نگاه فضیلانه؛ نگاهی دیگر به موانع رشد

« هر نقطه ضعف یک نقطه قوت بالقوه است که منتظر بالفعل شدن است.»

-ناشناس

چرا همیشه بدنبال راه درمان می‌گردیم؟

چرا مدام از مشکلاتمان گلایه می‌کنیم و دست به دامان این و آن می‌شویم؟

چرا به زندگی مصالحت‌آمیز و همسفرگی با رذایل اخلاقی‌مان تن نمی‌دهیم؟

قرار نیست که تمام دیو و دیوچه‌های درونمان را به بند بکشیم و بفرستیم‌شان به دارالتأدیب. می‌شود کمی مهربان‌تر بود. می‌شود به تفاهم رسید و بجای برکندن ریشه کمی نگاه را تغییر داد.

آخر چرا باید سختیِ تغییر و اصلاح را به جان بخریم وقتی که آخر سر برمی‌گردیم به خانۀ اول؟

پس به رسم کتاب «هفت عادت بد آدم‌های بسیار نامؤثر» با یک نگاه چپکی می‌رویم سراغ 7 دیوچۀ درونی و بجای ترکه، شاخه گلی تقدیم‌شان می‌کنیم و دست نوازشی به سرشان می‌کشیم.

*توجه: همانگونه که بالاتر گفتم این فقط یک نگاه چپکی است. کمی نمک ریختن است و از زاویه‌ای دیگر نگاه کردن به ماجرا. حالا درست است که اول کار گفتیم رذایل اخلاقی ولی منظورمان مشکلاتی بود که می‌توانند مانع راه آدمی بشوند. در ضمن تشکر ویژه از «مهدیه سادات سالاری» عزیز که تصویر این دیو و دیوچه‌ها از او بود.

1.تنبلی

از قدیم گفته‌اند که تنبلی مادر خیلی از بدبختی‌هاست. اصلاً سرچشمۀ تمام رذایل و شرارت‌ها و آفت‌های ضد موفقیت است. یک ماده دیو بالغ تمام عیار. قطعاً به بند کشیدن ایشان چالش بزرگی است.

اما آخر چرا سری را که درد نمی‌کند دستمال ببندیم؟ چرا باید بیخودی با این ماده دیو درگیر شد؟ تجربه ثابت کرده که «کز کشیدن تنگ‌تر گردد کمند».

می‌دانم که تنبلی باعث می‌شود تکان نخوری و حال هیچ کار و هیچ چیز را نداشته باشی. اما اگر کمی آن نگاه معیوب و منفی‌ات را تغییر بدهی می‌توانی از این ماده دیو سواری بگیری.

ببین جانم، تنبلی اگر تحرک جسمی را کاهش بدهد عوضش می‌تواند قوای عقل را زیاد کند. یک تنبل اگر کمی مغزش را بکار بیندازد می‌تواند خلاقیت بالایی داشته باشد.

اشتباه از ماست که فکر می‌کنیم تنبلی یعنی عدم تحرک جسمی و ذهنی وگرنه تنبلی فقط دامنۀ حرکتی را محدود می‌کند و این خودِ فرصت طلبمان هستیم که بکار نینداختن مغز را می‌اندازیم گردن تنبلی وگرنه او اصلاً عقلش به این چیزها قد نمی‌دهد.

خب، داشتم می‌گفتم که یک تنبل، البته منظورمان انسان تنبل است نه آن حیوانی که نامش تنبل است، می‌تواند راه‌های میانبر خوبی بسازد و مسیر راکوتاه کند و حتی نتیجه‌ای بهتر از راه اصلی کسب کند.

پس هرگاه دیو تنبلی‌تان تنوره کشید بجای خود سرزنشگری یا رها کردنِ کار ببینید چگونه می‌توانید آن کار را ساده‌تر یا لذت‌بخش‌تر کنید، بطوری که این ماده دیو قهقۀ خنده و شادی سر بدهد و تکانی به خودش بدهد.

پس چماقتان بیندازید دور و به جایش از نزدیک‌ترین دکان هویجی بخرید.

2.پرحرفی

بعضی‌ها پرحرفند. اصلاً برای این خلق شده‌اند که یکریز حرف بزنند و مغز اطرافیانشان را سوراخ کنند.

ما اینجا کاری به این موضوع نداریم که علت این پرحرفی مصرف زیاد تخم کفتر در دوران طفولیت است، مسئله ژنتیک درمیان است و یا هرچیز دیگری، به هرحال ما یک حراف داریم که مدام «لطف کن دو دقیقه اون دهنتو ببند» از اطراف و اکناف به گوشش می‌رسد.

