هنگامی که ترس به میدان میآید
کلمۀ ترس سرد است و یادآورد سرماست. ترسها جان آدم را میمکند، مثل دمنتورهای هری پاتر. ترسها دست و پای آدم را میبندند، مثل غل و زنجیری که تو را ته آبهای عمیق نگه میدارد.
همۀ ما یک ترسی داریم. از ترس هم نمیشود اجتناب کرد چون ترس تضمین کنندۀ بقاست و اگر ما از چیزهای خطرناک بترسیم، احتمال بقایمان بیشتر میشود. ترس هر فرد هم با دیگری متفاوت است، ترس از رها شدن، ترس از جاهای بسته، ترس از مرگ عزیزان، ترس از خوب پیش نرفتن اوضاع، ترس از طرد شدن، ترس از شکست خوردن و حتی ترس از گربهها. در واقع ما زمانی ترس را تجربه میکنیم که احساس کنیم امنیتمان به خطر افتاده است.
البته این چیزی که ما مدام تجربهاش میکنیم، خود ترس نیست، بلکه سایهای از ترس است. این فقط یک اضطراب است و همین اضطراب مداوم حسابی دست و پای آدم را میبندد. خطر و عامل بیرونی خطرناکی وجود ندارد اما یاد ترس ما را میترساند.
اینکه چه چیزی ما را بترساند یا باعث ایجاد فشار روانی در ما بشود بستگی به تجربههای قبلی و ادراک ما از موقعیت دارد. مثلاً من عاشق گربههایم و یکی از دوستانم به شدت از گربهها میترسد. از آنطرف او مشکلی با ارتفاع ندارد و من چندان از جاهای مرتفع خوشم نمیآید. دلیل ترس او از گربهها را نمیدانم اما مشکل من با ارتفاع به دلیل چند سقوط کوچک است که با وجود کم بودن ارتفاع (از بالای چهارپایه!) هول سقوط را به دلم گره زده.
بعضی ترسها فقط سایهای از یک ترس حقیقی یا قدیمیاند و با وجود غائب بودن همچنان بر ما تاثیر میگذارند. البته گاهی هم ترسمان از بابت آگاه نبودن از آینده و یا واکنش دیگران است. از بیان کردن موضوعی میترسیم چون نمیدانیم چه واکنشی نشان خواهند داد. از شرکت در آزمونی میترسیم چون نمیدانیم موفق خواهیم شد یا نه.
همۀ ما میدانیم که آینده را نمیشود به طور کامل پیشبینی کرد اما با این حال گاهی از عملکرد خودمان مطمئنیم یا اینکه دلخوش به رو کردن شانسیم و گاهی هم همین نداشتن تصویر مطمئن میشود دلیلی برای پا پس کشیدن.
همیشه دلنگرانیم که زیر پایمان خالی شود.
کاملا با حرفت موافقم. خب من خودم از گربهها و حیوانات میترسم و دلیلش رو هم نمیدونم. از ارتفاع میترسم و دلم هری میریزه پایین. از امتحان هم میترسم و مضطرب میشم. در آینده احتمالا یه امتحان خییییلی گرون باید بدم و از الان که تازه شروع کردم و اول راه هستم ازش میترسم. چون میترسم پول زیادی که بابتش قراره بدم سوخت شه و از طرف اطرافیان و مخصوصا خودم سرزنش بشم و دوباره عزت نفسم به خطر بیفته.
واجب شد که دربارۀ راهکارش بنویسم:)