یادداشتهای من

ناشکیبای زیاده خواه!
- هرقدر هم که مصمم باشی و چند گزینۀ اضافی را کنار بزنی یا مسیرت را تغییر بدهی، باز هم هوایی میشوی. ذهنت هزاران ترفند میچیند که به تو بقبولاند همان رویۀ سابق خیلی بهتر از روند جاری است. اصلاً برگردیم به همان وقتی که نشسته بودیم باب اسفنجی میدیدیم و پرتقال میخوردیم. بهتر نیست؟!
- چند روزی است که متوجه شدهام زیادی به خودم برچسب میزنم. پس دیگر نمیگویم تنبل، عوضش میگویم کمانرژی و به جای کمالگرا هم مثلاً میگویم ناشکیبای زیاده خواه! هرچند مطمئن نیستم چندان جواب بدهد.
- چند وقتی است که رسماً رو آوردهام به نمایشنامهنویسی. بیش از دو هفتهای است که مشغول خواندن کتاب «آناتومی ساختار درام» هستم و چیزهایی مینویسم.
- مدرسی گفته بود که اگر دست به نوشتن ببریم بهتر یاد میگیریم. فقط کافی است ترسمان را بریزیم دور، بخوانیم، بنویسیم و بخوانیم و باز بنویسیم. و اینگونه است که بهتر میتوانیم کارمان را اصلاح کنیم.
- امروز نمایشنامۀ «مراسم قطع دست در اسپوکن» نوشتۀ «مارتین مکدونا» را خواندم. آثار این نویسنده را دوست میدارم. تاریکی غمگینانهاش مجذوبم میکند.
- کاش میشد کاری کرد که همیشه حال و حوصلۀ نوشتن را داشت و کلمهها هم ناز نکنند. اما خب همیشه بخت یار نیست. برای همین است که با روحیهای پیگیرانه به نوشتن ادامه میدهیم.
- امیدوارم یاد بگیرم که قدری آرام و قرار داشته باشم و بهجای دویدن، سلانه سلانه پیش بروم و آرامتر نفس بکشم. بلکه بفهمم در حال سیر به کدام سمت و سو هستم.
زهرا بیت سیاح
0