آیا شما نیز مانند برادر من نیرویی بی‌پایان برای تکلم دارید و بقدری حرف می‌زنید که چیزهایی که نباید بگویید را هم می‌گویید و مدام با چشم و ابرو و چشم‌غرّه و سقلمه مواجه می‌شوید؟ آیا هرابر که فک‌تان گرم می‌شود زمزمه‌های «تورو به خدا ساکت شو» یا فریادهای «چرا اینو گفتی آبرومونو بردی؟» به گوشتان می‌رسد؟

آیا شما باید تمام سعی و تلاشتان را بکار ببرید تا دهانتان را بسته نگه دارید؟

کار سختی است و انرژی زیادی می‌طلبد این مقابله. پس جواب من خیر است. چرا باید خودت را زجر بدهی و اجازه بدهی حرف‌ها و کلمه‌ها قلنبه بشود؟

شما اگر کمی نگاهتان را بچرخانید می‌بینید که می‌توانید سخنران یا گویندۀ خوبی بشوید. می‌توانید پادکستر بشوید. کلی شغل و فرصت موجود است که به شخصی نیاز دارد که بتواند یکریز فکش را بجنباند و کلمات را گسیل کند.

پس بجای بستن زیپ دهانتان جای درست برای بازکردنش را بیابید.

3.پارانویا

البته اینجا منظورم آن اختلال پارانویا نیست. هرچند ان را هم می‌شود لحاظ کرد.

هرکسی ممکن است یک ریزه پارانویای خفیف داشته باشد. خود من بشخصه در تست سلامت روانی که چندماه پیش دادم متوجه شدم که کمی پارانوئید هستم. البته آنقدری خفیف است که نه به میانگین می‌رسد نه سروکله‌اش چندان در زندگی روزمره‌ام پیدا می‌شود.

خب و اما پارانویا چیست؟ به زبان ساده افراد پارانوئید کمی زیادی خودبین هستند و بنظرشان خیلی بیشتر از دیگران می‌فهمند و دیگران دارند ازشان سوءاستفاده می‌کنند و یک نظر بدبینانه‌ای نسبت به دیگران دارند و قصه‌های ذهنی‌شان پر از توطئه است.

خب چرا باید سختی بکشم و دیدگاه و نحوۀ تفکرم را تغییر بدهم؟

مگر یکریزه یا حالا کمی بیشتر پارانوییک بودن چه بدی دارد؟ تازه می‌توان از این موهبت برای داستان‌پردازی نهایت بهره را برد.

من هر زمان که می‌خواهم داستانی بنویسم دیوچۀ مبتلا به پارانویایم را رها می‌کنم تا برای خودش بچرخد و بیخودی آسمان ریسمان ببافد و شک‌های بیجا کند و خیال‌های باطل بسازد. اتفاقً برای نوشتن داستان‌های جنایی حسابی کارآمد است.

پس دیوچۀ مبتلا به پارانویای درونتان را آزاد بگذارید تا برای خودش شادی کند.

4.کمال‌گرایی

کمال‌گرایی دردی است که آدم را عذاب می‌دهد. کمال‌گرا ماندن عذاب است و ترک آنهم عذاب است. معمولاً هم آدم مدام بینشان نوسان می‌کند. پس چرا باید خودمان را عذاب دو برابر بدهیم؟

چرا باید سقف ایده‌آلمان را بیاوریم پایین؟

چرا باید چهارچوبی را که عمری در آن جان کندیم را تغییر بدهیم؟

یک فرد کمال‌گرا پتانسیل این را دارد که به سمت بهتر و فراتر از آن برود، پس می‌تواند ناظر کیفی چیزی بشود.

می‌تواند مدام ایراد بگیرد و دیگران را به سمت کمال سوق بدهد.

یک کمال‌گرا فرصت و امکان این را دارد که در یک مسیر بی‌نهایت و تا ابدیت به سمت کمال و بهتر شدن گام بردارد.

پس بجای اینکه دیوچۀ کمال‌گرایی را بیندازید توی سرداب، متر و معیارهایتان را بدهید دستش تا کاری کند که خوش بدرخشید.

5.اهمال‌کاری

همین اول بگویم که اهمال‌کاری با تنبلی فرق دارد. تنبل کلاً نمی‌خواهد انجام بدهد اما اهمال‌کار طفره می‌رود. تنبل به هیچ جایش هم نیست که کار زمین مانده اما اهمال‌کار دور خودش می‌چرخد، دور خانه می‌چرخد، به کارهای کمتر مهم یا غیر مهم ناخنکی می‌زند و هرازگاهی نگاهی به کار اصلی یا هرکار نیمه تمام دیگری که دارد می‌اندازد و آه می‌کشد و شاید مثل من ناخنی بجود و تف می‌اندازد به زندگی و سختی‌هایش.

ترک کردن اهمال‌کاری هم مثل باقی کارها سخت است. اینجا هم لازم نیست به خودمان سختی بدهیم. فقط کافی است دست دیوچۀ فرصت طلب را بگذارید در دست دیوچۀ اهمال‌کار.

ببینید ما می‌توانیم از این حسِ «حسش نیت» بهرۀ خوبی ببریم. می‌توانیم زمانی که هنگام انجام یک کار سنگین اهمال‌کاری‌مان می‌آید، بگذاریم که بیاید. در عوض می‌رویم سراغ کارهایی که در مقابل آن کار اصلی چیز خاصی نیستند و در آن لحظه حسشان داریم.

«برای اطلاعات بیشتر دربارۀ سود جستن از اهمال‌کاری کلیک کنید.»

6.خودویرانگری

اخیراً با سندرمی اشنا شدم به نام «سندرم ایمپاستر» که به فارسی می‌شود «نشانگان خودویرانگری». در این سندرم فرد دستی دستی می‌زند توی سر کار خودش و خودش ارزش خودش و کارش را دست‌کم می‌گیرد و اگر کسی از او تعریفی چیزی بکند یا کاری کند که مورد توجه قرار گیرد احساس می‌کند که دغل باز است و کلاهبردار و هرآن ممکن است که دستش رو شود و مچش را بگیرند.

خب این سندرم عذاب آور است. آدم مدام مضطرب است و چندان لذتی از کارش نمی‌برد.

اینجا هم لازم نیست دنبال راه درمان باشیم. چه کاری است اصلاً؟ ببینید شما یک حرفی می‌زنید و کاری می‌کنید و بعد خودتان را با واگویه‌هایتان می‌خورید که چرا این حرف را زدم و حالا چه کنم؟ می‌دانم که موقعیت بدی است. اما چرا شما به راه‌های ممکن برای فرار و برگردان زمان به عقب و متدهایی برای ماست مالی کردن می‌گردید؟

تنها کاری که باید بکنید این است که خشکتان نزند. اعتماد به‌نفستان را حفظ کنید. ده‌تا نفس عمیق و بعد یک لبخند. فقط همین. شما احساس وانمود کردن می‌کنید پس چرا واقعاً وانمود نکنید؟ استاد نیستید که نیستید. چه کسی می‌خواهد مدرکتان را ببیند؟ گمان می‌کنند که در فلان زمینه اطلاعات یا مهارت داری؟ بگذار فکر کنند.

حالا که میدان را خالی نکردی فقط یک راه پیش رویت است. می‌روی و با تمام توانت اطلاعات در آن زمینه جمع می‌کنی.

این دیوچه می‌تواند ابزاری باشد تا ره آموختن صد ساله در در یک ماه بروید. چه کاتالیزوری بهتر از این؟

7.افسردگی

افسردگی یک مشکل شایع است. همۀ ما بین دو طیف افسردگی و شیدایی در نوسانیم. گاهی به این سو متمایلیم و گاهی به سوی دیگر.

وقتی که به چاه افسردگی نزدیک می‌شویم همه چیز معنای خودش را از دست می‌دهد. بی‌انگیزه می‌شویم و حتی حال پوزخند زدن به بلاهت‌های بشری را هم نداریم.

چرا باید برای درمان این مشکل به خودمان زحمت بدهیم؟

در این حالت فقط یک گرده مرده پاشیده‌اند روی همه چیز و رنگ‌ها زیر غباری از نگاه منطقی و بی‌شوق مدفون شده‌اند.

اصلاً افسرده‌ها نگاهشان درست است. منطقی‌ترند. واقع‌نگرترند و هیجانات بیخود را در تفکرشان دخیل نمی‌کنند و بیخودی برای خش‌خش برگ‌ها و میومیویِ گربه دلشان غنج نمی‌رود.

بگذار دیوچۀ افسرده بچسبد به همین بی‌حالی و یأس. اتفاقاً فیلسوف‌‌های بزرگ اغلب مأیوس بوده‌اند.

پس بجای اسیر کردن این دیوچۀ بیچاره بگذار در مقابل همه چیز آه بکشد. شاید شوپنهاور یا نیچۀ بعدی باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *