
چرا زنبور بی عسلیم؟ | معرفی ۳ مانع عملگرایی
احتمالاً برای شما هم پیش آمده که باوجود دانستن خیلی چیزها، جای عملشان را در زندگیتان خالی ببینید. در این نوشتار سعی کردهام دلایلی برای این عمل نکردنها ذکر کنم.
آیا ایمان داری؟
همه ما میدانیم که عالم بیعمل مثل زنبور بیعسل است. و یک زنبوری هست که با اینکه توانایی تولید عسل دارد اما کاهلی میکند.
در کنار عالِمها و زنبورها، ما آدمیزادگان هم خیلی وقتها دانستههایمان را میگذاریم روی طاقچه تا خاک بخورند.
در این نوشتار سعی دارم به چند سوال جواب بدهم: آیا دانستن اکتفا میکند؟ علم حتماً عمل میآورد؟ فاصله بین علم تا عمل چیست؟ چه میشود که دست به اقدام میزنیم؟ چه میشود که سختیها را تاب میآوریم؟
و اینجاست که باز جناب انگیزه سر و کلهاش پیدا میشود. همانطور که بالاتر گفتم گاهی ما علم داریم ، اتفاقاً انگیزهای هم در میان است، اما باز هم عملی صورت نمیگیرد.
گاهی علمی در ما صورت ظاهری دارد. یعنی به کُنه و بَطن ماجرا نفوذ نکردهایم. یکجورهایی میشود گفت درمورد آن موضوع به باور قلبی نرسیدهایم. مثلاً ما میدانیم که غذاهای چرب برای سلامتیمان ضرر دارد اما لذّت آنی را قربانی سلامتی بلند مدت میکنیم. یا میدانیم که ورزش و رژیم غذایی متعادل و سالم را باید در سبک زندگیمان بگنجانیم، ولی چقدر عمل میکنیم؟
گاهی انگیزهمان وضع و احوالش خوب است، اصلاً زنگ هشدار سلامتیمان هم به صدا در آمده و یک دلیل مهم است. باید کاری کنیم. سفت و سخت میچسبیم به دستورات. ولی اغلب ما سدمان زود شکسته میشود. «حالا فقط یک لقمه»، «همین یکبار است»، «از فردا باز رعایت میکنم».
داشتن باور قلبی و اطمینان، یک دلیل مهم و قاطع و انگیزه در کنار هم عمل را میسازند. البته انگیزهی بالا زمانی شکل میگیرد که هدف و دلیل برایمان از درجه اهمیت بالایی برخوردار باشد.
برای مثال رعایت قوانین را در نظر بگیرید. عرفی، شرعی، اجتماعی، هر کدام. از این قوانین تخطی نمیکنیم چون میدانیم چه عواقبی دارد. مگر اینکه انگیزههای دیگری چنان شدید باشند که سرپیچی کردن گزینه درستی به نظر برسد. نبستن کمربند ایمنی یا عبور از چراغ قرمز هم مثالهای خوبی هستند. علمشان داریم ولی عمل نمیکنیم. البته به جز وقتی که چشممان به جمال افسران محترم نیروی راهنمایی و رانندگی روشن میشود.
به چه دلیل؟
بعضی وقتها در یک جمعی بحثی شکل میگیرد و آدم جوگیرانه یک قولی میدهد و بعد البته در گِل گیر میکند. از یک جایی به بعد ادامه دادن سخت میشود. البته مگر اینکه هدفتان کم کردن روی دیگران باشد!
وقتی که یک دلیل محکم پشت کارهایمان نباشد، ذهنمان نمیفهمد که چرا باید به خودش و ما سختی بدهد؟ برای همین است که میگویم داشتن یک دلیل مهم و قاطع یکی از شروط است. وقتی که دلیلت درست درمان باشد و مهم، دیگر ذهن راحت طلبمان حسابی توی دام میافتد و راهی جز تسلیم برایش نمیماند. تسلیم شدن دربرابر عملگرایی.
در اینجا منظور از داشتن دلیل همان معناست. چرا باید این کار انجام شود؟ عملی شدنش الزامی است؟ چه منافعی در پی دارد؟ به حال دیگران چه نفعی دارد؟ وقتی که احساس کنی کاری که در حال انجام دادنش هستی هیچ ارزشی ندارد و تماماً بیهوده است طبیعی است که بعد از مدتی دیگر دست از عمل بکشی. چون انجام کاری پوچ آدم را خیلی بیشتر خسته میکند. مثل آن سیزیف مدام در حال تکرار کردن کاری عبث هستی. وقتی که نفعی ندارد چرا باید به خودم زحمت بدهم؟ عذاب برای هیچ؟ ولی وقتی که هدفت متعالی و مهم باشد و معنایی را در خودش بگنجاند، تاب آوردن سختیها راحتتر میشود. چون آن معنا خودش تولید انگیزه میکند.
در کتاب پاداش، دن آریلی قصۀ جوانی را ذکر میکند که کارش تمیز کردن تجهیزات جراحی در یک بیمارستان بود. جوان بعد از مدتی خسته میشود از این کار و در نظرش بیاهمیت جلوه میکند برای همین تصمیم میگیرد دست از کار بکشد اما مادرش به او یادآوری میکند که این استریل کردن ابزار جراحی چقدر در نجات دادن و حفظ جان انسانهای دیگر اهمیت دارد. حالا جوان وقتی از این منظر به قضیه نگاه میکند دیگر کار عبثی به نظر نمیرسد. با انرژی بیشتری به کارش بر میگردد و بعد از مدتی هم ترفیع میگیرد.
