کمال گرای وسواسی

روده درازی کردن همیشه آسان است. وقتی قرار نباشد کسی آن مهملاتِ بیهوده را ببیند چه باک از نوشتن؟!
اما تا حرفِ دیدن و خواندن و انتشار می خزد به درونِ تاریک روشنای سرت یکهو ترسی زبانه می کشد، که دیوار دیوار سد دفاعی بر می آورد وسعی بر آن دارد تا تمام گفته ها و نگفته ها را از زیر فیلترها و ممیزی ها بگذراند.
هنوز نتوانسته ام فاصله بین کمال گرایی تا ترس از شرمگین شدن را تشخیص دهم. شاید مرزی میانشان نیست. شاید هر دو یکی باشند. این آن است و آن این.
شاید کمال گرا پا برهنه می پرد وسط افکارمان تا از شرمنده شدن و تحقیر شدنمان جلوگیری کند.
برنه براون می گوید شرم زادگاه کمال گرایی است. همانجا که می ترسی کم بیاوری و انگشت ها به نشانه تحقیر به سمتت نشانه روند، کمال گرا سر می کشد و با بهانه ها و ایراد هایش، به خیال خودش دور می کند ما را از آن معرکه. ولی این امدادش چه قدر به سود ماست؟ این کمال گرای عزیز با آن حجم از اضطرابی که روانه خانه دلمان می کند بیشتر ما را به قهقرا نمی فرستد؟ چرا یک خنده دیگران باید این قدر سنگین باشد برایمان که حاضریم برای جلوگیری کردن از وقوعش خود را به هر آب و آتشی بزنیم؟
چرا یک اشتباه ساده در جمع باعث نشخوار روز ها و  هفته هایمان می شود؟ (نویسنده این متن از این بلایا مستثنی نیست)
کمال گرایی تا آن حدی خوب است که مسئولیّت پذیری را تحریک کرده برای به کار بستن آن چه در توانمان است.
ولی آن زمان که کمال گرا همچو اربابی خشمگین شلاق شرم به دست گرفته و تهدید کننان چشم غره می رود، ناگزیری به تقلای بیشتر، و پا را فراتر از توانایی هایت گذاشتن، و در همین بحبوحه است که توان از کف داده در سرازیری پس رفت می افتیم.
در درس روان شناسی افراد با نیاز های خاص2 در فصلی که مربوط به کودکان تیزهوش است ما با یک دسته از تیزهوشان آشنا می شویم به نام تیزهوشان کم پیشرفت. این دسته از کودکان به دلایل مختلفی بر خلاف هوش سرشاری که دارند پیشرفتشان کند یا معکوس می شود. یکی از دلایل همین کمال گرایی است.
این قدر انتظار خودشان و اطرفیانشان بالا می رود که اضطراب به طرز خفقان آوری سیری صعودی یافته و آنان را از ادامه دادن مسیر باز می دارد.
در هر کاری وقتی کمال گرایی زبانه بکشد کم کم انگیزه افت می کند. مدام به خودت نهیب میزنی که چرا بهتر از این نمی شود؟
و به گمانم حسادت هم این میان سر و کله اش پیدا می شود.
تو زور می زنی و دیگر نمی شود و میبینی کسانی را که با کمتر از نیمی از تلاش تو به موفقیت می رسند.
کمال گرایی افراطی آدم را به حسرت خوردن وا می دارد. آدم را کُند می کند و کار بر خلاف زمان پیش نمی رود.
 زمان جست و خیز کنان دور می شود و تو با نفسی که دیگر نای بر آمدن ندارد پاکشان به دنبالش.
در داستان طاعون نوشته آلبر کامو ما با شخصیتی مواجه می شویم که کارمند شهرداری است. این شخصیت سودای نویسنده شدن در سر دارد و هر روز مشغول کار کردن روی نوشته اش.
او مدتی بس طویل بر سر یک سطر مانده است. هر بار جمله را تغییر داده و واژگان را جابجا می کند.
تنها کارش نشخوار کردن این جمله آغازین و گشتن به دنبال کلمه های بهتر است.
می خواهد کتابی بنویسد که همه به احترامش برخیزند و کف و سوت را نثارش کنند و به احترام کلاه از سر بردارند.
این شخصیت می میرد بی آنکه یک صفحه از کتابش را نوشته باشد.
وقتی زیادی حساس می شوی فکرش خوره جانت شده و وسواس را به افکارت می آویزد. مدام به گوشه و کنار کار ور می روی بدون اینکه پیشرفت چندانی در کارت حاصل شده باشد.
مادرم عقیده دارد تمرکز زیادی روی یک کار به جای بهتر کردنش می تواند کار را بد تر کند.
خلاصه اینکه کمال گرایی به اندازه و در جای خودش می تواند مثمر ثمر باشد ولی وقتی از حد بگذرد فکری وسواس گونه خوره جانت می شود که دست و پایت را می بندد و از ادامه کار، تو را باز می دارد.

1 نظر در مورد “کمال گرای وسواسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *