متوقف کنند.
پس من درگیر سه نوع کشمکش هستم.
کشمکش چیست؟
کشمکش [همان ستیز یا درگیری] یک عامل بقاست. زمانی که منافع دو جبهه، درمقابل هم قرار بگیرند، میان آن دو یک ستیز ایجاد میشود تا در نهایت یکی بر دیگری غلبه کند.
تمام زندگی ما شرح کشمکشهای جوربهجور است. گاهی خودمان به آنها آگاهیم و گاهی نیستم. در داستان هم وضع به همین شکل است. اما با قدری تفاوت.
کشمکشهای داستانی باید هدفمند و آگاهانه ایجاد شوند. البته که کاراکتر داستان قرار نیست خودش همیشه در نهایت آگاهی به سر ببرد، اما ما بهعنوان نویسنده و خالق آن جهان، باید بدانیم که چرا یک درگیری ایجاد میشود و قرار است به چه سمتی میل کند.
کشمکش چه وظیفهای دارد؟
• کشمکش جاری در داستان به هر صحنه، کنش، هدف و حادثه معنا میدهد.
• ستیز زمینهای است که لحظات اساسی داستان را به هم پیوند میدهد.
• هر کشمکش به داستان جهت میدهد.
• علت وجودی و اهمیت لحظهها را تعبیر میکند.
• پایۀ ایجاد، گسترش و به اوج رسیدن بحران است.
• زمینه را برای کشمکشهای دیگر ایجاد میکند.
نیروی مخالف در کنار موافق
ستیز یعنی هدفی در مرکز قرار میگیرد و دو طرف آن نیروهای موافق و مخالف.
انسجام و استحکام داستان، وابسته به نیروی دو طرف معادله است. نیروی مخالف و موافق میتوانند برابر باشند و یا نیروی مخالف قویتر باشد. اما بهتر است که نیروی موافق را زیادی قوی نکنیم!
اگر نیروی موافق از همان ابتدا داستان قویتر باشد و همیشه برنده شود، داستان جذابیتی نخواهد داشت. چون کاراکتر من به راحتی به هرآنچه که میخواهد میرسد. مگر اینکه این یک وضعیت موقت باشد و خیلی زود ورق بخت کاراکترمان برگردد.
نکتۀ اصلی این است که باید تعادلی میان قدرت این دو نیرو وجود داشته باشد. گاهی این برنده بشود و گاهی آن.
یادتان باشد که «پیروزی بر دشمن قوی لذتبخش است.» و این نکته را هم فراموش نکنید که پیروزی لزوما به معنای موفقیت در عمل نیست. بلکه استواری و مقاومت هم میتواند یک نوع پیروزی باشد. درست مثل «راکی».
اگر فیلم «راکی» را دیده باشید میدانید که راکی درنهایت نتوانست پیروز نهایی مسابقه باشد، اما او برای هدفش تلاش کرد و توانست دوام بیاورد. همین دوام آوردن و رسیدن به آن مرحله، برای او یک پیروزی بود.
کشمکش چند نوع است؟
کشمکشهای موجود در یک داستان را از دو منظر میتوان بررسی کرد:
اول: کشمکشهای مبتنی بر کاراکتر.
دوم: کشمکشهای مبتنی بر طرح.
پس زمانی که قرار است طرح داستانی خود را بنویسیم یا بسط بدهیم، میتوانیم با توجه به این دو دسته از کشمکشها سمت و سوی داستان و صحنهها را مشخص کنیم. در این نوشتار تنها به کشمکشهای مبتنی بر کاراکتر میپردازیم.
کشمکشهای کاراکتر
کشمکشهای مبتنی بر کاراکتر، شرح درگیریهای کاراکتر هستند. اما درگیری با چه کسی؟ با چه چیزی؟
کشمکشهایی که کاراکتر در آنها درگیر است را میتوان به ۵ دسته تقسیم کرد:
۱) کشمکش کاراکتر با کاراکتر
۲) کشمکش کاراکتر با خویش
۳) کشمکش کاراکتر با طبیعت
۴) کشمکش کاراکتر با جامعه
۵) کشمکش کاراکتر با سرنوشت
۱)کشمکش کاراکتر با کاراکتر
در این حالت منافع دو فرد در مقابل قرار گرفته و هرکدام سد راه دیگری است. این دو با هم درگیر میشوند، زیر پای هم را خالی میکنند و هرکدام تلاش میکند بر دیگری پیروز شود.
