یک گفتوگوی کوچک
-خب… حالا دیگه ساکت باشین. گفتم ساکت! سپهر تو بگو.
+من؟
-آره. تو بگو نظرت چیه.
+درمورد…؟
-آره. درمود اهدا عضو. زودباش دیگه. یه چیزی بگو.
+خب همه گفتن دیگه.
-گفته باشن. حالا تو هم بگو.
+بهتر نیست ادامۀ درس رو بدین؟ امتحانا نزدیکن.
-خودم خوب میدونم که کی امتحان دارین. فقط دوست دارم یه نظر بدی. شونههاتو بالا ننداز. زبونتو بچرخون. دو ساله که معلمتم. اما تا حالا درست صداتو نشنیدم.
+یه سال و نیم.
-چی؟
+یه سال و نیمه که معلم مایین.
-نظرت درمورد اهدا عضو چیه؟ زودباش!
+خب… خوبه دیگه!
-چرا خوبه؟
+البته.. خب… از دید همه که خوب نیست. برای خیلیها سخته.
-چرا سخته؟
+خب… شاید کسی دوست نداشته باشه که بعد از مردنش اعضای بدنشو بردارن.
-چرا دوست ندارن؟
+من از کجا بدونم؟
-نه مرتضی! دارم میگم سپهر! من میخوام سپهر حرف بزنه. نه… این اسمش پیله کردن نیست. لج کردن هم نیست. نه. اصلا. من فقط ازش مشارکت میخوام. سپهر دوست داری نمرۀ کلاسیت کم بشه؟
+من که همۀ امتحانامو خوب دادم.
-مشارکت هم مهمه.
+بحث خانواده هاس.
-چی؟ مشارکت تو کلاس؟!
+اهدا عضو.
-خانوادهها چی؟
+دوست ندارن ببینن که دیگه هیچ امیدی نیست.
-ولی اونا که میدونن مرده. مرگ مغزی.
+ولی اگه قبول کنن اعضاش اهدا بشه، یعنی مردنشو قبول کردن. اونا میدونن که بدون اون دستگاهها زنده نیست. فقط قلبشو دارن تکون میدن تا خون بچرخه. دستگاه قطع بشه، حیاتش قطع میشه. شاید… شاید فکر میکنن که اگه رضایت بدن، درواقع به مردنش رضایت دادن. حتی شاید احساس کنن با این کار به کشتنش میدن.
-نظرت درموردش چیه؟
+گفتم که…
-نه… به نظر خودت خوبه یا نه؟ اینقدر اون انگشتاتو محکم گره نکن به هم.
+فکر میکنم خوبه.
-چرا؟
+خب معلومه! یه عدهای رو نجات میده.
-تو خودت دوست داری اعضات رو اهدا کنن؟
+… تا حالا چندان بهش فکر نکردم.
-خب حالا فکر کن.
+اسمش فکر کردنه!
-زود هم میشه به نتیجه رسید.
+فکر کنم آره.
-پس اجازه میدی که یه شخص دیگه هم ازشون استفاده کنه.
+اهم… مثل لباس قابل استفادهای که ببخشم به کس دیگه.
-مهم تر از لباس.
+مثال بود دیگه!
-دیدی حرف زدن اونقدارم سخت نیست؟
+اگه از قبل بگین درباره چی میخواین حرف بزنین خوب میشه.
-من از کجا بدونم میخوام دربارۀ چی حرف بزنم؟! چیزی رو صورتمه؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟
+هیچی!