
چیزی که باید در زندگیمان بیشتر شود
امروز در جلسه اول سمپوزیوم توسعه فردی از خنده و خندیدن صحبت شد و اینکه حتی اگر لبخندتان تصنعی باشد باز هم تاثیر خودش را میگذارد. همانطور که ذهنمان رفتار و عملکردمان را کنترل میکنیم ما نیز میتوانیم با رفتارهای عمدی مثل همین خندیدن مسیر ذهنی خودمان را کمی دستکری کنیم.
در جلسه امروز با نقلی از نورمن کوزینس مواجه شدم که میگفت: «خنده دویدن درونی است.»
وقتی که بیشتر به این جمله فکر کردم به این نتیجه رسیدم که حق با اوست. خندیدن روح و روانمان را به تکاپو و فعالیت وادار میکند. هنگام خنده ضربان قلبمان میرود بالا. انگاری که واقعاً دویده باشیم.
وقتی میخندی اوضاع کمتر بغرنج به نظر میرسد و میتوان با آرام کردن التهاب و تنش درونی و کسب کمی آرامش، بهتر با مسائل و مشکلات پیش رو دست و پنجه نرم کرد.
همین حالا همین طور بیدلیل لبخندی بزنید. حالا احساس بهتری ندارید؟ نفسی عمیق بکشید و بگذارید آرامش به درونتان نفوذ کند. در میان روزهای شلوغ و پر فشار به کمی خنده محتاجیم.
دیالوگ زیر تکلیف جلسه امروز است. نوشتن یک گفتوگو درباره خنده:
-چرا اینقدر غر میزنی؟
+پس چیکار کنم؟ تو هم جای من بودی غر میزدی.
-چرا به جای غر زدن نمیخندی؟
+دلت خوشه ها. با این همه دربهدری و بدبختی دیگه جای خنده میمونه؟
-حتی یه لبخند ساده هم نمیتونی بزنی؟
+چه گیری دادی به من؟
-خب همهش میبینم عبوس و دمغی.
+چون مثل تو یه دل گنده ندارم که آب توش تکون نخوره. اینقدر بیدردی که راه به راه نیشت بازه.
-کی گفته من بیدردم؟
+بیدرد نبودی همهش نیشت باز نبود.
-حالا من گریه کنم مشکلات حل میشن؟
+نمیخواد گریه کنی، فقط اون نیشتو ببند. واقعاً حرصمو در میآره. آخه چجوری میتونی بخندی؟
-فقط کافیه اینجوری… دو سر این عضلههای گونهات رو ببری بالا. بخند دیگه.
+به چی بخندم؟ به دلِ خوشِ تو؟
-فقط یه لبخند ساده.
+عجب کنهای هستی تو. آخه من بخندم چی گیر تو میآد؟
-وقتی مدام گرفتهای و اخم میکنی ذهنتم عبوس میشه و مدام بدخلقتر میشی. اینجوری هم حال خودت همیشه گرفته است هم حال بقیه رو میگیری. شبیه اون اختاپوسه تو باب اسفنجی. تازه اون یه وقتایی میخندید.
+منم گاهی میخندم.
-اگه راست میگی بخند ببینم.
+عجبا! بفرما:)
-آهان! ببین. حیف نیست این لبخندو حروم میکنی؟
+وقتی حروم میشه که راه به راه بیخودی میخندی. بهتره تو هم خودتو جمع و جور کنی وگرنه همه مسخرهات میکنن.
-همین الانش هم کم دستم نمیندازن.
+خب جمع کن خودتو.
-ببین منم مثل تو همهاش قیافهام تو هم بود. میگفتن چرا اینقدر رومُخی؟ حالام میگن چرا همهاش میخندی؟
+راست میگن. یکم تعادل داشته باشه بچه.
-ولی ترجیح میدم نیشام باز باشه تا اینکه پیشونیام مثل تو پر از چین و چروک شه. تازهشم، وقتی لبخند میزنی ذهنت باور میکنه که اوضاع اونقدرام بد نیست.
+ولی اوضاع حسابی خرابه.
-خب باشه. با آه و ناله چی حل میشه؟ نیگا… موهات یکییکی دارن سفید میشن. چیِ این زندگی که داری خوبه؟ همهاش در حال غر زدن و ناله و شکایتی.
+وقتی درد زل زده تو چشمات چطور میتونی بخندی؟
-بخند و روشو کم کن. بذار باورت بشه که ازش قویتری. تازهشم وقتی که تو بخندی بقیه هم ناخودآگاه لبخند میزنن. حال همه بهتر میشه. یه بار دیگه لبخند بزن.
+ولم کن بچه.
-توروخدا…
+اِوا! چرا همچین میکنی؟ نکن… قلقلکم میآد… هاهاها!
+دیدی خندیدی؟
-امان از دست تو:)
یک متن مرتبط:
سلام
بسیارعالی…
من فکر میکردم باید طنز باشه:))
سلام مهدیه جان.
ممنون:)
نه گفته بودن باید درباره خنده و لبخند باشه لزومی نداره که حتماً طنز باشه.