این ستیز میتواند درمورد فکر و ایدئولوژی باشد، یک درگیری جسمی باشد یا اینکه فقط به دنبال یک هدف مشخص آن دو فرد مقابل هم قرار بگیرند.
۲) کشمکش کاراکتر با خویش
در این نوع از کشمکش، درگیری فرد با خودش است. برای مثال انتخاب یکی از دو راهی که در پیش دارد؛ آیا این کار را بکنم؟ آیا کار من درست است؟
پس نیروی مخالف درون خود کاراکتر است. فرد در مقابل خودش و تناقضها و احساسات مختلفی میایستد که او را سرگردان میکند. افکار و گرههای درونی و خاطرات گذشته در اینجا اهمیت زیادی پیدا میکنند.
شاید بتوان گفت کشمکش درون فردی درواقع جدالی است میان نیمۀ تاریک و روشن فرد.
عینی کردن این نوع درگیری برای خواننده گاهی سخت میشود. هرچند که در داستان و به کمک روایت یا مونولوگ میتوانیم از پسش بربیاییم اما برای نمایشیتر کردن کار، میتوانیم از کاراکتر سیمابگون یا همراز استفاده کنیم. این نوع از کاراکتر در تئاتر، به کاراکتری گفته میشود که مثل یک آینه مقابل کاراکتر محوری قرار میگیرد تا مخاطب با ذهنیات کاراکتر محوری آشنا بشود. پس کاراکتر همراز یک کاراکتر دیگر است که نیمۀ دیگر وجود کاراکتر محوری را نمایش میدهد.
۳) کشمکش میان کاراکتر و جامعه
در این حالت فرد در مقابل یک قانون، عرف یا سنت قرار میگیرد. کاراکتر داستان ما قصد دارد مثل آدم زندگیاش را بکند که یک اتفاقی میافتد. حالا برای خلاصی از آن باید با جامعه در بیفتد. حتی شاید درگیریاش تنها با کلیشههای رایج باشد. سنتها و عرفهایی که متعصبانه سد راه او شدهاند. شاید هم یک گروه اجتماعی، یا گروهی که جای پایش حسابی در اجتماع محکم است مقابل این کاراکتر ما قرار گرفته.
پس جامعه مانع رسیدن کاراکتر محوری به خواستهاش میشود زیرا:
• جامعه هدف کاراکتر محوری را به چشم تهدید میبیند.
• فرد در مقابل سنتهای غلط میایستد.
• کاراکتر به جهانبینی اشتباه جامعه ایراد میگیرد.
• کاراکتر با یک نگرش سیاسی ویژه درگیر میشود.
این درگیری به هرشکلی که باشد، همیشه یک کاراکتر در برابر یک گروه قرار میگیرد.
۴) کشمکش میان کاراکتر و طبیعت
در این حالت کاراکتر ما باید با قوانین طبیعی در بیفتد. این قوانین طبیعی میتواند باد و بوران و سیل و بهمن باشد، یا حتی اثرات طبیعی فلج کنندۀ یک تصادف. طبیعت زورش را نشان داده. حالا کاراکتر باید از پس این مصیبت بربیاید و قد علم کند.
۵) کشمکش میان کاراکتر و سرنوشت
اگر معتقد باشیم سرنوشت از پیش مقدر شده و ما هیچ حق انتخاب و نجاتی در مقابلش نداریم، یعنی باور داریم که نمیتوان هیچ تغییری در آینده ایجاد کرد. پس هرچه برایمان نوشته شده را میپذیریم، چون به آن محکومیم.
حالا این تفکر را بردارید و بگذارید در داستانی که کاراکترش میخواهد زندگیاش را و آیندۀ نامعلومش را تغییر بدهد. او باید با سرنوشت خودش بجنگد.
منبع: براساس کتاب آناتومی درام، نصرالله قادری
5 پاسخ
عالی بود این مطلبت. جامع بود. هزاران درود که بینظیری
سلام بر خانم روحانی عزیز. ممنون از شما. :))
درود بر شما خانم بیت سیاح بزرگوار مطالب عالی و درجه یک 👌
سلام. ممنون.🌻
خواهش میکنم 🌹