چرا از توقف میترسیم؟
کتاب را برداشتم و نگاهی به فهرستش انداختم. یکی از تیترها چشمم را گرفت: «بیشتر مردم از جا زدن میترسند»
متن کوتاهش را خواندم:
متوسط بودن آسانتر از مواجهه با واقعیت و جا زدن است.
جا زدن دشوار است. مستلزم آن است که بپذیرید هرگر نمیخواهید شمارۀ 1 جهان باشید. حداقل، نه در این کار. پس، آسانتر است که تعلل کنید، اعتراف نکنید . به متوسط بودن رضایت بدهید.
چه اتلاف وقتی.
شیب / ست گادین
قدری روی متن مکث میکنم و از رویش مینویسم. حالا احساس میکنم تازه متوجه منظور نویسنده شدهام.
اگر نمیتوانی در کاری رشد کنی بهتر است رهایش کنی و بروی سراغ کاری دیگر. اما پذیرفتن این حقیقت گاهی برای ما دشوار است. حالا یا زحمت زیادی برای این راه کشیدهایم، هزینۀ قابل توجهای صرف آن کردیم و یا تمام آرزوی خودمان یا کسانی که برایمان مهم هستند ادامه دادن این راه است. پس ما توی مسیر میمانیم و لنگلنگان ادامه میدهیم.
متوقف شدن و درجا زدن و تغییر مسیر دادن یعنی اعتراف به ناتوانی و شکست. یعنی نقش بر آب شدن نقشههایی که کشیدیم و رؤیاهایی که بافتیم. برای همین عمرمان را در راهی تلف میکنیم که میدانیم برای ما نیست.