
کلیدواژهها داستان میآفرینند
بعضی وقتها افکارم آنقدر درهم و برهماند که نمیدانم نوشتن را از کجا شروع کنم. فرقی نمیکند متن موردنظر داستان است یا چیزی جز آن. بههرحال ما باید از یکجایی شروع کنیم.
گاهی هم البته هیچ ایدۀ مشخصی نداریم و همین کار را سختتر میکند.
من برای رفع این مشکلات دست به دامن کلیدواژهها میشوم. البته این کلیدواژهها میتوانند عبارتهای کوتاهی باشند. همین دیشب یک تصویر مبهم بهذهنم رسید و یک جرقۀ کمسو در سرم روشن شد. نتیجه شد 7 دانه کلمه که سنجاقشان کردم به این تختۀ فیبری. این باعث میشود یک تداعی در ذهنم ثبت بشود و راحتتر بتوانم ذهنم را جمع و جور کنم.
خلاصه اینکه برای نوشتن گاهی فقط به چند سرنخ نیاز داریم و کلمات کلیدی این سرنخها را در اختیار ما قرار میدهند. یکجورهایی تصویر کلی را رسم میکنیم. قرار است از چه بگوییم، چه چیزهایی قرار است حال و هوای متن را بسازند؟ یا حتی مسیر متن. اینکه از کجا به کجا برویم؟
کلیدواژهها میتوانند چهارچوب متن ما را مشخص کنند و مهمتر از همه، بهانهای باشند برای شروع کردن.