
نوشتن از ناتوانی در نوشتن
نوشتههای چند روز گذشته، چرکنویسها، آزاد نویسیها، کامنتهایی که گذاشتهام، در بیشترشان ردی از این موضوع پیدا میشود که «در هر حالی میتوان نوشت». حتی اگر حال نوشتن نداری یا دستت برای نوشتن خالی باشد. انگار در این چند روزه ناخودآگاهم داشته مرا برای امروز آماده میکرده. برای روزی که نه چیزی به ذهنم میرسد نه ایدهای جذبم میکند. یعنی احساس میکنم که توان ادامه دادنش را ندارم.
البته میدانم که باید قبل از قضاوت کردن نوشت و دید که در عمل چگونه است. منتها فعلاً فکر کارِعملیای که هنوز شروعش نکردهام ذهنم را مشغول کرده. و درسی که باید در طول روز بخوانم و امتحانی که در پیش است. یکی دو هفتأ پیشرویم حسابی پر است از امتحان و من به جای مرور درسها طفره میروم. حتی از کار کردن روی مقالهای که موضوعش طفره رفتن است، طفره میروم!
بعضی وقتها اینجوری میشود دیگر. چه میشود کرد؟ یک روزی دستت پر است و اصلاْ لازم نیست که حتی فکر چندانی بکنی. قلمت را میچرخانی و متن نقش میبندد. گاهی هم مثل حالِ الان من میشود. وقتی که داشتم توی حیاط میچرخیدم و دنبال ایده میگشتم، به خودم گفتم چرا از همین ننویسم؟ از اینکه گاهی آدم دستش خالی میشود. حالا صدبار بار دیگر هم به شکلهای مختلفی گفته باشمش. وقتی این اتفاق هزاران بار تکرار میشود، چرا من هم گفتنش را تکرار نکنم؟
تکرار میکنم تا یادم بماند که گاهی آدم باید خودش را وادارد کند به نوشتن. گاهی هم خب نمیشود دیگر.
البته که نباید رهایش کنیم. باید از همین موضوع هم چیزی برای نوشتن کشید بیرون.
وقتی حتی میشود از ناتوانی در نوشتن هم نوشت، پس بهانهای برای ننوشتن باقی نمیماند!
دقیقا، همینطوره.
بله.
حضورتون موجب دلگرمیه:)