
گاهی فکر نکن
وسط مبحث تضاد و تناقض فکرم میرود پیش رشته ادبیات و یاد مهدیه میافتم. بعد یاد حرفهای خودم. احساس کردم خیلی درهم و بر هم حرف میزنم. بقیه انگاری میفهمند اما خودم گیج میشوم! خیلی وقتها احساس میکنم حرفهایم بی سر و ته است ولی بقیه نه. مشکل از کجاست؟ البته چند وقت (چند روز،هفته یا ماه) که میگذرد و حسابی فکرم از آن حرف دور میشود، تازه خودم میبینمش. میبینم که برخلاف تصورم خیلی هم پرت و پلا نبوده.
یاد آن شخصیت دو سر افتادم در داستان راهنمای کهکشان. نمیدانم اسمش چه بود، ولی فکر کنم پسر عمویِ فورد بود. مهم این است که این موجود 2 سر یک جاهایی اعتراف میکند که خودش چیزی نمیفهمد از اینکه چه میگوید یا چه میشود که همچو تصمیماتی میگیرد. میگوید مغزهایش خودشان فکر میکنند. گاهی خودش از ذهنهای خودش میترسید، چون منطق کارهایش را نمیفهمید در صورتی که بیعلت نبودند. همه فکر میکردند خیلی باهوش است اما خودش چنین فکری نمیکرد. به نظرش همه چیز زیر سر مغزهایش است.
چقدر شبیه ماست. نیست؟ خیلی وقتها بدون فکر زیاد چیزی مینویسیم، میگوییم یا تصمیمی میگیریم و بعد به مرور زمان علتش را پیدا میکنیم.
شاید گاهی بهتر باشد زیاد فکر نکنیم. خصوصاً در نوشتن. بگذاریم ناخودآگاهمان کارش را بکند. شاید الان خودآگاهمان چیزی سر در نیاورد ولی به مرور زمان نکاتی را میشود از آن بیرون کشید.
خب بله، گاهی نوشتههایمان تماماً به دردنخور است، ولی فکر نمیکنید آن وقتها زیادی فکر کردهاید؟! فکر کردن زیاد حین نوشتن کار را خراب میکند. باید بگذاری نوشته جاری شود، بدون هیچ مانعی. این را تازه دارم یاد میگیرم. اینکه آنچه اکنون به نظرم خوب نمیرسد احتمالاً خوب است. فقط فکر زیادی، دارد جلویش را میگیرد.
باید به کلمه ها اجازه بدهیم تا جاری شوند. فکر کردن مالِ قبل از نوشتن و بعد از نوشتن است، آن وقتی که میخواهی متن را تصحیح کنی. در حین نوشتن فکر کردن را تعطیل کن. الان نباید تصمیم گرفت که این متن خوب است یا بد، گاهی باید بگذاری زمان رویش تاثیر بگذارد.
برخی مواقع لازمه مطالب رو رها کنی، بگذاری هم مطلب و هم فکر خودت خیس بخورن، بعداً بیای سروقتشون و اگر کم و کسری داشتند، بهشون برسی.:)
برای منم زیاد پیش اومده که مطلبم رو توی وبلاگم دست و رو نشُسته رها کردم و بعد دوباره بازنویسیش کردم. گاهی هم گذاشتمشون توی ثبت موقت تا زمان مناسب انتشار.
گاهی هم وقتی بازنویسی میکنم متوجّه میشم متن قبل بازنویسی قدرت و قوّت بیشتری داشتند؛ بنابراین دوباره برمیگردم سر خونه اوّل و متن قبل رو منتشر میکنم.:))
ممنون که تجربت رو به اشتراک گذاشتی. الان حس بهتری دارم:)