یک راهنمای کوتاه کتاب‌خوانی

چند وقت پیش، همان اوایل زمستان بود که برای ایجاد یک تعهد بیرونی، لیستی از کتاب‌هایی که باید در زمستان بخوانم منتشر کردم. آن لیست پر بود از کتاب‌های نیم‌خوانده و کتاب‌های خاک‌خورده‌ای که مدت‌های مدیدی در لیست انتظار نشسته بودند بلکه نوبت‌شان بشود.

خیال می‌کردم اگر یک تعهد ایجاد کنم حتماً پای آن‌ها خواهم ماند و تمام‌وکمال به انتها می‌رسانم‌شان. البته آن لیست، لیست تمام کتاب‌های در انتظار نبود! یک دو جین کتاب الکترونیکی نخوانده و چندتایی کتاب چاپی خاک‌خورده دارم. بستن پروندۀ این کتاب‌ها تنها در یک فصل کمی زیادی خوش‌خیالی بود.

من تعداد صفحه‌ها و موضوع کتاب‌ها را در نظر نگرفته بودم. دی ماه که به انتها رسید دیدم که در راهی نو افتاده‌ام و لاجرم، باید کتاب‌هایی دیگر را جایگزین کنم.

حالا می‌خواهم در این نوشتار به چند نکتۀ کتابخوانی که مدام فراموششان می‌کنم بپردازم.

کتاب‌های مرجع را رها کن

چندتا از کتاب‌هایی که نیمه رها کرده‌ام در حوزۀ روان‌شناسی است. یکی در زمینۀ صنعتی، یکی در مورد منابع نیروی انسانی و دیگری هم در حوزۀ توسعه. و چند کتاب مرجع دیگر در حوزۀ مشاوره و مبانیِ فلان و بهمان. راستش فعلاً دیگر انگیزۀ چندانی برای خواندنشان ندارم. مگر اینکه نکته‌ای ذهنم را مشغول کند و در این کتاب‌ها به‌سراغش بروم. مگر ما تمام دایره‌المعارف‌ها و کتاب‌های مرجع را کامل می‌خوانیم و از حفظ می‌کنیم؟ حالا شاید برخی از این کارها بکنند اما لزومی ندارد که همه بروند سراغ این کار. پس حق دارم بعد از اینکه یک بار از بخش‌هایش سردرآوردم بگذارمش کنار برای وقت احتیاج!

کتاب‌های تخصصی را مزمزه کن

سال گذشته من چیزی حدود 6 ماه را صرف خواندن یک کتاب کردم. آن کتاب چند جلدی نبود. خیلی هم در خواندنش کاهلی نمی‌کردم. اما چون یک کتاب در زمینۀ آموزش گفت‌وگو نویسی بود و پر از تمرین، سلانه سلانه خواندنش را پیش بردم. گاهی انجام دادن تمرینات یک فصل 3-4 روز یا بیش از یک هفته زمان می‌برد. برخی تمرین‌ها را هم بیش از یک‌بار انجام می‌دادم.

تند و سریع خواندن یک کتاب یا به اتمام رساندن تعداد زیادی کتاب، نه مایۀ افتخار است نه به ما چیز خاصی اضافه می‌کند. اصلاً کتاب برای خواندن است، نه برای تمام کردن!

پیش‌نیازت کو؟

گاهی کتابی را می‌خوانیم و متوجه می‌شویم که نیاز است از برخی اصطلاحات و موارد اطلاعاتی کسب کنیم و بعد برگردیم سراغشان. مثلاً کتابی می‌خواندم در مورد نوشتن فیلنامۀ اقتباسی. چند فصلی جلو رفتم و بعد احساس کردم که بهتر است دست نگه دارم، برخی از فیلم‌های معرفی شده را ببینم و حتی نگاهی به کتاب‌های‌شان بیندازم و مهم‌تر از همه، قدری بیشتر از درام سر در بیاورم. پس گاهی بهتر است خواندن برخی کتاب‌ها را کُند و یا متوقف کنیم تا دانشِ پایه‌ای مورد نیازش را کسب کنیم.

موقع کتاب‌خریدن هوشیار باش

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که کتابی حالا به هر دلیلی دیگر جذبتان نکند. صفحه به صفحه جلو می‌روید اما بی‌میل‌تر می‌شوید و یا نثر کتاب دل‌تان را می‌زند. توصیه می‌کنم که در این مواقع قید ادامه دادن را بزنید.

سعی کنید از هر انتشارات و مترجمی کتاب نخرید. هر وقت هم که چشم‌تان به یک جشنواره یا تخفیف می‌افتد سریع سرکیسه را شل نکنید. به‌نظر من بهتر است که کتاب‌های الکترونیکی را هم به کتاب‌های چاپی ترجیح ندهید.

مدتی بود که با خودم عهد بسته بودم دیگر از نمایشگاه‌های تخفیفی کتاب نخرم. اما چند وقت پیش بود که دست و دلم لرزید و نتوانستم مقاومت کنم. درست است، پولی که برای آن 5 تا کتاب دادم معادل دو سه جلد کتاب بدون تخفیف بود اما لااقل می‌توانستم کتابی با کیفیت بالاتر بخرم. دقیقاً همان‌هایی که بیشتر بهشان نیاز داشتم.

نمی‌گویم که همۀ نمایشگاه‌ها بدند. حتی اگر قرار است یک کتاب عادی! (منظور بدون تحفیف است) بخرید هم یک جست‌وجو و پرس‌وجویی بکنید. لااقل همان‌جا کتاب را باز کنید و چند صفحه‌ای بخوانید. یک ترجمۀ بد می‌تواند لذت مطالعه را زهرمان کند و بهتر است خواندن یک کتاب با ترجمۀ اذیت‌کننده یا نثر نابالغ را رها کنیم. پس حواستان به نثر و ترجمۀ کتاب باشد.

با سر شیرجه نزن

برخی کتاب‌ها را باید مزمزه کرد. فرقی نمی‌کند داستان‌اند یا غیر‌داستانی. به‌خصوص اگر خواندن کتابی در سبک یا دستۀ جدید را شروع می‌کنید.

وقتی خواندن کتاب صد سال تنهایی را شروع کردم قدری با حال و هوای کتاب بیگانه بودم. یا وقتی که کتاب طاعون را خواندم یا همین ماه قبل که سری به آثار نیکلای گوگول زدم و همین دو هفتۀ پیش که خواندن آثار وودی آلن را شروع کردم. این‌ها از آن دست کتاب‌هایی بودند که آرام ارام خواندم‌شان. نیاز بود که با زبان نویسنده آشنا بشوم. ذهن من در فضای این سبک‌ها نبود پس به قدری زمان نیاز داشت تا در جهان نویسنده بخرامم!

ویارهای برهه‌ای

گاهی هم ذائقه‌مان تغییر می‌کند. مدتی همچو پشه‌ای که مست نور پیش می‌رود، به سمت کتاب‌هایی در سبک و ژانری خاص کشیده می‌شویم و بعد به مرور زمان، حالا به هردلیلی، میل‌مان برمی‌گردد.

یکهو بدون دلیل خاصی ممکن است که دل‌مان را بزند و دوست داشته باشیم چیزی نو را تجربه کنیم. این تغییر یا گردش ذائقه طبیعی است. تا قبل از اینکه دانشجو بشوم عاشق ژانر جنایی و علمی-تخیلی بودم. وقتی که دانشجو شدم میلم بیشتر رفت سراغ زندگی‌نامه‌ها و آثار فانتزی. نمی‌دانم این دو دسته چه دخلی به هم داشتند. اما چه عیبی داشت؟ بعد به مرور بیشتر رفتم سراغ آثار سورئال و بعد قفلی زدم روی داستان‌های کوتاه از هر ژانر و سبکی و یک وقت به خودم آمدم دیدم که تقریباً تمام مطالعه‌ام شده کتاب‌های ناداستان و حالا از نو یک سیر و سیاحت تازه را شروع کرده‌ام و در قلمزوهای مختلف سفر می‌کنم. پس بهتر است بدون ترس و دلهره دست به تجربه و کشف‌های تازه بزنید.

