چرا از دستورهای مبهم میترسیم؟
فکر کنم یکی از دلایلی که گاهی نوشتن را سخت میکند این باشد که نمیدانیم دقیقاً باید چه بنویسیم. هروقت میخواهم یک متن جدید بنوییم یا داستانی نو ببافم مضطرب میشوم. حالا چهگونه و از کجا متن را شروع کنم؟ قرار است چطور پیش برود؟ چگونه تمام شود خوب است؟
انگار انتظار دارم کسی یا چیزی پیدا بشود تا تمام ابهام را رفع کند و یک متن شسته رفته را دم گوشم زمزمه کند. میخواهیم قدمهایی مطمئن برداریم تا بدون ذرهای کثیفکاری بنویسیم و یادمان میرود که نوشته هرچه چرکتر باشد بهتر است. فکر کنم احساس میکنیم صفحۀ سفید میدان مین است و یک قدم خطا همه چیز را از بین میبرد.
بعضی از ما از دستورهای مبهم میترسند. همانطور که بعضی دیگر از دستورهای مبهم لذت میبرند. میگویند اینطور فرصت تصمیمگیری بیشتری دارند. بخشی از ترسی که درمواجهه با دستورهای مبهم تجربه میکنیم بهخاطر تجربههای ناموفق قدیمی است. یک وقتی با یک دستور مبهم روبهرو شدیم، تصمیم گرفتیم که خودمان کاری کنیم و بعد چه چیزی نصیبمان شد؟ «چرا اونطوری گذاشتیتش؟»، «عقلت نمیرسه که باید اینکارو میکردی»، «نمیفهمی باید قبلش اون کارو هم انجام بدی؟»، «واقعاً زبونم رو نمیفهمی؟».
ما تجربۀ شکست داریم. آنقدر زیاد و دردناک که گاهی ترجیح میدهیم مثل خنگها هاج و واج خیره شویم به فرد دستور دهنده یا بهشکلی وسواسگونه درمورد جزئیات سؤال بپرسیم اما به اختیار خود کاری را انجام ندهیم.
میخواهیم مطمئن بشویم که هیچ قدم خطایی برنمیداریم. که در همان پرتاب اول میزنیم به هدف و جایی برای اشتباه باقی نمیماند.
اشتباه کردن یعنی ضعیف نشان دادن خود، یعنی از دست دادن محبوبیت و خود را در خطر طرد شدن یا حتی بیاعتبار شدن قرار دادن. ما درگیر فکرهایی میشویم که ممکن است درمودر ما بکنند و عملاً دستوبال خودمان را میبندیم. ترس از شکست میتواند کاری کند که ما ترجیح بدهیم هیچکاری نکنیم و دستورهای مبهم میتوانند ما در باتلاقی از اضطراب گیر بیندازند.
تنها راه این است که به خودمان اجازۀ اشتباه کردن بدهیم. اجازه بدهیم با آزمون و خطا پیش برویم. که هر شکست میتواند قدری از ابهامها را برطرف کند و تجربهای نو باشد با چند درس کوچک جدید.