چرا من به آن خوبی نیستم؟ | سخنی چند با نویسندگان نو قلم
تا بهحال شده متنی را بخوانی و دوست داشته باشی که همان قدر خوب بنویسی؟
همین چند روز پیش مشغول خواندن یک نمایشنامه بودم و به این فکر افتادم که چرا نمیتوانم به این خوبی و روانی بنویسم؟ اینقدر زنده و جذاب؟ بعد آن را با نسخۀ اولیۀ نمایشنامۀ تازۀ خودم مقایسه کردم. و خب… معلوم است که مال او بهتر بود و من سرخورده شدم!
اما این قیاس کردن اشتباه است. آن نمایشنامهنویس به اندازۀ سن من تلاش کرده بود و نوشته بود. معلوم است که او به عناصر درام مسلطتر است. و این طبیعی است که یک جای، یا حتی چندجای، کار من بلنگد.
آن نمونۀ اعلا باید فقط یک الگو باشد. قرار نیست تمام نوشتههای من به همان خوبی باشند. اما من هربار میتوانم از این سنگ محک زنده استفاده کنم تا میزان رشد خودم را بسنجم.
رشد پله به پله صورت میگیرد. غیر از این است؟
تازه غیر از اینکه باید به خودمان اجازۀ شکست خوردن بدهیم و هربار تاش کنیم که به الگوی اصلیمان نزدیکتر بشویم، لازم است که یک نکتۀ دیگر را هم مدنظر قرار بدهیم.
اینکه همیشه قرار نیست در حوزۀ موردعلاقهمان قلم بزنیم و در آن رشد خوبی داشته باشیم. خود من سالهاست که شیفتۀ طنزم. اما رشدم در این حوزه بهقدری نبوده که بتوانم یک اثر تماماً طنز خلق کنم. طنز برای من یک چاشنی بوده که به قدر توانمندیام قدری از آن را توی نوشتههایم بریزم. که خیلی وقتها هم خوب عمل نکرده.
برای مطمئن شدن از این قضیه تنها راه امتحان کردن است و آزمون و خطا. با همان حوزه یا ژانر موردعلاقهات شروع کن. چندصباحی بخوان و قلم بزن. آنوقت میتوانی بفهمی که مرد این میدان هستی و میتوانی خالق باشی و یا اینکه علاقهات تنها بهعنوان یک مخاطب است.
خلاصه اینکه اگر نمیتوانی مثل فلانی خوب بنویسی، نیاز است قبل از افتادن به خودسرزنشگری به این دو نکته توجه کنی:
اول اینکه رشد یک شبه اتفاق نمیافتد و با تحلیل و تمرین مداوم کسب میشود و دوم هم اینکه همیشه قرار نیست در حوزۀ موردعلاقهمان خالق باشیم.