مطالعه را به ابزار شکنجه تبدیل نکن

تا به‌حال شده که با یک شیوۀ خاص مطالعه خودتان را زجر بدهید؟ از بودجه‌بندی‌های فانتزی تا روش‌های فضایی! یک وقتی در یک چالش کتابخوانی شرکت می‌کردم. آن‌جا ما هر روز میزان مطالعه‌مان را ثبت می‌کردیم. اگر هر روز بیشتر از روز قبل خوانده بودی، امتیاز دریافت می‌کردی. و استمرار و قطع نشدن این زنجیره و نیفتادن فاصله هم امتیاز داشت. و آخر هر ماه امتیازها جمع می‌شدند و شرکت‌گننده‌ها رده‌بندی.

وقتی که به آن چالش پیوستم لِمِ کار دستم نبود و بعد از چند روز عملاً دیگر نمی‌توانستم ادامه بدهم. می‌خواستم هر روز مثلاً 50-60 صفحه از یک کتاب را بخوانم. اما اگر با این حجم شروع می‌کردی تا پایان ماه رقم بالا می‌رفت و اگر کنترل نشده پیش می‌رفتی حتی خواندنش ناممکن می‌شد.

به‌مرور آموختم که اول ماه را مثلاً با تنها 10 صفحه شروع کنم و هر روز فقط یک یا نهایتاً دو صفحه به حجم خوانشم اضافه کنم. اول برایم سخت بود. اما اگر هر روز 3 صفحه کتاب بخوانیم خیلی بهتر از این است که یک روز 300 صفحه بخوانیم و دو هفته هیچ.

پس با ساخت هدف‌های غیرقابل دستیابی خودت را عذاب نده. یکی از راه‌های ایجاد انگیزه این است که هدف قابل اندازه‌‌گیری و قابل دستیابی باشد. که هر روز بتوانی از پسش بربیایی و وابسته به پیشامدهای نامحتمل نباشد. مثلاً شاید هر روز نتوانی یک ساعت مطالعه داشته باشی، اما دیگر 5 دقیقه را که می‌شود وقت گذاشت. پس بهتر است به‌جای کمال‌گرایی قدری واقع‌بین باشیم.

و اما درمورد روش‌های فضایی. یک سال و نیم پیش من جلد اول کتاب هری پاتر را خریدم. البته نسخۀ انگلیسی‌اش را. از آن‌جایی که قوّت زبانم کم بود، احساس کردم نمی‌توانم به‌تنهایی از پس خواندنش بربیایم. در این میان کمال‌گرای درونم هم سرک کشید و یک پیشنهاد غریب داد که عجیب کارگر افتاد!

من بعد از اینکه یک دور نسخۀ اصلی را خواندم (البته منظورم فصل اول است)، چون می‌خواستم مطمئن بشوم که بیشترش را با تلفظ اشتباه خوانده‌ام، گشتم و نسخۀ صوتی انگلیسی‌اش را گیر آوردم. بعد از اینکه نسخۀ صوتی را گوش کردم و از روی متن رصد کردم، برای اینکه فهمم از متن بیشتر بشود رفتم سراغ نسخۀ ترجمه‌اش. بعد آمدم همان فصل اول را از نو یک‌بار دیگر خودم خواندم. و احساس کردم که حالا بیشتر می‌فهمم. و این روش چهارگانۀ عذاب‌آور شد شیوۀ من برای خواندن این کتاب.

نمی‌دانم دقیقاً چه‌قدر طول کشید تا جلد اول را تمام کنم اما شوقم برای خواندن آن کتاب به زبان اصلی خیلی زودتر فروکش کرد. جلد دوم را شروع کردم و هنوز تمام نشده است. چند وقتی است که تصمیم گرفته‌ام این روش را بگذارم کنار. درست است که حالا خیلی مطمئن نیستم که چقدر از متن را درست خوانده‌ام یا معنایی که برداشت کرده‌ام چقدر به حقیقت نزدیک است، اما عوضش سرعت خواندن آن کتاب بیشتر شده و از نو شوقی پیدا کرده‌ام.

برای مطالعه هیچ ترتیب و آدابی مجو

چه کسی گفته که همیشه باید به‌ترتیب صفحه‌ها و همان‌طور که کتاب به دستمان رسیده خواندن را شروع کنیم؟ یک‌وقتی مطالب به‌شکلی چیده شده‌اند که در دنبالۀ مفهومی یکدیگر قرار دارند و فهمیدن مطلب هر بخش نیازمند خواندن بخ‌هاش قبل است.

با اینحال به‌نظرم حتی یک رمان را هم می‌شود شلخته خواند. گاهی تفأل می‌زنم به کتابی، حالا با هر عنوان، و از هرجایی که آمد شروع می‌کنم به خواندن. یعنی حتی از اول یک بخشی هم شروع نمی‌کنم. البته تمام کتاب را به این شکل نمی‌خوانم. اما گاهی تکه‌های پراکنده‌اش را می‌خوانم و بعد می‌روم سراغ فصل اول. حتی گاهی همین بلا را سر فیلم‌ها هم در می‌آورم. مدام عقب و جلویش می‌کنم و در چند دقیقۀ کوتاه کل فیلم را از سر می‌گذرانم و بعد رضایت می‌دهم که بنشینم پایش.

در زمان مدرسه تفریحم این بود که تاریخ را بی‌ترتیب بخوانم. گاهی از فصل آخر برمی‌گشتم عقب. و خب برای خودش یک تنوعی است دیگر! همین حالا یک کتاب بردار و نگاهی به فهرستش بینداز (البته اگر فهرست داشت). بعد ببین که کدام بیشتر به دلت می‌نشیند. وسواس را کنار بزن و مطالعه‌ات را از همان‌جا شروع کن.

حتی اگر نمی‌فهمی ادامه بده

نمی‌دانم برای شما پیش آمده یا نه، اما برای من خیلی پیش آمده که مشغول خواندن یک کتاب بشوم و تقریباً چیزی از آن نفهمم. اما آیا این باعث شده کتاب را بگذارم کنار؟ بله! یکبار آمدم کتاب نهایت فلسفه از استاد طباطبایی را بخوانم. از آنجایی که ته فلسفه‌ای که خوانده بودم دنیای سوفی بود و 2 واحد معرفت‌شناسی، تقریباً هیچ چیزی از کتاب نفهمیدم. پس بوسیدمش و گذاشتمش کنار. اما همان باعث شد که چند علامت سؤال توی ذهنم کاشته شود و برای مدتی یک ریزه سمت‌وسوی مطالعه‌ام را تغییر بدهد.

پس اگر در میانۀ خواندن یک کتاب احساس کردی هیچ چیزی نمی‌فهمی یا باید رهایش کنی یا همچنان ادامه بدهی. شاید احساس کنی که رودل کرده‌ای اما اگر اجازه بدهی، به مرور زمان وقتی که اطلاعات جوربه‌جور را روانۀ انبار حافظه‌ات می‌کنی، بالاخره یک وقتی این مطالب هضم نشده و غامض شروع می‌کنند به حل شدن و فهمیدن.

تا به‌حال نشده که با یک داده مواجه بشوی و بعدش احساس کنی کلید حل معمایی که سال‌ها گوشۀ ذهنت کپک زده را پیدا کرده‌ای؟ پس بی‌توجه به نفهمیدن به خواندن ادامه بده. راستی برای اینکه کمتر زجر بکشی هم می‌توانی از جناب گوگل کمک بگیری.

برای حسن ختام یک جمله به خودم تقدیم می‌کنم:

کتاب خواندن را سخت نکن، بیخیال کتاب‌های نخوانده شو و اجازه بده که در جمله‌ها غرق شوی. حالا فرق نمی‌کند کتاب روش تحقیق است یا نمایشنامه‌های مک‌دونا.

یک پست دیگر دربارۀ کتابخوانی:

کتاب‌خوانی که ذائقه‌اش در گردش افتاده

2 نظرات در مورد “یک راهنمای کوتاه کتاب‌خوانی

    • نویسنده گراواتار (gravatar)

      سلام زهرا جان
      چه خوب و کاربردی نوشتی.
      خوندن و مزمزه کردن کتاب‌ها کمک می‌کنه از کتاب سر دربیاریم.
      با این جمله که گفتی بیخیال کتاب‌های نخوانده شو خیلی موافقم. گاهی همین کتاب‌های نخوانده مانعی می‌شن برای درجا زدن. بهانه‌ای برای اهمال کاری
      ممنونم از پست خوبت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *