قصهٔ کوزهگر و آب خوردن از کوزۀ شکسته | چرا انتقال دانش به زندگی شخصی سخت است؟
ساعات اولیه بعد از غروب را به سامان دادن آشپزخانه و مهیا کردن مقدمات شام گذراندم. برای خالی نبودن عریضه هم کتاب صوتی هنر شفاف اندیشیدن را گوش کردم. تا اینکه رسید به یکی از فصلهای موردعلاقهام.
بیشتر ما دوست داریم شبیه به حرفمان باشیم. میخواهیم حرف و عملمان یکی باشد. ما میدانیم که رطب خورده نباید کسی را منع کند و نیز در کنارش این مثل که کوزهگر یک کوزۀ سالم برای آب خوردن ندارد گوشۀ ذهنمان قلاب شده.
میگوییم و میبینیم که مشاوران، به ویژه مشاوران ازدواج و تربیتی کار خودشان در زندگی زار است، که پزشکان درد و مرضهای مختلفی میگیرند و اوضاع درسی فرزندان معلمان همیشه خوب نیست و موارد مشابه دیگر. و همیشه در پی عیبجویی از دیگرانیم که اگر به راستی چیزی حالیاش بود وضع و اوضاع خودش این نبود.
ما حرف میزنیم، نصیحت میکنیم، راه و چاه نشان میدهیم و آخرسر باغچهٔ خودمان بیل نزده رها میشود.
چرا چنین میشود؟
اگر ما خوب بلدیم این امر را، اگر واردیم و آگاه، پس چرا نمیتوانیم به کار ببندیم؟
رولف دوبلی میگوید این هم یک خطای شناختی است. اینکه نمیتوانیم آموختههایمان را به زندگی روزمره منتقل کنیم و یا اینکه آموزههای یک حوزه را در زمینهای دیگر بکار ببندیم.
نه که نشود چنین کاری را کرد. اما کاری چالش برانگیز است. ما میدانیم که اگر شخصی دیگر در این مخمصه بود چه باید میکرد اما پای زندگی خودمان که وسط میرسد انگاری باورمان تغییر پیدا میکند. شاید هم یادمان میرود یا اینکه بلد نیستم در زندگی خودمان پیادهاش کنیم چون برای اینکار تلاشی نکردهایم.
دوبلی راهکاری نداده بود. فقط گفته بود که کاری چالش برانگیز است و هیچ کس از این خطا در امان نیست.
اما به گمانم راهکار این باشد که سعی کنیم آگاهانه گوش خودمان را بپیچانیم. هرچند پیش از آن باید خودمان باور داشته باشیم که این دانش و فنی که بلدیم در زندگی خودمان هم قابلیت اجرا را دارد. اگر قرار باشد پناه ببریم به این بهانه که شرایط من فرق دارد و برای خودمان تبصره و راه فرار و توجیه بتراشیم، وضع فرقی نخواهد کرد.
پس لازم است که اگر من معتقدم نوشتن فلان دست از سوالها و پاسخدهی به آنها کمک کننده است یا بهمان روش تربیتی کارآمد، خودم هم تن به این کار بدهم. لااقل چند روزی امتحان کنم که اصلا جواب میدهد یا نه؟
میدانم که به تنبل درون و جاهای دیگر آدم فشارهایی وارد میشود اما اگر خودمان نتوانیم از دستاوردمان استفاده کنیم چه فایدهای در کار خواهد بود؟
تازه چه تبلیغی بهتر از اینکه شما خودتان از نسخه یا محصولی که حرفش را میزنید استفاده کنید؟
⎠⏠ ⏝ ⏠ ⎝ حیفم اومد بهت نگم ، چون معتقدم ک هیچ نوشتهای در دنیای سایبری پاک نمیشه،برا همین دوست دارم زحمتی ک برا اینجا داری میکشی بینقص باشه !
سلام درود زهرا خانوم عزیز
احساس کردم موقع نوشتن زیاد میزون نبودی (بیماری ـ عدم تمرکز ـ عجله ـ استرس و ….)
جملهی آخر پاراگراف سوم : … اگر به راسنی چیزی بترش بود وضع و اوضاع خودش این نبود.
پاراگراف چهارم : … یک دانه لالایی هم نمیماند … (صفت شمارشی [یکدانه] رو برای موصوفی ک فیزیکی (لالایی)نیست بکار نمیبرن
تنها روشی ک میشه دانش و آگاهی رو ب فعل تبدیل کرد، تمرین ـ تمرین ـ تمرین ……
امیدوارم ک همیشه شاد و سلامت و موفق باشی
سلام جانان عزیز
ببخشید که اینقدر دیدم دیدگاهتون رو. سایت یکم مختل شده بود.
ممنون از دقت نظرتون و گوشزد کردن این نکات.
چشم در اسرع وقت اصلاح میکنم.
اره واقعا. من هم این رو خوب حس کردم.
دوستام میان از من برنامه میگیرن که موفق بشن بعد نمیدونم چرا خودم موفق نمیشم و نمیتونم به حرفام عمل کنم.
این روزا از نصیحت کردن دست کشیدم، حتی از توصیه کردن هم. دارم سعی میکنم خودم نسخۀ تمام حرفهام بشم. سخته واقعا، به خصوص اینکه آدم دوست داره در بیشتر مواقع ناظر کار دیگران باشه و وقتی کار به خودش میرسه دست به تنبلی میزنه و کاری نمیکنه.
تنبلی نکتهٔ خوبی بود:)
با اینکه هم قد شما نیستم ولی این جسارت رو می کنم.
یاد یه زمانی افتادم که تازه با نوشتن آشنا شده بودم. بار اول که با صفحات صبحگاهی آشنا شدم، یکی دو هفته، آن هم نصفه و نیمه، صبح ها می نوشتم. بعد آمدم و توی وبلاگ سابقم کلی در وصف صفحات صبحگاهی گفتم و مخترعش را دعا کردم. نهایتا به هر احدی که می رسیدم، صفحات صبحگاهی را معرفی می کردم. در حالی که خودم اصلا تجربه اش نکرده بودم.
سلام کاردو جان
خیلی خوشحال شدم نظرت رو خوندم.
ممنون از اینکه تجربهتو به اشتراک گذاشتی.