کار من چه ارزشی دارد؟ | ۲ پیشنهاد برای افزایش عزت نفس به کمک نوشتن
خیلی وقتها ترس و تردیدی که گریبان گیرمان میشود و فلجمان میکند از عزتنفس پایین سرچشمه میگیرد. عزتنفس از دو بخش عمده تشکیل شده: احساس کارآمدی و احساس ارزشمندی.
پاسخ سؤال «آیا از پس انجام این کار برمیآیم؟» اعتماد بنفسمان را مشخص میکند. اما توانمندی و احساس کارآمدی فقط بخشی از موضوع است. بخش عمدهٔ عزتنفس در گرو پاسخ به این سؤال است که «کار من چقدر ارزشمند است؟» و حتی اینکه «خودِ من چقدر ارزشمند هستم؟».
خواهی نخواهی ما تصویر ذهنیمان از خود را براساس قیاس کردن خودمان با دیگران و بهویژه بازخوردهایی که دریافت میکنیم میسازیم. اینکه من میتوانم این کار را انجام بدهم یک بحث است و اینکه این کار به چه دردی میخورد یا چه ارزشی دارد یک بحث دیگر است. اگر مدام این بازخورد را گرفتهایم که کارمان تلاش بیهودهای است که ارزشی ندارد و نکردنش بهتر است، به این باور میرسیم که دست کشیدن بهترین کار است.
مسئلۀ مهم اینجاست که هر بازخورد روی کم و کیف کارهای دیگرمان هم اثر میگذارد. یک کودک این پیام را میگیرد که کارهایش خرابکاری است، در مدرسه طرد میشود یا مورد تحقیر و تمسخر قرار میگیرد که هیچکاری را درست انجام نمیدهد و تمام تلاشهایش در زمینههای دیگر نادیده گرفته میشود و در بزرگسالی با نگاهی پر از تردید نسبت به خودش و توانمندیهایش وارد اجتماع میشود.
بهنظر من کودکان باپشتکارترین موجوداتند که تا به خواستهشان نرسند دست از تلاش نمیکشند. حالا این کودک تحقیر میشود که کارهایش بهدردنخور است و با همین جمله دستاوردش، خودش، هویتش و شخصیتش میرود زیر سؤال و به آن برچسب بیارزشی میزنند. نه تشویقی در کار است و نه تحسینی. هیچ اهمیتی ندارد. بهجای تشویق به او القا میکنند که ارزش توجه ندارد چرا که افراد دیگری هستند که عملکردشان خیلی از او بهتر است.
درست است که همهٔ آدمها هم اینقدرها بیرحم نیستند که مدام از این کارها بکنند. اما گاهی دریافت بیتوجهی از شخصی که برایمان ارزشمند است یا در نظرمان در جایگاه قدرت است، میتواند چند برابر توجه دیگران تأثیر بگذارد. بهطور کلی ذهن ما آدمیزادها بهشکلی است که بیشتر بازخوردها و رفتارهای منفی و ناراحتکننده را بهخاطر میسپارد.
بههرحال زمانی که ما بههرشکلی برای کارمان و توانمندیمان ارزشی قائل نباشیم انگیزهای هم برای شروع کردن و یا ادامه دادن نخواهیم داشت و مدام با ترس و تردید دستبهگریبان میشویم.
سؤال پشت سؤال طرح کنید
یک راه خوب برای افزایش حس خودارزشمندی طرح کردن یکسری سؤال و تلاش برای پاسخ دادن به آنهاست. قرار نیست که فقط بپرسیم «کار من چه ارزشی دارد؟» لازم هم نیست این سؤالات را از دیگران بپرسیم. فقط قرار است کمی در خودمان عمیق شویم و چند پله عقبتر برگردیم.
بهتر است اولین سؤال را با «چرا میخواهم این کار را انجام بدهم؟» و «آیا راه و روش دیگری هم برای انجام آن وجود دارد؟» شروع کنیم. دلایلت را شرح بده یا فهرستوار لیست کن. اگر بتوانی هر سؤال را بسط بدهی خوب است. اجازه بده ذهنت حسابی کاوش کند. نگو این دلیل اهمیتی ندارد. همه را لیست کن.
بعد از اینکه یکی دو صفحهای را سیاه کردی از خودت بپرس که «چرا این کار را به این شکل انجام میدهم؟ دلیل این انتخاب چیست؟» اجازه بده هر دلیل بیخود و باخودی نوشته بشود. این سؤال و جوابها فقط برای ارزیابی شخصی است پس کسی هم قرار نیست بخواندشان.
بعد از آن بروید سراغ علاقه. «آیا این کار را دوست دارم؟» ببین که خودت اصلاً به عنوان مخاطب به این موضوع یا کار علاقهمند هستی؟ خیلی وقتها مشکل از اینجا آب میخورد که علاقهای به کاری که انجام میدهیم نداریم و همین باعث میشود که ارزشی هم برای آن کار و دستاوردهایش قائل نشویم.
سؤالهای دیگری که میشود طرح کرد این است که «با انجام این کار به چه چیزی میرسم؟ آیا دستاوردهایش برای من مهماند؟ چه منفعتی در این کار هست؟ آیا سود و منفعتی برای دیگران هم دارد؟»
بررسی سود و زیان میتواند راهی باشد برای افزایش حس خودارزشمندی. مشخص است که وقتی ببینیم کار و تلاشمان برای خودمان و دیگران نفعی دارد و میتوانیم مفید باشیم کار برایمان ارزشمند میشود.
و اما سؤال نهاییِ پیشنهادی من این است که اگر احساس میکنیم کارمان بیهوده است دلیل این بیهودگی را از خودمان بپرسیم. «چرا احساس میکنم این کار بیارزش است؟» یا اینکه «چرا اینقدر دچار ترس و تردید میشوم؟». تمام تردیدهایتان را لیست کنید. تمام سؤالاتی که خورهٔ جانتان شده را بنویسید.
چنین سؤالاتی باعث میشوند که کمی آگاهانهتر در لایههای عمیقتری از خودمان دنبال پاسخ بگردیم.
مطرح کردن سؤالات جوربهجور و تلاش برای پاسخدهی مفصل راه خوبی برای رسیدن به شفافیت ذهنی است. پس سعی کنید برای هر سؤال دستکم ۲ صفحه جا بگذارید. هرجایی که کم آوردید تمرکزتان را بگذارید روی دلیلهایی که مطرح کردهاید و از خودتان دلیل ذکر کردنش را بپرسید. این سؤالهای تودرتو کمک میکنند که عمیق تر بشویم.
اگر پر کردن صفحه برایتان سخت بود از همان سختی بنویسید. از هر احساس و فکری که دارید بگویید و اجازه بدهید که ذهنتان تخلیه شود.
دیالوگ بنویسید
در کنار این طرح کردن سؤال، نوشتن دیالوگ هم کمک کننده است. حالا این دیالوگ میتواند بین شما و آن صدای درونیتان باشد و یا با یک شخص خیالی. این شخصیت خیالی نمایندهٔ تمام کسانی است که شما و کارتان را بیارزش میدانند. روی برگه با او حرف بزنید. اول بگذارید او مثل همیشه شروع کند. سؤالی میپرسد، حرفی میزند. از زبان او بنویسید. حالا برگردید به قالب خودتان و جوابهایی را که در دلتان دفن کردهاید بنویسید.
در دیالوگ درونی شما همین کار را با صدای درونیتان انجام میدهید. حرفهایی که در ذهنتان را مشغول کردهاند و مدام نشخوارشان میکنید را بنویسید. این واگویهها را به یک مکالمهٔ دوطرفه تبدیل کنید. نوشتن چنین دیالوگهایی کمککننده است.
شک کردن به ارزش کار یا توانمندی در هرجایی از مسیر ممکن است گریبانگیر آدم بشود. خوب است که هر وقت شک و تردید افتاد به دلمان بجای خزیدن در غار تنهایی و خالی کردن میدان و جویدن ناخن، بنشینیم و از خودمان سؤال بپرسیم. دستکم تجربهٔ شخصیام ثابت کرده که انجام چنین کاری و تلاش برای پاسخگویی مفصل میتواند انگیزه و اشتیاق برای ادامه دادن یا شروع کردن را در آدم ایجاد کند.
شاید بپرسی که «نمیشود اینکارها را ذهنی انجام داد؟»، «نمیشود که بجای نوشتن، به این سؤالها فکر کنم؟». اگر چنین سؤالی داری پیشنهاد میکنم به این پادکست گوش بدهی: چرا نوشتن قالب مناسبی برای تفکر است؟