نظم ذهنی با هدف مشخص

امشب هم جا ماندم از برنامه. هروقت دست می‌بری که اوضاع را بهتر کنی انگاری همه چیز بدتر می‌شود.

چند روزی است که سعی دارم برخی از کارهای لازم اما غیردلچسب را جدی و محکم پیش ببرم. مقاومت درونی‌ام زیاد است. دچار تهوع و تپش نامنظم قلب می‌شوم و هر روز بیشتر از انجام‌شان طفره می‌روم. اما می‌دانم که این احساس مقاومت ماندنی نیست و بالاخره راهش را می‌کشد و می‌رود. فقط کافی است یک هفتۀ دیگر دوام بیاورم تا از نو خواندن این مقاله‌ها و کتاب‌ها برایم راحت‌تر و حتی گاه لذت بخش بشود.

حال بچه‌ای را دارم که هوش و حواسش پِیِ صدای هم‌بازی‌هایش است و با اکراه درس می‌خواند.

گاهی پایبندی به برنامه سخت است. اصلا عذاب آور است. اما نیاز است.

اگر ما برنامۀ منسجم و مشخصی نداشته باشیم، اگر در پی هدفی مشخص گام برنداریم، دچار سرگردانی خواهیم شد. هر بار که چشم‌مان به هدفی جذاب می‌افتد سریع هوایی می‌شویم و از مسیر اصلی‌مان دور می‌شویم.

هدف مشخص و تلاش برای آن ذهن را نظم می‌دهد. پس دیگر بی‌هوا تصمیم نمی‌گیریم که بعدش حیران بمانیم که حالا چه کنم؟!

آدمی نیاز دارد به یک هدف مشخص. اینقدر مشخص مشخص می‌کنم چون خیلی از ما هدف داریم اما هدف‌مان اینقدر کلی و مبهم است که نمی‌دانیم باید چه کاری برایش انجام بدهیم.

اینکه می‌خواهم فلان سِمَت را داشته باشم یا مثلا سخنران بشوم کافی نیست. قرار است در چه حوزه‌ای کار کنی؟ قرار است چه چیزی تولید کنی؟ دستاورد تو در ان جایگاه چه خواهد بود؟ 

طبق نظریه تعیین هدف، هدف باید مشخص، شفاف و قابل دستیابی باشد. وگرنه انگیزۀ چندانی برای ادامه دادن درکار نخواهد بود.

بیایید یک مثال ساده را در نظر بگیریم. من می‌خواهم از شر این چند کیلو اضافه وزن خلاص شوم. تصمیم می‌گیرم که رژیم غذایی‌ام را کنترل کنم و ورزش را هم جدی بگیرم. معمولا این تصمیم‌هایمان به نتیجۀ چندانی نمی‌رسند. اگر هم وزن کم کنیم معمولا دوباره برمی‌گردیم به وزن قبلی.

می‌‌دانی چرا در این زمینه و زمینه‌های مشابه به نتیجۀ دلخواه نمی‌رسیم؟

چون هدف مشخصی نداریم. فقط می‌خواهم با اضافه وزنم خداحافظی کنم و آن لباس محبوبم دیگر اینقدر توی تنم تنگ نباشد! 

اما اگر یک محدوده‌ای را برای خودم در نظر بگیرم چه؟

مثلا بگویم که در این سه هفته پنج کیلو کم کنم. و برایش یک برنامۀ مشخص ورزشی داشته باشم. من می‌توانم هر روز خودم را قیاس کنم و بسنجم. آیا به اهداف مدنظر نزدیک شده‌ام؟ چقدر دیگر مانده؟ چه کنم تا برسم؟ 

وقتی که یک هدف مبهم داریم تعهدمان هم آبکی خواهد بود. زود وا می‌دهیم چون احساس می‌کنیم همیشه فرصت جبران هست. پس هرشب می‌توانم بگویم که از فردا جبران می‌کنم.

اما اگر محدودۀ مشخص داشته باشم چه؟ اگر فکر و ذکرم بر یک نقطه متمرکز باشد و دیگر فعالیت‌هایم را در جهت رسیدن به آن هدف اصلی سامان بدهم چه؟ 

برای حسن ختام می‌توانیم این حرف نیچه را هم ربط بدهیم به موضوع‌مان (نقل به مضمون):

«کسی که چرایی زندگی را یافته باشد با هر چگونگی خواهد ساخت.»

می‌شود اینطور برداشت کرد که این چرایی همان هدف مشخص و قابل دستیابی است و آن چگونگی، نقشۀ راه و برنامه‌ای که برای رسیدن به آن طی می‌کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *