
کارهای ناتمام را به سرانجام برسانید
یکی از عادتهای بدی که حسابی دست آدم را میگذارد توی پوست گردو، پشت گوش انداختن کارهاست.
«حالا بگذار برای فردا»، «آخر شب حتماً انجامش میدهم»، «کار زیادی ندارد همان لحظههای آخر تمامش میکنم»، «کار زیادی دارد! فرصت زیادی باید برایش گذاشت. بماند تا یک وقت مناسب و مکفی.»
آدمیزاد از آن موجوداتی است که ذهن خلّاقی برای در رفتن از زیر بار تکالیف و مسئولیتهایش دارد. شاید شما هم مثل من لیست نافرجامی از کارهای به تعویق افتاده و در صف انتظار داشته باشید.
در همان حالی که مدام این لیستِ «کارهایی که باید یک وقتی انجام بدهم» طولانیتر میشود اضطراب ما هم اوج میگیرد.
در درس روان شناسی اجتماعی یک نظریه مطرح شده بود که به همین موضوع اشاره میکرد. متأسفانه اسمش از خاطرم رفته و جناب گوگل هم کمک چندانی از دستش برنیامد.
ولی محتوای آن نظریه در خاطرم مانده است. تحقیقی بود در این زمینه که تکلیفهای ناتمام بخش زیادی از ذهن را درگیر میکنند و اجازه راحت نفس کشیدن را از ذهنمان میگیرند.
در این یادداشت قصد دارم در مورد راه حل این موضوع بنویسم. راستش تنها راه حلی که به ذهنم میرسد (اصلاً شاید تنها راه حل باشد) این است که آن تکلیف را به جای به تعویق انداختن انجام بدهید. میدانم که کلی کار روی سرتان ریخته و وقت سر خاراندن ندارید ولی این تنها راه است. درست است، تمام کارها را نمی توانید در یک روز انجام بدهید ولی دنبال فرصت مناسب هم نباشید. کارها را لیست و اولویت بندی کنید. یک برنامه هفتگی رسم کنید و یا توی تقویم جلوی هر روز یکی دوتا از این کارها را یادداشت کنید.
به دنبال «حسِ آنجام آن را دارم یا ندارم؟»، «خسته ام یا نیستم؟» «ایده خاصی ندارم.» و این چیزها نباشید. فقط بنشینید سر آن کار. اولش سخت است و ذهن عزیزمان میخواهد در برود. ولی اگر مچش را بگیرید و بنشینید بالای سرش، یک چند دقیقهای که بگذرد کمکم چرخدندههای مغزتان به کار میافتد.
مهم شروع کردن است. هرچه بیشتر طفره بروید و ناله کنید، کار زمان بیشتری روی زمین میماند و همان ناقص ماندنش بیشتر عذابتان میدهد.
گاهی انجام کاری باب میلمان نیست. مثل همین گزارش کاملی که باید برای درس آزمونهای روانشناختی بنویسم. هنوز آزمون آخر را اضافه نکردهام و در مورد تجدید نظر و اصلاح تفسیر آزمونهایم مقاومت میکنم! یا گزارش آزمایشهای درس روانشناسی تجربی، که آن هم نزدیک به یک ماه طول کشید تا جمعش کنم. وقتی هم که سرش نشستم یک ساعته تمام شد. پس چرا یک ماه موضوع را کش میدادم؟
آن باب میلمان نبودن میتواند از یک جایی سرچشمه بگیرد. خصوصاً کسی که این تکلیف را تعیین کرده خیلی تأثیر گذار است. این دو استاد بزگوار حسابی اعصاب مرا به هم ریختهاند. من هم سرِ انجام تکالیفشان به مشکل برخوردم. انگاری ذهنم نمیخواهد با چیزی که یادآور آنهاست و نشانی از قدرت آنها دارد روبرو بشود و زیر بارش برود.
وقتی که بدانیم مشکل از کجا ریشه میگیرد راحتتر میتوانیم برایش راه حلی پیدا کنیم.
در کل جدای از اینکه تکلیف ناتمام ما چیست و چرا معلق مانده؟ همین امروز یکیشان را پیش بکشید و بدون توجه به دستورهای ذهنتان سعی کنید به سرانجام برسانیدش.
بالأخره از قدیم گفتهاند که یک تکلیف بد انجام شده بهتر است از تکلیفی که کلاً انجام نشده یا نصفه نیمه رها شده!