آیا داستان شما کسل‌کننده است؟ | ۴ نکته برای اصلاح داستان‌های کسل‌کننده

تا حالا شده متوجه بشین داستان‌تون کشش لازم رو نداره؟ یا بعد از این‌که دوستی اون رو خونده، بگه که داستان کند بوده یا خیلی نتونسته باهاش ارتباط بگیره؟ چی می‌شه که یه داستان می‌تونه خواننده رو مجذوب خودش کنه و یه داستان دیگه در این راه موفق نمی‌شه؟
درسته که دلایل مختلفی برای این مسئله وجود داره اما معمولاً ۴ نکته بیش‌ترین نقش رو دارن:
۱.کشمکش
۲.کاراکتر
۳.حوادث
۴.منطق
حالا این سؤال پیش میاد که هر کدوم چه‌طور تأثیرگذارن؟

۱.کشمکش

نداشتن کشمکش یا ضعیف بودن کشمکشی که کاراکتر اصلی داستان باهاش درگیره می‌تونه داستان ما رو از ریتم بندازه. داستان دربارۀ یک درگیریه؛ خواسته یا هدفی که کاراکتر سعی داره بهش برسه. این وسط موانعی وجود داره که این کشمکش‌ها رو می‌سازه.

گاهی فرد با خودش درگیره، گاهی با یک فرد دیگه گاهی هم با نیروهایی که خارج از سطح فردین؛ مثل جامعه، طبیعت و حتی ماوراءطبیعه.

برای آشنایی بیش‌تر با انواع کشمکش روی لینک زیر کلیک کنید:

انواع کشمکش داستانی میان کاراکترها

پس مخاطب دنبال دیدن این درگیری‌هاست. اون داستان رو می‌خونه تا بفهمه کاراکتر چه‌طور می‌تونه از پس این چالش‌ها بربیاد. حالا اگه داستان بدون هیچ درگیری یا کم‌ترین درگیری ممکن باشه، طبیعیه که جذابیتش رو برای مخاطب از دست بده.

یه راه خوب برای ساخت کشمکش‌های جذاب ایجاد درگیری در سطوح مختلفه؛ این‌که بیش‌از دو سطح درگیری رو وارد داستان کنی یا ابعاد تنش رو گسترش بدی و کاراکتر رو حسابی به دردسر بندازی!

۲. کاراکتر

کاراکتر چیست جز تعیین واقعه و واقعه چیست جز ترسیم کاراکتر؟

هنری جیمز

 

هیچ‌وقت کاراکتر و طرح برای من مجزا نبوده‌ن. کاراکتر به همون اندازۀ پیرنگ مهمه و اگر درست بهش توجه نکنیم می‌تونه باعث سقوط داستان بشه. اگر کاراکتر محوری ما سطحی، کلیشه‌ای و بدون شخصیت باشه می‌تونه مخاطب رو خسته کنه.

مخاطب دنبال غافل‌گیری و هیجانه. دنبال کشف کردن و آشنا شدن با ابعاد تازه است؛ پس خوبه که برگردیم و به ۴ نکته درمورد کاراکترمون توجه کنیم:

۱.هدف: چی می‌خواد؟ چرا می‌خواد؟ آیا این هدف برای مخاطب مهمه؟

۲. نیاز: کاراکتر برای این‌که بتونه به هدفش برسه به چی نیاز داره؟ باید چی کار کنه؟

۳. نقص‌: کاراکتر چه ضعف‌هایی داره؟ چه عادات بدی داره؟

۴. تغییر: تغییر کاراکتر به خواست خودشه یا حوادث تغییرش می‌دن؟ این تغییر مثبته یا منفی؟

اگر مخاطب بتونه با کاراکتر ارتباط بگیره داستان رو دنبال می‌کنه چون می‌خواد از عاقبتش باخبر بشه.

۳. حوادث

هر داستانی مجموعه‌ای از حوادثه و همین حوادث هستن که مسیر داستان رو شکل می‌دن. پس مهمه که این حوادث نه‌تنها اثرگذار و مهم باشن بلکه برای خواننده هم جذاب و غافل‌گیرکننده باشن.
جذاب بودن حوادث کاملاً به میزان آشنایی با ژانر بستگی داره. مخاطب کلی داستان دیگه رو هم خونده و با کلی الگو و پیش‌فرض میاد سراغ داستان ما. باید بتونیم تموم اون الگوهای ذهنی رو بشکنیم و غافل‌گیرش کنیم. این یعنی دوری از کلیشه‌ها و اولین و تکراری‌ترین گزینه‌هایی که به ذهن می‌رسه.

۴. منطق

هر داستانی به منطق نیاز داره. بالاخره روابط و حوادث باید هم‌خوانی داشته باشن. اما در ژانر جنایی این منطق خیلی خیلی مهم می‌شه. سرنخ‌ها و داده‌هایی که در طول داستان در اختیار مخاطب می‌ذاریم باید در انتهای داستان به یک نقطه برسن. این انسجام باعث می‌شه خواننده در نهایت بتونه برگرده، یک نگاه بندازه و ببینه که بله! تموم قطعات سر جای خودشونن و فلان واقعه دلیلش بهمان اتفاق بود و باوجود این‌که رخ دادنش من رو غافل‌گیر کرد اما منطقیه و با عقل جور درمیاد.
برای این‌که منطق داستان حفظ بشه باید بی‌رحم باشیم! گاهی بعضی صحنه‌ها حسابی برای منِ نویسنده جذابه اما درست تو داستان جا نمی‌افته یا بهمان دیالوگ یا فلاش‌بک با وجود این‌که باعث شده احساس خفن بودن کنم، سیر علت‌ومعلولی داستان رو به هم می‌زنه. در نتیجه باید آستین بالا بزنیم و این عزیزدردونه‌ها رو حذف کنیم.

در نهایت این‌که...

برای خلق یک داستان جذاب باید به زندگی دقت کنیم. داستان یک بازتاب از زندگیه پس طبیعیه که همون سیرِ زندگی درش دیده بشه. زندگی هیچ وقت در یک سطح ساده جریان نداره. حوادث فقط در یک جهت خاص جریان ندارن. همه چیز در نوسانه. بالا، پایین، بالا، پایین. گاهی این نوسان‌ها بیش‌ترن گاهی کم‌تر. گاهی در جهت خوب، گاهی بد.
داستان هم درست مثل زندگی به نوسان و اوج و فرود نیاز داره. به لحظات خوشی و بعدش نابود شدن و تکرار این چرخه‌ها. اگر داستان برای مدت طولانی در یک سطح باقی بمونه کشش خودش رو از دست می‌ده و کسل‌کننده می‌شه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *