نوشتن، کتاب، خستگی و چند چیز دیگر
- برای خودم یک سری مانع تراشیدهام تا منظمتر بشوم. گاهی جواب میدهد و بیشتر روزها نه. میدانم که مشکل از راه و روش نیست. مشکل از چیزی این درون ناشی میشود. انگار چیزی سر جای خودش نیست. میگویند که آدم افمارش سریعتر از آنچه بتواند به زبان بیاورد یا بنویسد جاری میشود. اما احساس میکنم که مدتی است سرعت سیر افکارم به سرعت حلزون خوابالودی رسیده که میل بیداری ندارد.
- دیوار را پر کردهام از سؤال و طرح و نقسۀ ذهنی و جدول و فلان و بهمان. اگر مثل آدمیزاد پیش میرفتم تا حالا باید چندتا مقالۀ حسابی منتشر میکردم. مشکل نه انگیزه است نه دلیل و چرایی خواستن. فقط احساس میکنم درونم قدری تهی شده. شاید ناشی از فرسودگی خانه نشینی است. فکر کنم بهتر است پیادهروی را از سر بگیرم.
- یک عمر است که قرار است ساعت خوابم را تنظیم کنم. هیچ وقت نتوانستم به مدتی طولانی حفظش کنم. حتی وقتی که کنکوری بودم. دلم هوای سالن مطالعۀ کتابخانه را کرده. میدانم ربطی به ساعت خواب ندارد اما هوس کردهام بروم چند ساعتی آنجا بخوانم و قلم بزنم و بعد با ذهنی خسته و فرسوده برگردم خانه. ذهنی فرسوده از فعالیت و تراوشیدن! نه فرسوده از نشخوارهایی که از ناکجا آباد سروکلهشان پیدا میشود.
- دیروز از برادر نوجوانم پرسیدم که اولویتش در زندگی چیست. قدری فکر کرد و گفت هیچ چیز. بعد حرفش را اصلاح کرد که «خواب». وقتی همسن او بودم من هم اولویتهای درستدرمانی نداشتم. میگفتم اولویت اولم درس است اما دنبال بهانهای بودم تا فرار کنم. همیشه منتظر تابستان بودم تا انتقام کمخوابیهایم را بگیرم.
- چندماه پیش به شکلی اسرارآمیز کلۀ صبح بیدار میشدم و بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی، همگام با طلوع آفتاب مراقبه میکردم و بعد تمرینات تنفسی و قدری هم نرمش صبحگاهی. البته همان هم به یک ماه نکشید. هنوز به این فکر میکنم که آن وقت چه اتفاقی افتاد؟ چه شد که چنان همتی به خرج میدادم؟ فکر کنم باید بروم یادداشتهای آن تاریخ را پیدا کنم تا به جواب برسم.
- احساس میکنم فقط به یک مرخصی نیازدارم. اما همین چند وقت پیش یک مرخصی رفتم! بیش از یک هفته همه چیز را تعطیل کردم و فقط اینجا چیزکی هوا میکردم. فکر کنم بیشتر از مرخصی به بازی کردن محتاجم. برای خودمم یک بازی راه بیندازم که اجرای هرکدام از قسمتهای برنامه امتیازکی داشته باشد و اینها سر هم جمع شود و به جایزههایی برسم. فکر کنم جای پاداش دادن به خود قدری توی برنامهام کمرنگ شده.
- این ترم دیگر ترم آخر است. راستش خوشحالم که دیگر مجبور نخواهم بود درس بخوانم و امتحان بدهم. دیگر از آن سیستم نمرهدهی و قضاوت خبری نیست. و تا جایی که بتوانم خودم را از محیط آکادمیک دور نگه خواهم داشت! مگر اینکه یک کدام از آن دلبرها بالاخره کار بدهد دستم. و خودم را درحال ازمون دادن برای ارشد بیابم. اما تصمیم گرفتهام که 2-3 سال آینده را فقط وقف نوشتن و آموختن کنم. همۀ هندوانهها را نمیشود با هم بلند کرد.
- خوشبختانه در این دوماه اخیر نسبت به ماههای قبل مطالعۀ بیشتری داشتم. هم سعی کردم قدری تنوع مطالعاتیام را تغییر بدهم و هم اینکه از نو رفتهام سراغ ثبت کتابهای خوانده شده. در همین بهمن خودمان ۱۸ جلد کتاب خواندهام و خب این باعث میشود قدری اشتیاق پیدا کنم برای بیشتر خواندن و بیشتر نوشتن.
- هرکاری کنیم باز هم بهانهای برای نق زدن باقی میماند. بهتر نیست سعی کنیم روی گوشه و کنارهای بهتر تمرکز کنیم؟ همان گوشه و کنارهایی که میتوانیم درشان تغییر و تحولی ایجاد کنیم.
زهرا بیت سیاح
0