
چرا به قصه نیاز داریم؟
چند روزی است که مشغول خواندن کتاب «بهترین قصهگو برنده است» نوشتۀ «آنت سیمون» هستم. بنظرم کتاب خوبی است و تا اینجا که باعث شده کمی بیشتر و جدیتر به قصهگویی بیندیشم. در ادامه بخشی از پیشگفتار این کتاب را قرار دادهام که بخوبی دلیل نیاز ما به قصه و قصهگویی را شرح میدهد:
قصهها اطلاعات و دلایل خام را تفسیر میکنند تا اتفاق باورپذیر را بسازند. وقتی قصه را تغییر میدهید معنای اطلاعات را تغییر میدهید. گزارۀ «مرد چاقو را در بدن پسرش فرو میکند» میتواند به عنوان یک قتل تفسیر شود یا بریدن اضطراری نای یک نفر برای نجات جانش؛ بستگی به قصهای دارد که میگویید. درک قدرتی که قصهها در اختیار دارند هم فرصتی باورنگردنی است و هم مسئولیتی ترسناک. قصههایی که به بهترین شکل خوراک ارتباط انسانی را فراهم میکنند، بهتر میتوانند واقعیتهایی ذهنی بسازند که پیامدهای فیزیکی داشته باشد. بساز و بفروشی که با نقاشی بچههای مدرسه کتابچهای تصویری از تاریخچۀ یک قطعه زمین درست میکند، شانس بهتری برای گرفتن مجوز دارد تا کسی که با پاورپوینت راجعبه توسعۀ اقتصادی سخنرانی میکند.
انسانها لزوماً ویژگیهای فیزیکی یک قایق تفریحی، ماشین شیک، دندانهای سفید یا اندام باریک را نمیخواهند. چیزیکه آنها میخواهند احساسات و هیجاناتی است که آن چیزها ممکن است با خود بیاورند. درنهایت تمام انسانها نیازمند توجه دیگر انسانها هستند طوری که باعث شود حس کنند آدمهای مهم، خواستنی، قدرتمند و سرزنده هستند. خدمات و کالاها فقط در صورتی رضایت بخشاند که خوراک ارتباط انسانی را فراهم کنند. قصههایی که میگویید و قصههایی که آدمها دربارۀ شم و محصولات یا خدمات شما به خودشان میگویند، باعث میشود تواناییتان در ایجاد حس رضایت بیشتر یا کمتر شود.