نفهمیدن شروع فهمیدن است | راهی برای تقویت پرسشگری + کلیشه شکنی
بهگمانم اردشیر رستمی بود که در کتابباز گفته بود «از نفهمیدن نترسیم که همین نفهمیدن بخشی از فهمیدن است» و چقدر این حرف را دوست دارم.
بشخصه دریافتهام که علامتهای سؤال و نقاط مبهم و تاریک راهنماهای بهتری هستند برای آموختن چون دقیقاً نشانمان میدهند که باید سراغ چه چیزی برویم.
زمانی که متنی را میخوانیم، فیلمی را میبینیم یا به طریق دیگری با دادهای مواجه میشویم و این دریافت تمام و کمال و با کمترین ابهام صورت میگیرد، بعدش چه میکنیم؟ راست دماغمان را میگیریم و میرویم پی زندگیمان. اما اگر هرگونه خللی ایجاد شود و ابهامها سرازیر شوند و ما بیشتر نفهمیم، سؤالات بیشتری هم در ذهنمان ایجاد میشود و همین مسئله موجب میشود که پرسشگر درونمان خمیازهای بکشد، کش و قوسی بدهد به تن خواب رفتهاش و درحالی که کمرش را میخاراند چندتا سؤال برایمان ردیف کند. و در همین حالت اخیر است که ما امکان بیشتر آموختن را مییابیم.
سؤال، سؤال میآورد
از قدیم گفتهاند که «سؤال، سؤال میآورد» و هر سؤال نیز ذهنمان را به راه جدیدی میکشاند که اگر دنبالهاش را بگیریم میتوانیم از دنیاهای جدیدی سر دربیاوریم و چیزها بفهمیم که اگر آن را میفهمیدیم احتمالاْ دیگر به سراغ این نمیآمدیم و از اینها آگاه نمیشدیم.
چند وقت پیش چند مقاله در حوزۀ زبانشناسی خواندم که حقیقتاً چندان ازشان سر درنیاوردم و همین امروز هم مقالهای در زمینۀ روانشناسی توسعه خواندم و بازهم چیز چندانی سر درنیاوردم و آن چهل صفحه برایم پر از نقاط تیرهای بود که به ذهنم چند فشار درست و حسابی وارد کرد و باعث شد جدیتر به مسیر پیشرویم فکر کنم.
خواهی نخواهی زمانی که با ابهامی مواجه میشویم ذهنمان برای روشن شدن موضوع دست بهکار میشود و با طرح سؤال تلاش میکند تا فشار وارده را برطرف کند. البته این حالت مربوط به زمان عادی و معمولی است. شاید شما هم از آن دسته افرادی باشید که در دوران طفولیت بدلیل سؤالات بیوقفهاش توبیخ یا طرد شده یا شاید هم در جمعی بابت سؤالهایتان تحقیر شدهاید و حالا دیگر چندان سؤالتان نمیآید و زمانی که ذهنتان میخواهد سؤالی طرح کند با چراغ قرمز خطر و ایست و احتیاط مواجه میشوید.
یادم است که در سال دوم راهنمایی چندباری بهخاطر سؤالاتم معلم را کلافه کردم و یکبار معلم علوم بدجوری از خجالتم درآمد و من پشت دستم را داغ کردم تا دیگر سؤال نپرسم. داوطلب شدن هرسال برایم سختتر شد و تمام زورم را میزدم تا مطالب را تمام و کمال بفهمم و هیچ ابهام و سؤالی برایم باقی نماند و اگر هم ماند نهایت تلاشم را بکنم تا خودم به جواب برسم. حتی سؤال پرسیدن از همکلاسیهایم برایم سخت بود. این مسئله از طرفی باعث شد که به جستوجوگر خوبی تبدیل بشوم اما از طرفی هم در تمام زمان آموزش درِ دهانِ ذهنم را میگرفتم تا بیخودی سؤال طرح نکند و آن وقتی که معلم میگفت «سؤالی ندارید؟» ذهنم از شدت کمبود اکسیژن بیهوش میشد و من نفس عمیقی از سر آسودگی میکشیدم که دیگر خطر جسته بود!
از طرف دیگر هم ذهنم زمانی که از محل آموزش دور میشدم تازه بهکار میافتاد و سؤال ردیف میکرد و این ترس و تردید باعث میشد که فرصتهای زیادی را از دست بدهم.
تقویت روح پرسشگری برای من سخت بود اما به مرور هرچه بیشتر پرسیدم بیشتر از یادگیری لذت بردم. و شروع این ماجرا با کتاب «دنیای سوفی» نوشتۀ «یوستین گوردر» اتفاق افتاد. در آن کتاب نویسنده در قالب داستان تاریخ فلسفه را به خوردِ خواننده میدهد و با سؤال پیچ کردن شخصیت اصلی که همان سوفی است ما را هم میاندازد توی تله و مجبورمان میکند که فکر کنیم.
سؤال پلی است میان کنجکاوی و خلاقیت
دلیل تأکید من بر سؤال پرسیدن این است که سؤال نشاندهندۀ کنجکاوی است و محرک خلاقیت.
وقتی راجعبه مسئلهای کنجکاو میشویم سؤالهایی مثل قارچ اینجا و آنجای ذهنمان سبز میشود. همانطور که در ابتدا گفتم اگر همه را نادیده بگیریم و کنجکاویمان را سرکوب کنیم، اتفاقی نمیافتد جز اینکه در همان مرحلهای که هستیم درجا میزنیم و سؤالهایمان میپوسند. اما زمانی که سؤال را مطرح کنی و پاسخ هم دریافت شود، ذهنمان درمورد آن موضوع شفافتر میشود و با رفع شدن ابهامها ذهنمان بهتر میتواند آن موضوع را تجزیه و تحلیل کند، از جنبههای مختلفی به آن بپردازد و در این حالت است که میتوانی به ایدههای خلاقانه دست پیدا کنی.
حالا پایه و اساس را میدانی، نقاط مبهم شفاف شدهاند و میتوانی بین مطالب و مفاهیم پل بزنی. پس مسیر و موقعیت برای رسیدن به ایدههای خلاقانه و پنجرههای جدید برای دیدن موضوعها هموار میشود و میتوانی بهتر و درستتر فکر کنی، تصمیم بگیری و راهحل بیابی.
پایه و اساس حل مسئله پرسیدن سؤالِ درست است. قرار نیست که به محض دریافت پاسخ جرقههای نورانی ذهنت را روشن کند و تمام مشکلات و بدبختیها حل شوند و کرور کرور ایدههای ناب سرازیر شوند به ذهنت.
سؤال پرسیدن کنجکاوی تو را فعال نگه میدارد و در طول زمان برایت گنجینهای فراهم میکند که به کمک آن میتوانی برای مشکلات و موقعیتهای مختلف تصمیمهای بهتری بگیری.
سؤال سازی و سؤال پرسی در زمینه و حوزهای که خواستار ورود و رشد در آن هستیم خیلی مهم است. چراکه پرسشگری نقشی اساسی در یادگیری دارد.
یکی از عواملی که بر یادگیری و افزایش آن تأثیر دارد کنجکاوی است و با سرکوب کردن سؤالهایمان و باقی گذاشتن نقاط مبهم، عملاً خودمان را از یادگیری بیشتر محروم کردهایم. پس برای بیشتر آموختن و بهتر فکر کردن و تصمیم گرفتن، سؤال بپرسید.
پس خیز بردارید و به محض مواجه شدن با یک داده بگردید دنبال سؤالهای ممکن و ناممکن و مرتبط و نامرتبط و بارش سؤالی راه بیندازید. (بارش سؤالی چیزی است شبیه به بارش فکری. مدیونید اگر فکر کنید این را از خودم ساختهام!)
البته خوب است حواسمان باشد که لازم نیست همیشه نفهمیم و اگر تمام و کمال فهمیدیم گمان نکنیم که نشانۀ خوبی نیست و باید مدرس بخت برگشته را بقدری سؤال پیچ کنیم که از مدرس شدنش پشیمان بشود. گاهی مسئله کاملاً شفاف بیان میشود و جای ابهامی باقی نمیماند یا اصلاً مسئله بقدری ساده است که دیگر سؤال پرسیدن ندارد. هرچند با این وجود میشود برای گسترش دادن موضوع سؤالاتی را طرح کرد تا بتوان از جنبههای دیگری هم به موضوع پرداخت.
پرسشگر درونت را بیدار کن
یکی از تمرینهای نوشتن، نوشتن لیستی از سؤالهای جوربهجور است بدون توجه به اینکه پاسخشان چیست. در ادامه یک فرایند سه مرحلهای را قرار دادهام که امیدوارم برای شما هم کارآمد باشد و مدخلی باشد برای ورود به دنیای پرسشگری.
۱.برای شروع پیشنهاد میکنم که برگهای برداری و هر سؤالی که به ذهنت میرسد را بنویسی. به چشم یک بازی به آن نگاه کن. هر سؤالی که میخواهی را بنویس. حتی لازم نیست که معقول باشد یا جوابی برایش وجود داشته باشد. فقط باید بتوانی هر سؤالی که در ذهنت هست را بریزی بیرون. قرار نیست به دنبال جوابهای این سؤالات باشیم. اصلاً بعدش برگه را آتش بزن تا کسی سؤالهایت را نبیند و به ریشت نخندد.
بگذار برایت نمونهای بنویسم:
چرا خورشید داغه؟
چرا گوش خرگوش درازه؟
چطور وقتم رو بهتر مدیریت کنم؟
چطور با مقاومت درونی کنار بیام؟
برقا که میره، کجا میره؟
میبینی؟ میتواند شامل بدیهیترین یا مسخرهترین سؤالها باشد. شاید در میانشان به سؤالهای بدردبخوری هم برسی.
نوشتن چنین لیستهایی از سؤالات جوربهجور کمک میکند تا راحتتر سؤال طرح کنیم و حتی با غربال کردنشان سؤالهایی آماده داشته باشیم تا به دنبال جوابهایشان بگردیم. در این حالت یک لیست آماده داریم و میتوانیم وبگردیهایمان را هدفمندتر و مفیدتر کنیم.
۲.بعد از اینکه آزادانه سؤال نویسی را تجربه کردی، سعی کن در موقعیتهای مختلف به شکلی آگاهانه سؤال طرح کنی. به خصوص در هنگام مطالعه یا مواجه شدن با موقعیت یا وسیلهای جدید سعی کن برایش سؤالی طرح کنی. اگر سؤالدانیات خالی باشد یا پرسشگر درونت لاغر، ممکن است در ابتدا این کار کمی سخت بشود و احساس کنی که سؤالت نمیآید. اما به مرور اگر به اینکار ادامه بدهی به جاهای خوبی میرسی.
فرض کن که با دستگاهی جدید روبهرو شدهای. بپرس که چگونه کار میکند یا چطور میشود راهش انداخت؟ با سؤالهای ساده شروع کن و ذهنت را نرمش بده. اجازه بده که آرام آرام جریان ایدهها و سؤالات در ذهنت جاری شود. البته جاری شدن خشک و خالی کافی نیست و باید سؤالها را بچسبی تا در نروند.
۳.قدم سوم این است که سؤالی را مطرح کنی و پاسخی دریافت کنی. ممکن است برایت موقعیت اضطراب آوری باشد، شاید هم با این موضوع مشکلی نداشته باشی. بههرحال هدف این تمرین آموزش دادن ذهن برای ساخت و مطرح کردن سؤال است. پس حتی اگر احساس کردی که سؤالت نسبت به باقی سؤالها مسخره است یا اصلاً تنها فردی هستی که سؤالی دارد، بهتر است دستت را بالا بگیری و سؤالت را بپرسی. نهایتش این است که موجب شادی روان باقی حضار میشوی.
پرسشگری کلیشه شکنی است!
اگر کمتر از زمین خوردن بترسیم، بیشتر میتوانیم سؤال بپرسیم. این سؤالها نقاط مبهم را شفاف میکنند و آن وقت ما یک تصویر واضح از موضوع داریم. زمانی که این تصویر برای ما مشخص باشد بهتر میتوانیم زیر و بالایش را بررسی کنیم و از گیر افتادن به دام کلیشهها برهیم!
وقتی که به همان محدودۀ دانستههایمان بچسبیم و دورتر نرویم، چشم و ذهنمان هم فقط همان چیزهای تکراری را میبیند. تمام چیزی که از قبل میدانستیم. و این جاست که ممکن است توهم آگاهی هم خودش را بیندازد وسط معرکه و باعث شود خیال کنیم که چیز جدید وجود ندارد. یا اینکه ساخت ایدهای نو سختتر از چیزی است که خیال میکردم.
هرچهقدر خیال کنیم چیزی نمیدانیم بهتر است. باور کن! در این حالت برای یادگیری، بیشتر تلاش میکنیم.
در کتاب «منحنی خلاقیت» گفته شده بود که افراد خلاق، وقتی به چهار نفر میرسند بیش از آنکه درمورد دانستههایشان حرف بزنند، از ندانستههایشان سؤال میپرسند. البته که ندانستههایی که آن چهارنفر بهشان آگاه باشند. مشخص است که از نانوای محل درمورد روشهای جراحی دریچۀ میترال چیزی نمیپرسی. یا اینکه شوهر خالۀ نجارت را درمورد جنس لباس فضانوردها سؤال پیچ نمیکنی.
داشتم میگفتم که پرسشگری میتواند کلیشهها را کنار بزند. فرض کن میخواهی درمورد افزایش خلاقیت چیزی بگویی. تو در یک نشست مینشینی و ذهنت را تخلیه میکنی. حالا اگر یک سرچی در گوگل بکنی، میبینی که خیلی چیزها را از قبل گفتهاند. پس برای اینکه متنت تر و تازه باشد باید چه کنی؟ آیا باید به سراغ موضوع دیگری بروی؟
فقط کافی است اجازه بدهی پرسشگر درونت آستینهایش را بالا بزند و از هرجایی که دلش خواست شروع کند و بارش سؤالی راه بیندازد. برای مثال در تمام مقالههای اینترنتی گفتهاند که شنیدن موسیقی خلاقیت را افزایش میدهد. یک چند خطی هم برای خالی نبودن عریضه زیرش نوشتهاند. حالا تو میتوانی انگشت بگذاری روی همین مسئله و بپرسی که «چرا موسیقی به خلاقیت کمک میکند؟» یا اینکه «چه نوع موسیقی تآثیر بیشتری دارد؟»، «موسیقی را وقتی که مشغول کاری هستیم بشنویم یا زمانی که استراحت میکنیم؟»، «آیا زمان خاصی در روز شنیدن موسیقی مؤثرتر است؟»، «ذهن ما چه طور با موسیقی ارتباط میگیرد؟» و سؤالاتی از همین قبیل. اگر انگشتت را روی یک نقطه بگذاری و سؤالها را ردیف کنی ذهنت کمکم از خلسه خارج میشود و موتورش گرم میشود.
برای اینکه تنبلی مانع نشود، بیا یک لیست بنویس. سعی کن دستکم برای موضوع مورد نظرت 10 تا سؤال بنویسی. هرچه بیشتر بهتر، اما از 10 تا کمتر نشود. وقتی که پایینتر میروی گیر آوردن سؤال سختتر میشود و همان جاست که میتوان امیدوار بود جرقههایی از خلاقیت مشاهده شود.
البته برای اینکه این کار به ایدههای خلاقانه منجر بشود لازم است بدون ترس و رها بنویسی. مهم نیست سؤالاتمان احمقانهاند، مهم این است که اجازه بدهیم فضای ذهنیمان قدری خلوتتر و منظمتر بشود.
در ادامه شاید مطلب زیر به شما کمک کند:
از دستورالعملها پیروی نکن | دستورالعملی برای افزایش آفرینندگی
داشتن لیستی از سوالها برای هدفمند کردن وبگردیها خیلی ایده خوبی بود. داشتن این لیست به نظرم برای مقالهنویسی و تولید محتوا هم کمک میکنه.
مرسی زهرا جان.
ممنون از همراهی شما نسترن جان.
سلام
مطلب پربار و پرمحتوایی بود.
روح پرسشگر رو که تشبیه کردی، توی ذهنم یک بچه دیو با دوتا شاخ و دندونای یک درمیون مجسم شد که داره تن صدسال حموم نرفته ش رو می خارونه.
دلیلش رو نمیدونم:)))
چه تصویر جذابی. خیلی هم عالی:)
[…] نفهمیدن شروع فهمیدن است | راهی برای تقویت پرسشگری […]
[…] نفهمیدن شروع فهمیدن است | راهی برای تقویت پرسشگری + کلیش… […]