یادداشت‌های من
وقتی قرار است بنویسی، فقط باید بنویسی

وقتی قرار است بنویسی، فقط باید بنویسی

آسمان تاریکِ تاریک است. ذهنم خالی است و هیچ فکری برای پست تازه نکرده‌ام. برنامه و کلی تیتر و موضوع دارم برای نوشتن. اما هیچ وقتی نگذاشتم برای خواندن و فکر کردن و نوشتن.

چندین خط نوشتم و همه را پاک کردم. ذهنم آن‌قدری خسته است که حال کنار هم چیدن و جمله بستن ندارد. اسم قهوه‌ها و مدل‌های مختلف سرو که باعث تفاوت نام‌هایشان شده در ذهنم چرخ می‌زنند. فکرم مشغول کیک شکلاتی است و اینکه آیا این‌بار با کوچک‌تر کردن قالب و دا‌نه‌ دانه زدن تخم‌مرغ‌ها خوب از آب در می‌آید؟

گوشهٔ دیگر ذهنم درگیر فرداست و نوشتن یادداشت دیالوگ‌نویسی. باید بگردم و یک مورد تیپ رهبر پیدا کنم. یک فیلم یا کتاب که بدانم در دسترس است و توانایی وسوسه کردن بچه‌ها را دارد. که بروند سراغش و نمونه‌ای از این تیپ را به عینه ببینند.
یک گوشهٔ دیگر از ذهنم درگیر مقالهٔ پایان ترم است و کتاب‌هایی که برای پژوهش نیاز دارم و معلوم نیست چه زمان به دستم می‌رسند.
گوشه‌های دیگری هم درگیر هستند. مثلا درمورد داستان عاطفه. هنوز برای پیرنگ به نقطهٔ با ثباتی نرسیده‌ام اما قصد دارم داستان معمایی باشد.

پلک‌هایم می‌روند که بسته شوند. بینی‌ام می‌سوزد و قدری نگرانم که فردا موعد تحویل کتاب‌ها را فراموش کنم. کتاب‌هایی که یک ماه است از کتابخانه به امانت گرفته‌ام و فقط یک دانه را کامل خواندم. اتاق جیکب نیمه ماند. نثر سیال و زیبایی دارد. اما فعلا حس و حال خواندنش نیست. پلیس سوم دارد ریتم تندی پیدا می‌کند و امیدوارم قبل از اینکه به کتابخانه برسم تمامش کنم.

همزاد تمام شده. معرفی‌اش را هم گذاشته‌ام. قرار بود قمار باز را دوباره بخوانم که نخواندم. زنی در کابین ۱٠ هم کشف نشده باقی ماند.

فردا تمام تلاشم را به کار می‌بندم تا بیش از ۲ کتاب به امانت نگیرم.

نمی‌دانم کتابخوار درونم را کجا گم کرده‌ام. دلم حسابی برایش تنگ شده. او کتاب‌ها را می‌بلعید. حتی اگر حوصله سربر بودند. مدام حواسش پرت نمی‌شد و هوس نمی‌کرد به مجازی‌جات سرک بکشد. کتاب را که باز می‌کرد غرق می‌شد. باید هرچه سریع‌تر او را پیدا کنم.

راستش می‌شد این خط‌ها را ننویسم و تقلای بیخود نکنم. اما نوشتم. نه به خاطر اینکه کسی منتظر خواندن نوشته‌های من باشد. نه. همه‌اش برای خاطر خودم است. به خاطر اینکه این عادت از سرم نیفتد. برای اینکه وقتی قرار است بنویسم، بدون نق و ناله، فقط بنشینم و بنویسم. که اگر فردا روزی شاغل شدم و دیگر نای نفس کشیدن برایم نماند، باز هم نوشتن را از یاد نبرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *