
معرفی کتاب «همزاد»
فرض کن در یک شب مهآلود، صدایی آشنا بشنوی که چهرهای آشنا نیز دارد. آنقدر آشنا که یادت بیاید همین صبح، آن را در آینه دیدهای!
فرض کن روزی سروکلۀ یک همزاد پیدا شود. همزادی که نسخۀ کامل و ایدهآل توست. همزادی که قصد دارد تمام و کمال جای تو را در همه چیز بگیرد.
کسی چندان متوجه این شباهت نمیشود. اما به مرور همه از تو کنارهگیری میکنند. چون آن یکی بدل، خیلی از تو بهتر و سرتر است.
او همه کاری میکند. کارهای خلافش را به پای تو مینویسد، کاهای خوبت را به نام خودش میزند و تو را پیش همه بیآبرو میکند.
او نه برادر دوقلوی گم شدۀ توست است، نه جن و پری، نه یک کلون ژنتیکی و نه حتی بدلی که توسط آدم فضاییهایی ساخته شده باشد. او فقط یک همزاد است. با اسم و رسمی دقیقا شبیه به خود تو. همزادی که تو را به مرز جنون میرساند.
میتوان گفت که این ایدۀ اصلی داستان «همزاد» نوشتۀ «فئودور داستایفسکی» است. البته که کار به همین سادگی نیست! قرار نیست داستانی از رقابت دو فرد همشکل را بخوانیم. قرار است با آقای گالیادکین اصلی همراه شویم. شاهد افکارش باشیم، همپای او حرص بخوریم و در تحولش در مسیر رسیدن به جنون همراهیاش کنیم.
داستان شکلی معماگونه دارد. ما نمیدانیم گالیادکین تازهوارد کیست و چرا قصد دارد جای گالیادکین حقیقی را بگیرد. سرنخهایی که در اختیار ما قرار میگیرد از طرف گالیادکین اصلی است. اما او یک راوی غیرقابل اعتماد است.
تنها پاسخی که در طول داستان به آن رسیدم جنون بود. در یک سوم نهایی کتاب، صحنهای وجود دارد که در آن گالیادکین در کافهای نشسته و ناگهان دست در جیبش میکند و شیشۀ داروهایش را آنجا پیدا میکند. داروهایی که هیچ کدامش را مصرف نکرده. و همان جاست که ما قدری مطمئنتر میشویم که مشکل از خودِ گالیادکین بینواست.
مترجم در وصف کتاب گفته که تقلیدی از «یادداشتهای یک دیوانه» نوشتۀ نیکلای گوگول است. راستش به شخصه ذهنم به طرف این تشابه نرفته بود. اما زمانی که مترجم کارمند بودن هر دو کاراکتر، فضای کلی افکارشان و آن نامههای کذایی! را در کنار هم قرار داد، متوجه شدم که به راستی مشابهت زیادی میان این دو داستان وجود دارد. اما باید بگویم داستان یادداشتهای یک دیوانه، قدری تروتمیزتر بود. همزاد جذابیت خاص خودش را داشت. اما شاید راوی یکی از دلایلی است که باعث شده فضای این دو داستان اینقدر از هم فاصله داشته باشند.
راوی یادداشتهای یک دیوانه اول شخص است. ما با افکار و نشخوارهای او همراه میشویم. انگار که درون سرش باشیم. ما خود اوییم. اما در همزاد، راوی سوم شخص بود. درست است که بازهم درون سر کاراکتر اصلی بودیم و همه چیز را از دید او دیدیم، اما باز هم یک حفاظ و فاصلهای وجود داشت که اجازه نمیداد مخاطب با کاراکتر اصلی یکی بشود.
درست است که من یک متن ترجمه شده را میخوانم و ترجمه میتواند بر نثر تاثیر بگذارد (البته که ترجمۀ سروش حبیبی و پاورقیهای بهجایش عالی بود)، اما یک نوع شتابزدگی در نثر همزاد به چشم میخورد. مترجم در نقاط مختلفی از داستان به باگهایی اشاره میکند (در قالب پاورقی) که به دلیل کمتوجهی، در زمان بازنویسی و ویرایش اثر اصلی از قلم افتادهاند. توصیفهایی که میتوانست نباشد. غرق شدن زیاد در افکار و دروننگریهای گالیادکین هم بهنظر من نقطه ضعفی بود که میتواند خواننده را کلافه کند. هرچند که سلیقۀ افراد با هم متفاوت است و احتملاً شخصی دیگر برخلاف من، از این حجم از جزئینگاری لذت میبرد.
راستش اگر قصد نداشتم این اثر را برای بررسی بخوانم، شاید نیمه رهایش میکردم. اما اگر صبور باشیم به مرور جذابیت داستان نقصها را جبران میکند.
اگر بخواهیم گالیادکین را در تیپبندی انیاگرام جا بدهیم، تیپ شکاک را از آن خودش میکند. پس اگر میخواهید با این تیپ آشنا شوید، پیشنهاد میکنم سری به این داستان بزنید. نحوۀ تکلم، تفکر، تحلیل، قضاوت، رفتار و تصمیمگیری گالیادکین جالب است. همیشه به همه مظنون است. کلامش تکه تکه است. اسمها را زیاد تکرار میکند. همیشه در اضطراب است، از فکر و نظر دیگران میترسد. در تلاش است تا حسن نیت خودش را نشان بدهد. و مهمتر از همه رفتارهای تکانشی او بود. چیزی که در قمارباز هم حسابی توجه من را به خودش جلب کرده بود.
گالیادکین تصمیم میگیرد کاری نکند، یا مردد است. اما بعد ناگهان برخلاف میل خودش دست به عمل میزند. تشنج را میتوان احساس کرد. انگار که یک بینش یا جرقه زده میشود. آنقدر سریع که حتی خودش هم نمیفهمد دارد چه میکند!
خلاصه که همزاد در کل داستان جذابی بود. آنقدر با گالیادکین همراه شدم که فکر اینکه ممکن است همۀ این اتفاقات تاثیر جنون باشد را پاک از سرم بیرون کردم! همپای او حرص خوردم و دلم حسابی به حالش سوخت.
اگر به خواندن داستانهای کلاسیک آن هم از نوع روسیاش علاقهمندید، خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد میکنم.
بریدۀ کتاب:
آقای گالیادکین نگاه دیگری به دور و بر خود گرداند و باز شعلۀ امید در دلش جان تازهای دمید. با این همه ناراحت بود. خارخار فکری دور، که رنگ شومی هم داشت، آسودهاش نمیگذاشت. فکری به ذهنش رسید که به طریقی زیر زبان همکارانش را بکشد. زیرکانه خودش مسئله را مطرح کند. حتی (مثلاً وقت خروج از اداره یا داخل اداره) وانمود کند که با آنها کاری دارد و ضمن صحبت، اشارهای هم به این ماجرا بکند. مثلاً بگوید که «بله، چنین و چنان… ولی این شباهت هم خیلی عجیب استها، ماجرای حیرتآوریست. یک کمدی فوقالعاده مضحک…».خلاصه اینکه کار را خود به مسخره بگیرد و از این طریق وخامت خطر را گمانه بزند. سرانجام قهرمان ما نتیجه گرفت که نباید گول این آرامش ظاهری را بخورد، زیرا چه بسا در اعماق آبِ ظاهراً آرام شیطانها بیقرار باشند.
مشخصات کتاب:
نام کتاب: همزاد
نام نویسنده: فیودور داستایفسکی
مترجم: سروش حبیبی
نشر: ماهی1391
تعداد صفحات: 216
قیمت نسخۀ چاپی: 60000 تومان