نکات داستانی
چشم در برابر چشم!

چشم در برابر چشم!

-هنوز نمی‌فهمم کار کی بوده؟

+چی؟

-اینکه تو بیفتی تو همچین هچلی.

+کار هیچ‌کس نبود. خودم تصمیم گرفتم.

-نه… تو همچین آدمی نیستی. کسی که من می‌شناسم همچین کاری نمی‌کنه.

+حالا که کردم.

-یعنی پشیمون نیستی؟

+چرا باید پشیمون باشم؟ اون عوضی حقش بود. اصلاً خوب شد که همچین شد!

-حق رو تو تعیین می‌کنی؟ از کی تا حالا تو حق‌شناس شدی؟ فقط بلدی گند بزنی. اگه همون وقتی که گفتم از زندگیت حذفش کن به حرفم گوش کرده بودی حالا…

+خب منم الان گوش کردم دیگه.

-من نگفتم از زندگی ساقطش کن.

+عمدی نبود.

-فرقی نمی‌کنه. چه عمدی، چه غیرعمدی. تو باید خودتو تحویل بدی آقا پسر.

+چی؟

-باید خودتو تحویل بدی.

+الان این منم که نمی‌فهمم!

-این یه سقوطه. الان متوجه نیستی ولی اگه تاوانشو ندی، بازم ممکنه تکرارش کنی.

+آره… اگه دهنتو نبندی و این بحثو تموم نکنی ممکنه همینجا دوباره تکرارش کنم.

-این تهدید کردنت خیلی کار زشتیه. آدم با دوستش اینطوری رفتار نمی‌کنه.

+ولی با دوستی که رو مخه و تاریخ مصرفش دیگه تموم شده… چرا!

-دوستی که تاریخ مصرف نداره.

+ولی آدما دارن.

-این طرز فکر و نگاهت غیراخلاقیه. اگه می‌خوای خدا رو تو ببخشه و بتونی یه زندگی سالم داشته باشی، باید توبه کنی و خودتو به پلیستحویل بدی.

+که برم بالای دار؟

-هرکاری تاوانی داره؟

+یعنی می‌گی برم بمیرم؟!

-اگه می‌دونستی این عاقبتشه، چرا انجامش دادی؟

+تو که از ماجرا خبر داشتی. اون هرچیزی که مال من بودو گرفت. هرچیزی. همیشه همه زدن تو سرم. دیگه نمی‌خوام ضعیف باشم.

-این نشون دهندۀ ضعف بیشتره.

+این نشون دهندۀ قدرته. جونشو من گرفتم. با همین دستام. این دستا قدرتمندن. می‌تونستم از جونش بگذرم. اما شدم عامل مرگش. خدمتی هم به بشریت کردم. باور کن الان نصف آدمای این شهر راحت می‌خوابن.

-اون کاری به کل شهر نداشت.

+به بچه‌های مدرسه که کار داشت. الان همه یه نفس راحت می‌کشن.

-کار تو اشتباه بود.

+پس اون چی؟ چرا فقط من باید تاوان بدم؟ اونم فقط برای یه کار اشتباه.

-تو آدم کشتی.

+می‌دونی او روح چند نفرو کشت؟ من شدم بانی عدالت.

-هوا برت داشته ها! این فقط یه احساس زودگذره.

+اون تاوان کارای اشتباهشو داد.

-تو هم باید تاوان بدی.

+امروز خیلی داری گیر میدی.

-من همیشه همینطورم!

+ولی امروز یه نمه غیرمنطقی داری گیر می‌دی. فکر کردی برم خودمو تحویل بدم می‌گن آفرین پسر خوب؟

-این تاوان گناهته.

+پرحرفی و گیر دادن به دیگران هم تاوان داره.

-بالاخره که چی؟ جسدشو که پیدا می‌کنن؟

+کی می‌خواد پیدا کنه؟ کی می‌خواد منو گیر بندازه؟ فقط تویی که هیچ کس به حرفات اهمیتی نمی‌ده.

-من نمی‌خوام از پشت بهت خنجر بزنم. ولی اگه مجبور بشم… این کارو می‌کنم.

+هیچ رد و سرنخی نیست. اگه تو دهنتو بسته نگه داری، هیچ‌کس هیچ بویی نمی‌بره.

-من دیروز مادرشو دیدم. نمی‌دونی چطوری زار می‌زد. اون گناه تنداره؟

+چند وقت که بگذره تازه خدارو شکر می‌کنه که او پسر عوضیش گم‌وگور شده.

-تو خیلی عوض شدی. کی آخه اینقدر تغییر کردی؟

+وقی که تو سرت گرم له کردن من زیر بار پند و اندرزات بودی. مغز منو فلج کردی تو.

-خوبه… آفرین… همه چیزو بنداز گردن من. به فرافکنی ادامه بده. ولی اینا چیزی از بار گناهت کم نمی‌کنه. تو حق حیاتو از یه نفر گرفتی. باید قانون رعای بشه. اون کاری که درسته. وگرنه تموم نظم و امنیت به هم می‌ریزه.

+پس باید توانا پس بدم.

_آره. همینه.

+اگه نخوام تاوان پس بم کیو باید ببینم؟ می‌خوای همینطوری ادامه بدی؟

-ببین… می‌دونم الان گیج و سردرگمی.

+نیستم.

-ترسیدی…

+اصلاً!

-تو فقط به کمک احتیاج داری.

+ترجیح می‌دم تنها باشم و ناهارمو کوفت کنم.

-من می‌تونم کمکت کنم. فقط دست منو بگیر. ببین… با هم می‌تونیم همه چیزو درست کنیم.

+با تو؟

-گناهی که مرکتب شدی خیلی سنگینه. روحتو خرد می‌کنه.

+روح من قبلاً خرد شده.

-زیر این فشار دووم نمیاری.

+فکر کنم اگه به حرفات گوش کنم همین اتفاق بیفته.

-تو آدم بدی نیستی. فقط تو زمان و مکان اشتباهی گیر افتادی. مطمئن باش میشه درستش کرد.

+می‌شه زنده‌اش کرد؟

-نه. منظورم اینه که…

+پس هیچی. اگه دوست نداری بری پیشش بهتره دهنتو ببندی.

-من می‌تونم کمکت کنم.

+هیچ‌کس نمی‌تونه به من کمک کنه.

-داری مجبورم می‌کنی به زور متوسل بشم.

+می‌دونستم تهش به همچین گندی می‌رسیم. نباید به تو می‌گفتم. تف به این زندگی که همچین دوستای گندی میذاره تو دامنم!

-بیا این آبمیوه رو بخور قندت بیاد بالا بلکه اون مخ معیوبت کار کنه.

+این تغییر فازت خیلی رومخ‌تره.

-بهرته دهنتو ببندی و بخوریش.

+این همه خشونت بابت یه آبمیوه. باشه بابا اونجوری نگاه نکن.

-خوشمزه است؟

+یکم گرمه.

-حالا قندت اومد بالا؟

+بیشتر حس می‌کنم محتویات معده‌ام داره میاد بالا.

-خب اینم کمک من!

+اینکه بیارم بالا؟!

-نه. بذار ببینم… خب، به پنج دقیقه هم نمی‌رسه. شاید یکم تشنج کنی. اما تهش رستگار می‌شی.

+چه زری داری می‌زنی؟

-خودتو که تسلیم نمی‌کنی. خب من تسلیمت میکنم.

+الان داری منو بیهوش می‌کنی که تحویل ‌پلیس بدی؟

-نه. خدا خودش می‌دونه چه‌طور محاکمه‌ات کنه.

+نفسم… بالا…

-شششش… آروم باش. راحت تخت می‌خوابی. فقط آروم نفس بکش. کاش می‌گفتی اون یارو رو کجا چال کردی. از تنهایی درش می‌اوردم!

2 نظرات در مورد “چشم در برابر چشم!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *