یک یادداشت شبانه
امروز کمی زودتر بیدار شدم. فردا قرار است برویم بیرون. نمیدانم. اگر به من است ترجیح میدادم برویم جایی همین نزدیکیها و زودی برگردیم.
باز هم سر ارسال تکلیف دودل بودم و صدبار ویرایشش کردم و آخرسر ارسال. پستی هم درموردش نوشتم و در بیان هوا کردم. از کامنت زری فهمیدم که زیادی ماجرا را گنده کردهام.
سعی کردم درستش کنم. هرچند آن تکلیف دیگر رفته بود و قابل اصلاح هم نبود ولی در همان بیان یک اصلاحیه زدم و حالا دلم آرام است.
دوست دارم مشاور یا یک چیزی در همین مایهها بشوم نه کسی که قرار است…
نمیدانم… نمیدانم اینها از سر ترس است یا یک علاقۀ حقیقی.
بین خودم و خودم درماندهام.
کارهایم را جمع و جور کردهام. اگر نوشتههایم را جمع بزنم و آزادگویی نیمه کاره را در نظر نگیریم، تمام چک لیست امروز انجام شده.
چه عیبی دارد اگر از چیزی که ازش چیزی نمیدانم و هیچ علاقهای هم ندارم که بدانم، چیزی ندانم؟ عوضش از آنچه برایم مهم است اطلاعات دارم.
دلوبارم ریخته بهم. از نیمه شب گذشته و هنوز نخوابیدهام. نمیدانم چه کنم. همچنان جلو میروم و جلو میروم. بالأخره یکطوری میشود. بالأخره به یک جایی میرسیم.
فقط نباید متوقف بشوم.
25/6/1400