چرا باید هدفهای مشخص تعریف کنیم؟
الان که این کلمهها را تایپ میکنیم نیم ساعت مانده تا نیمه شب. تقریبا نیمی از افراد خانه خوابند. صدای خواهر و برادر کوچک میآید که مثلا سعی دارند آرام حرف بزنند و جایشان را پهن کنند و بالاخره به خواب بروند. من هم اینجا نشستهام و سعی دارم متنی را که دو سه ساعت پیش نوشتهام بازنویسی کنم.
در همین چند دقیقهای که کامپیوتر را روشن کردم کلی کار دیگر به غیر از رسیدن به این متن انجام دادم. برنامۀ درسیام را تا آخر ترم چک کردم، سری به بخش شهریه در سایت دانشگاه زدم که باعث شد کمی قلب درد بگیرم و با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه برسم که بهتر است قید کارگاه و کتاب اضافی را بزنم.
کمی هم درمورد درسهایی که باید در این هفته بخوانم فکر کردم و چند مورد سنگین و مهم را یادداشت کردم.
راستش کمی جوگیر شدم که بلند شوم و کمکاریهای اخیرم را در درس خواندن جبران کنم. اما ذهنم خستهتر از این حرفهاست.
کارهای تحقیقاتی دانشگاهیام به کندی پیش میروند و ذهنم در مقابل اصطلاحات و اعداد و ارقام مقاومت نشان میدهد.
امروز بیشتر از هر روز دیگری فهمیدم که داشتن هدف چقدر مهم است. وقتی که بدانی قرار است به چه چیزی برسی بهتر میتوانی مسیر را انتخاب کنی و پیش بروی. تازه انگیزه و صبر و ارادهات هم بیشتر میشود.
بیشتر ما بدون داشتن تصویری مشخص فقط به قدمهای امروزمان نگاه میکنیم. بدون اینکه نسبت به موقعیت خودمان در مسیر و فاصلۀمان از هدف آگاهی خاصی داشته باشیم.
مشکل این جاست که ما هدفهای خودمان را در همان حالت مبهم رها میکنیم و زمان زیادی برای شفاف کردنشان صرف نمیکنیم. هر روز فقط به محدودۀ کوچکی از زمانی که پشت سر گذاشتیم و زمانی که در پیش داریم توجه میکنیم.
درست مثل تیراندازی که بخواهد با چشم بسته و بدون توجه به اطراف شلیک کند. تازه توقع هم داشته باشد که تیرش به هدف بخورد.
داشتن هدف مشخص مهم است چون کمک می کند برنامهای که میریزیم متناسب با همان هدف باشد و فعالیتهایی را در پیش خواهیم گرفت که ما را به آن هدف نزدیکتر کند.
نیاز است که یک نقطۀ مشخص را نشانه بگیریم.
احتمالا برای شما هم پیش آمده که یک روز به واسطۀ یک گفتوگوی ساده یا یک صحنه از فیلم به خودتان بیایید و از موقعیت خودتان حسابی تعجب بکنید. و از خودتان بپرسید من این جا چه میکنم؟! مگر قرار نبود در مسیر رسیدن به چیزی دیگر باشم؟
آیا از 3، 5 یا 10 سال آیندۀ خودتان تصویر واضح و روشنی دارید؟
اگر از شما درخواست کنم که خودتان را در آن زمان توصیف کنید، آیا قادر به انجام آن خواهید بود؟
شاید شما هم اصلا هیچ ایدهای درمورد آینده و اینکه میخواهید چه کنید نداشته باشید.
احتمالا میگویید که نمیشود چندان روی حدس و گمان حساب باز کرد و معلوم نیست تا آن وقت چه اتفاقهایی بیفتد. از طرفی حق باشماست. اما از طرف دیگر این جواب هیچ ربطی به سوال من نداشت!
من نپرسیدم که «آیا میتوانید 5 سال آینده را پیشبینی کنید؟» من پرسیدم «چه تصویری از آن زمان دارید؟»
چرا اینطور به قضیه نگاه نکنیم که تلاش ما روی کم و کیف آن تصویر تاثیر میگذارد.
چرا نشود تصویری ساخت و برای رسیدن به آن تلاش کرد؟
اینطور به نظرتان معقولتر نیست؟!
به جای اینکه همه چیز روی هوا باشد و با یک هدف کلی و مبهم این طرف و آن طرف برویم، میتوانیم تصویر دلخواهمان را بسازیم.
چه اهمیتی دارد که موقعیت و محیط اجازۀ محقق شدن به آن میدهد یا نه؟
زمانی که بدانی قرار است به فلان تصویر برسی، بهتر میتوانی برنامهریزی کنی. موانع را شناسایی کنی و بر رفعشان تلاش کنی.
به خودت نگاهی میاندازی و میگویی «من فلان و بهمان توانمندی را ندارم». آیا این هدف باعث نمیشود که تو خودت را تغییر بدهی؟
من نگاه میکنم به تصویر آیندهام. برفرض میبینم که نیاز دارد در برقراری ارتباط و مذاکره قدرتمند باشم. خب، از حالا شروع میکنم به تقویت این موارد. آن وقت است که بخشی از آن تصویر به مرور حقیقی میشود.
امیدوار بودن و خوشبین بودن کاری از پیش نمیبرد.
نیاز است که دست به عمل ببریم.
نیاز است از خودمان بپرسیم که «آن تصویر چه ویژگیهایی دارد؟ منِ آینده برای رسیدن به آن جایگاه باید چه تغییراتی کند؟ چه مهارتهایی را باید بیاموزم؟ یا چه عاداتی را باید ترک کنم؟»
اگر یک نقطه را نشانه برویم و سعی کنیم خودمان را درست مثل یک قطعه سنگ مرمر صیقل بدهیم و بتراشیم تا به شمایل همان تصویر برسیم، بخش زیادی از سرگردانیهایمان رفع میشود.
البته که این وسط فقط تعیین هدف و پرسش و تلاش کافی نیست.
باید حواسمان باشد که در مسیر بمانیم. نیاز است که اهدافمان را مرور کنیم.
نیاز است که تصمیمهای مهممان را ثبت کنیم و چند وقت یکبار مرورشان کنیم.
نیاز است خودمان را بسنجیم و ببینیم در مقایسه با آن تصویر در کجای مسیر قرار داریم، چقدر موفق عمل کردهایم، و تا پایان راه چه باید بکنیم؟
اما قبل از همۀ اینها نیاز است که آن صدای درونیمان را از زیر خروارها فکر و خیال و ترس بیرون بکشیم و اجازه بدهیم در ساخت آن تصویر به ما کمک کند.
از ساخت تصویر آیندهات نترس. هیچ عیبی ندارد اگر به نظر خیلی دور میرسد. هرچند که بهتر است واقعیت را هم مدنظر قرار بدهی، که امید واهی سم مهلکی است. اما به هرحال خودت را دست کم نگیر. به خودت اجازۀ خیال بافتن بده. اما بعد از آن شروع کن به طراحی و ساخت مسیر خاص خودت که به آن تصویر منتهی میشود.
در این مسیر گاهی نیاز است از برخی چیزها دست بکشیم، وارد دنیاهای ناشناختهای بشویم و ترس برمان دارد و حتی گاهی خسته بشویم و احساس کنیم که بهتر است بیخیال بشویم.
بهتر است اولِ کار به هیچ کدام اینها فکر نکنی. فقط به آن تصویر فکر کن. به آن خودی که میخواهی در آینده باشی. بعد هم ذره ذره آن را بساز.
درست مثل ساخت یک مجسمه میماند. یا کشیدن یک طرح. از اول اصل کار که پیاده نمیشود. یک نمونه و طرحی هست که براساس آن پیش میروند.