
یک گفتوگوی کوچک
-دو دقیقه بشین.
+چی گیرت میاد؟
-یکم با هم حرف میزنیم. میدونی آخرین باری که دیدمت کی بود؟
+آره. فکر کنم دو هفته پیش بود.
-دو ماه پیش بود.
+چه قدر زمان زود میگذره.
-واقعاً خسته نمیشی؟ نمیخوای یه استراحتی بکنی؟
+یه چیزی میگی ها! سر ماه تو پول اجارۀ اینجا رو میدی؟
-تو که کارمند داری.
+اداره پست دوتا کوچه بالاتره؟
-کارگر؟
+بهنظرت اینجا کسی داره آجر میندازه بالا؟
-هر کوفتی! ببین بود و نبودت توفیری نداره. بیا دو روز بریم خونه.
+صبر کن. پسر داری چیکار میکنی؟ حواست کجاست؟ اینو اینطوری میزنن؟ تو سرماه حقوق نمیخوای؟ وای سپهر باز داری چیکار میکنی؟ مگه نگفتم باید اینا رو براساس رنگشون تفکیک کنی؟ بفرما بازم بگو بود و نبودت بیفایده است. من دو روز نباشم این جا رو به باد میدن.
-مامان حسابی دلش برات تنگ شده.
+حالش چطوره؟
-هیچ خوب نیست.
+پول میفرستم. ببرش یه دکتر خوب.
-زن و بچهات هم الان همین وضعو دارن؟
+چه وضعی؟
-لابد نه سفری نه چیزی.
+معلومه که سفر میرن. تازه دو هفته است که برگشتن.
-اهم. سفر خوبی هم بوده.
+خدا رو شکر از همه چیز هم که مطلعی.
-مینا بهم گفت به فکر این افتاده که درخواست طلاق بده.
+اصلاً وقت خوبی برای شوخیهای خرکیت نیست.
-شوخی کجا بود؟ مامان هم دو روز دیگه عمل داره. دکتر گفته حسابی سنگینه. میخواد برای آخرین بار ببیندت.
+گفتم کارام زیاده. افتتاحیۀ شعبۀ جدید نزدیکه. بعد عمل میام دیدنش.
-آخرین باری که از این آشغالدونی زدی بیرون کی بود؟ مینا میگفت ده روزه اصلاً خونه نرفتی.
+واقعا نمیفهمی چی میگم؟ دارم میگم سرم شلوغه. کلی چک دست مردم دارم.
-آخه شعبۀ تازه واجب بود؟ تو که وضعت رو به راهه. اینقدر حرص چیو میزنی؟
+حرص؟ من به فکر آینده توام. به فکر آنیدۀ دخترمم. فکر مامان.
-و زنت.
+و زنم.
-خیلی هم عالی مرد فداکار نمونه. اما به خودت یه نگاه انداختی؟ داری آب میری. اصلا غذا میخوری؟ یا برای اونم وقت نداری؟
+اگه اومدی روضه بخونی، بهتره زودتر برگردی. داره دیروقت میشه. منم کلی کار دارم. همین الان میتونستم برم اون…
-باشه… باشه. برو به کارای مهمت برس.
+قهر نکن.
-قهر نکردم.
+چرا نمیای همینجا کار کنی؟ تو اون شرکت چقدر بهت حقوق میدن؟
-اونقدر هست که محتاج تو نباشم.
+الان باید تا صبح بارهای جدیدی که رسیده رو بچینیم. صبح باید برم ببینم وضع دکور شعبۀ جدید به کجا رسیده؟ بعد باید سفارشای جدید رو پیگری کنم. راستی بانک هم باید برم حسابا رو تنظیم کنم. بعد…
-من دیگه میرم. فقط قبل از اینکه مامان هم بشه مث بابا، لطفا بیا ببینش.
+مگه بابا تقصیر من بود؟
-من نگفتم تقصیر توئه. ولی اینقدر یه مرخصی گرفتن رو عقب انداختی که وقت رفت.
+اون میتونست بره عمل پیوندشو انجام بده. مگه کارش گیر من بود؟
-آره. گیر تو بود. میخواست ببیندت. اینقدر نیومدی که خودش پا شد بیاد اون سر کشور دنبالت. تو هم چیکار کردی؟
+اون وقت من درگیر پروژه بودم. خب نتونستم برم دنبالش.
-من نمیفهمم تو که اینقدر زور زدی برای اون رشتۀ کوفتی چرا تهش اومدی مغازۀ کادویی فروشی زدی؟
+مگه چشه؟
-شعبۀ جدید بهونه است.
+بهونۀ چی؟ من باید میرفتم سراغ کاری که بتونم خرج زندگیمو ازش دربیارم.
-یه پوشش واسه اینکه خودتو قایم کنی. فقط چون هیچکس اون طرح مسخرهاتو قبول نکرد زدی بیرون. اومدی خودتو خفه کردی تو این مغازه که عقدههاتو یادت بره.
+دیگه داری زیادهروی میکنی.
-تو تحمل اینکه ببینی شکست خوردی نداری. ولی به زودی همه چیزتو از دست میدی. اولیش هم خانوادهته.
+تو به فکر خودت باش. با اون شوهر بیعرضهات که یه زندگی رو نمیتونه جمع کنه.
-حسودیت میشه که طرح فرهاد قبول شد اما مال تو نه.
+اون پروژه چند ساله راکد مونده. به هیچ جا نمیرسن.
-هاها! ببین. حسودیت میشه.
+بهتر نیست زودتر بری خونه؟
-همیشه همینطوری. تا کم میاری میخوای بحثو تموم کنی.
+وقتی برای این کارا ندارم.
-آره. بهترین کار همینه. از نو برو تو سوراخت قایم شو.