ما برای هرکاری، به خصوص زندگی، به معنا نیاز داریم. کسی که از زندگی دلزده میشود دلیلی برای زندگی کردن نمیبیند. در خودش چیز مفیدی نمیبیند یا احساس سرخوردگی و حقارت میکند.
نتیجه بینتیجه
وقتی که عمل ما به شخصه در نتیجه نهایی تاثیر چندانی نداشته باشد، انگیزۀ ما هم برای عمل کردن کم میشود. وقتی کسی هست که بار ما را بر دوش بکشد یا لااقل ما را از شرّ بخشی از آن خلاص کند، وقتی که نتیجه مستقیماً به تلاش من مربوط نباشد، وقتی که به جای تقدیر تحقیر میشویم، وقتی که به جای تشویق نهی میشویم، معلوم است که عملگراییمان به سمت صفر میل میکند.
به قول دن آریلی اگر میخواهی انگیزه کسی را بکشی، یا تلاشش را نادیده بگیر یا ماحصل کارش را نابود کن. طبیعتاً وقتی انگیزهای درکار نباشد، ما بیشتر شبیه زامبیهای بی روحی میشویم که ترجیح میدهد در رختخواب بیارامد یا در حالی که غرغر میکند شبکههای تلوزیون را بالا و پایین کند. البته چرخ زدن در شبکههای مجازی گزینه جذابتری است.
وقتی که انگیزه ای درمیان نباشد فعالیت صرفاً به یک انجام وظیفه بدل میشود. تلاشمان در راستای از سر باز کردن و خلاص شدن است. البته اگر از منظری دیگر به ماجرا نگاه کنیم، همین خلاصی از شر تکلیف هم خودش یک جور انگیزه است. ولی تضمین کننده اینکه به بهترین صورت به انتها برسد نیست.
میدانیم که پاداش احتمال رخ دادن یا تکرار رفتار را زیاد میکند؛ دیدنِ نتیجۀ کار هم یک جور پاداش است. چون برای به سرانجام رساندنش کلی عرق جبین ریختهای.
پس در ابتدا دلیل و هدف باعث شروع کردن کاری میشوند ولی چیزی که باعث ادامه دادن یا تکرار آن رفتار خاص میشود دستاورد آن کار است. چه چیزی عایدمان شده؟
آریلی در همان کتاب پاداش میگوید که حتی اگر چیزی که ساختهایم یا ایدهای که پرداختهایم چندان به دردبخور نباشد، چون زحمت زیادی بابتش کشیدهایم و ماحصل تلاشهایمان است نسبت به آن احساس مالکیت میکنیم و حتی ممکن است هویتمان را به آن گره بزنیم. هرچه رسیدن سختتر باشد، این احساس تعلق هم شدیدتر میشود. آن حس آفرینندگی باعث میشود که کلی قربان دست و پای بلورینش برویم و همان شوق، ما را به تکرار دوباره سوق میدهد. حالا اگر در این مرحله تشویق شویم این میلِ تکرار کردن تشدید میشود و اگر تلاشمان و نتیجۀ کارمان نادیده گرفته بشود، زیر سوال برود و بیاعتبار بشود یا جلوی چشممان به آن بیحرمتی کنند یا بدتر از آن به چشم خویشتن ببینیم که جانمان را نابود کردهاند آن وقت است که پاک قاطی میکنیم و انگیزهمان هم کمکم از بین میرود. البته در نتیجۀ آن ممکن است انگیزه های دیگری جایش را پر کنند. مثل از دست دادن چیزی که آدم را به فکر انتقام میاندازد. یا پدر و مادری را تصور کنید که وقتی کسی به بچهشان آسیبی میرساند چه پلنگان خشمگینی میشوند!
فکر کنم رفتارهای هیجانیِ ناشی از تعصبات هم از همین جا سرچشمه میگیرد. آن قدر برایمان مقدس است و تعریف هویتمان در گرو آن قرار دارد که اهانت به آن برابر است با اهانت به خودمان. و همین باعث میشود که حسابی آب روغن قاطی کنیم!
پس زمانی که نتیجه کارت مورد تقدیر و تشویق قرار میگیرد میفهمی که کارت اهمیت داشته، مهم بوده، مفید بوده، زحماتت ضایع نشده و هرچه بیشتر تلاش کنی بیشتر مورد توجه قرار میگیری.
پس زنبور بی عسلیم چون:
1- باور قلبی و محکمی به آن علم نداریم یا
2- دلیل و معنایی درش نمیبینیم و یا اینکه
3- دستاوردمان از اهمیت چندانی برخوردار نیست. حالا یا کسی به آن وقعی نمینهد یا اینکه خودمان با کمالگراییِ افراطی اجر خودمان را ضایع میکنیم.
[…] درموردش مطلبی نوشته بودم و دلایلی را برشمرده بودم. (چرا زنبور بیعسلیم؟) اما هنگامی که از نو با این سؤال مواجه شدم چیز دیگری به […]