گاهی باید با ترسها قدم برداشت
- یک زمانی خیال میکردم اگر بیشتر بنویسم بالأخره یک روزی از سختی نوشتن کم میشود. اما امروز بهتر از هر روز دیگری میدانم که نوشتن، لااقل برای من، همیشه سخت و چالش برانگیز باقی میماند. تقلا برای سامان دادن به ذهن و جمع کردن دادههای پراکنده و به بند کشیدشان آدم را خسته میکند اما بهمرور میآموزی که چطور با ترفندهایی کوچک قدری از سنگینی کار بکاهی.
- امروز از آن روزهایی بود که حسابی احساس مفید بودن کردم. حرفی کوچک باعث شد که باز احساس امیدواری بکنم. فکر کنم بتوانم مشاورخوبی بشوم.
- گیر کردن، درجا زدن، از برنامه عقب افتادن، اتفاقهای خارج از کنترل، تردید، خارج شدن از مسیر و اتفاقاتی از این دست میتواند ذهن ادم را بهم بریزد. احساس ضعف بکنی و دلت بخواهد تمام کاسه کوزهها را بریزی بهم. اما تنها راه چاره این است که همچنان ادامه بدهی. مهم نیست هدفت را تغییر بدهی، مسیرت را یا برنامهات را. حتی کمی فاصله گرفتن و قدری تنفس هم جایز است. اما انفعال و سپردن خود به دست حوادث بدون هیچ تقلایی، خیانت در حق خودمان است.
- من قدری دمدمی هستم. کنترل هیجاناتم گاهی خیلی سخت میشود و تعدیل کردنشان به جان کندن شباهت پیدا میکند. همین باعث میشود گاهی تغییر دادن مسیر برایم با تشویش زیادی همراه باشد و مدام فکرم درگیر فکری باشد که دیگران درمورد منِ بیثبات خواهند کرد. و همین اضطراب دائمی خیلی جاها سد راهم شد. هنوز هم از نظر و فکر دیگران هراسانم. گمان نمیکنم راه گریزی از این مسئله وجود داشته باشد. اما دارم یاد میگیرم که توجهم را روی مسیر و فعالیتم بگذارم. کمتر خیالبافی کنم و بیشتر عمل.
- گاهی محدودیتهایم را فراموش میکنم. یادم میرود که دوتا دست بیشتر ندارم و در یک زمان فقط میتوانم در یک مکان حاضر باشم. فراموش میکنم که پیش بردن چند کار همزمان طاقت فرسات و برداشتن برنامههای سنگین فقط فشار و اضطراب را بیشتر میکند. مجبور هر شب موقع نوشتن چک لیست روز بعد این موضوع را به خودم یادآوری کنم.
- تجربه کردن مسیرهای نو گاهی هراس برانگیز است. اما همین چالشها و روبهرو شدن با »ناشناختهها» ست که به رشد آدم کمک میکند. آن بذر کوچولو نمیداند اگر سر از خاک بیرون بیاورد با چه چیزی روبهرو میشود. شاید هم میداند. بههرحال اگر سرش را بلند نکند و بیرون نیاید فرصت رشد کردن را از دست میدهد. میدانم که یک مثال کلیشهای است. اما همیشه به من شوق لازم برای غلبه به اضطراب را میدهد. چون به یادم میآورد که سکون میتواند به قیمت جانِ روحم تمام شود!
- دوست دارم اینجا از یک علاقۀ دیرین بگویم. چیزی که باعث شد من نوشتن را ادامه بدهم و سختیها را تاب بیاورم. دلایل زیادی برای نوشتن دارم اما این یکی حقیقتاً یکی از آن اصلیهاست. دوست دارم نویسندۀ فیلمنامۀ انیمیشن بشوم. راستش حالا میترسم یک قدم اصلی و مستقیم بردارم. میدانم کلی چیز هست که باید یاد بگیرم. میخواهم پی و پایۀ کار را محکم کنم. قدری از داستان نوشتن میخوانم و قدری از نوشتن فیلمنامه و گاهی هم طرحی نمایشی میزنم روی کاغذ. بیشتر ترس من از این است که فراموش کنم این خواسته را. همانطور که تا بهحال بارها فراموشش کردم و از مسیر خارج شدم. میترسم روزمرگی و فشار کارهای پراکنده باز مرا دور کند.
زهرا بیت سیاح
0