ناخن جویدن و سندرم پایِ بی قرار
ناخن جویدن در خانوادۀمان تاریخچهای دور و دراز دارد. از وقتی که یادم میآید داشتهام ناخن میجویدم و مادرم در تلاشی بیوقفه سعی کرده این عادت را از سرم بیندازد. فکر نمیکنم توی خانواده به غیر از من و یکی از دختر خالهها، هنوز کسی به ناخن جویدن مشغول باشد. خواهر کوچکم گهگدار پیش میآید که به این کار دست بزند ولی میشود گفت که این عادت از سرش افتاده. به دلیلِ نوجوانی، لذت میبرد از بلند شدن ناخنهایش.
مثلاً مدتی بود که ترک کرده بودم، ولی باز هر چند وقت یکبار عود میکند و در این چند وقت اخیر، زمانهای عود کردنش اینقدر نزدیک به هم شده که فرصت رشدِ کافی و عرضِ اندام به ناخنهایم نمیدهد.
خودم که دوست ندارم بجومشمان. البته کارِ ما نه خوردنِ ناخن است و نه اینکه مثل آدامس بجویمشان. ما یکجورهایی از دندانهایمان به عنوانِ ناخن گیر استفاده میکنیم.
هر وقت میزان اضطرابم از حدِ مجاز بالاتر میرود به خودم می آیم میبینم که دارم کلۀ یکی از ناخنهای بینوا را میکنم.
البته همیشه این کار محصولِ اضطراب نیست. بعضی وقتها تنها از سرِ عادت است.
درست مثلِ تکان دادنِ پاهایم. هرکه نداند فکر میکند سندرم پایِ بیقراری چیزی دارم. یا اینکه آدمی فوقالعاده مضطرب هستم.
هر دو اینها عادتم شده. اصلاً انگاری تلاش برای متوقف کردنِ پایم خودش اضطراب تولید میکند!
عادتها چیزهایِ عجیبیاند. مهم نیست که یک عادتی از کِی و چگونه آغاز شده، وقتی که به عادت تبدیل میشود ترک کردنش سخت میشود.
قصد ندارم راهکاری برای جلوگیری از ناخن جویدن و یا کنترلِ این پایِ بیقرار بدهم، چون خودم هنوز نتوانستهام در این زمینه موفق شوم.
داشتم از عادتها میگفتم. عادتها بعد از مدتی به بخشی از هویتمان تبدیل میشوند. بعضی از عادتها هم به مسئولیت تبدیل میشوند. مثلاً من اگر شبها قبل از خواب مسواک نزنم دچارِ عذابِ وجدان میشوم. یا اگر به هر دلیلی نرسم هزارهام را بنویسم اضطراب از سر و کولم بالا میرود.
ساخت عادتها معمولاً کار سختی است و از آن طرف هم به قولِ معروف «ترک عادت موجب مرض است».
اصلاً عادتها از یک جایی به بعد چنان گرۀ اتصالشان را به زندگی و هویتمان گره میزنند که رهایی از شرشان سخت میشود.
برای تشکیل عادت یک چرخهای را تعریف کردهاند. خلاصهاش این است که نشانهای دریافت میکنیم. میل برای انجام کار پیدا میکنیم و بعد از انجام دادنش اگر خوشایند باشد، در اثرِ پاداشی که میگیریم از انجام آن کار، دفعأ بعدی با بروز همان نشانه میلمان برای انجام آن کار بیشتر میشود.
در کنار اینها میخواهم سرکی به موضوعی دیگر بکشم. برای خیلیهامان پیش آمده که بعد از عصبی شدن به خوردن رو آورده باشیم و بهانأ پرخوری عصبی بر آن گذاشته باشیم. اینجا بایدبه این نکته توجه کرد که پر خوری عصبی یا پر اشتهایی عصبی یا روانی هیچ ربطی به این تجربأ ما ندارد و خود اختلالی روانی است.
این تجربهای که ما از سر میگذرانیم تنها یک عادت است. وقتی که عصبی شدهایم و بعدش چیزی خوردهایم، ذهنمان به این نتیجه رسیده که خوردن میتواند آراممان کند. و البته کمی هم حق دارد. وقتی عصبی میشویم قندمان میافتد و با خوردن، این افت فشار جبران میشود و سرحال میشویم.
ذهنمان این تجربه را ذخیره میکند و هربار دیگر که عصبی شدیم میل به خوردن ایجاد میکند و ما مینشینیم به پرخوری و آرامش بعد از آن به قدری هست که از عذاب وجدانمان چشم پوشی کنیم و بعد به مرور زمان که دچار اضافأ وزن شدیم، مینالیم از پرخوری عصبی!
چه این خوردنهای زیادی بعد از عصبی شدن ، چه آن ناخن جویدن، چه تکان دادن پاها یا هر تیک عصبی دیگر، معمولاْ همینجوری بوجود میآید. اصلاْ همه عادتها همینجوری عادت میشوند. از یکجایی به هر دلیلی شروع میشوند و بعد که عادت کردیم و به عادتمان تبدیل شدند، ترک کردنشان نه تنها سخت است که اضطراب هم تولید میکند.
مطلب مرتبط: