گربه
گربۀ شماره 1: چیزی اون تو هست؟
گربۀ شمارۀ دو سرش را از توی پلاستیک در میآورد و میگوید: یه چیزهایی هست. بالأخره بهتر از گرسنه موندنه.
-گفته باشم ها من هرچیزی نمیخورم!
گربۀ شمارۀ 2 با تعجعب نگاهش میکند. به آن هیکل پروار اشاره میکند و می گوید: پس چه جوریاس که اینقدره چاق و چلّهای؟
گربۀ شمارۀ 1 خودش را میزند به نشنیدن.
صدایی میآید. گربۀ شمارۀ 1 گوشۀهایش را تیز میکند و رویش را بر میگرداند. دختری با ژاکت قهوهای پشت در شیشهی ایستاده و با آن عینکش زل زده بهشان. از کی آنجا ایستاده؟
گربۀ شمارۀ 2 عین خیالش نیست. اصلاً اینقدر گرسنه است که حواسش نیست.
گربۀ شمارۀ 1 می آید جلو. دختر پشت شیشۀ در مینشیند.
گربه قدمی دیگر جلو میآید و مینشیند. میخواهد ببیند این دختر چقدر همانجور میماند و نگاهش میکند.
دختر لبخند میزند و همچنان چشم دوخته به او.
گربه میرود آن طرفتر و از دید دختر خارج میشود ولی همچنان او را زیر نظر دارد.
یک نگاهی میاندازد به آن سر حیاط، کنار باغچه. میبیند گربۀ شمارۀ 2 سرش را کرده توی پلاستیک و هنوز کاوش میکند.
دخترک بلند میشود و میرود. پرده به جای خود بر میگردد.
چند ثانیه نگذشته دخترک از پشت پنجره سرک میکشد. گربۀ شمارۀ 2 بالأخره متوجه حضورش میشود.
میجهد و میدود و به این سمت میآید و کنار گربۀ شمارۀ 1 میایستد: چیکار کنیم؟
-میریم.
-ولی آخه چیزی واسه خوردن پیدا نکردیم.
-مگه این دختره رو نمیبینی چجوری از پشت پنجره زل زده به ما؟
-حالا کجا بریم؟
-بالأخره همه جا آشغال پیدا میشه.
هر دو میپرند سر دیوار و دور میشوند.
سلام :)))))))))
اینا فیلم نامه هستن ؟ 🙂
و این که دلیل این که گربه ها از اون جا رفتن و نفهمیدم … چه ربطی داره آخه… دختره نگاشون کنه /:
نمایشنامه 🙂 اشتب شد
سلام زری جان. خوش حالم که این صفحه رو هم دنبال می کنی:)
داشتم فکر می کردم چی بنویسم؟ رفتم توی هال و از پشت شیشه بیرون رو نگاه کردم. دوتا گربه بودن. براشون قصه ساختم:)
اتفاقا خودمم بعضی وقتها حس میکنم جنبه نمایشی شون بیشتر از روایت میشه.
عههههه
چه باحااال :”)))))))
🙂