من، آگاهی و نیم‌سالی که گذشت

اولین بار که با موضوع کلمۀ روز و کلمۀ سال و این چیزها آشنا شدم گفتم ملّت عجب حالی دارند. حالا کلمه انتخاب کنیم که چه؟ یعنی چیز مهم‌تری نیست که ذهن‌شان را درگیر کند؟ اما نمی‌دانم چه شد که به خودم آمدم و دیدم خیاط هم در کوزه افتاده و دارم به دنبال کلمۀ سال می‌گردم!

همان وقت‌ها ذهنم مجذوب کلمۀ «آگاهی» شده بود و هرچه می‌کردم این کلمه دست از سرم برنمی‌داشت، ما هم دستش را گرفتیم و شد کلمۀ سال‌مان.

حالا که شش ماه از آغاز سال جدید گذشته و به پشت سرم نگاه می‌کنم تأثیر قابل توجه این انتخاب را می‌بینم. راستش یک وقت‌هایی فراموشش می‌کردم اما انگاری چسبیده بود به پس هشیاری‌ام که از هر راهی می‌رفتم به این کلمه ختم می‌شد و مرا بیشتر به وادی ذهن‌آگاهی و مراقبه کشاند و باعث شد از نو به سراغ شناخت خودم بروم.

آن گوشه نوشته‌ام آگاهی و رسیده‌ام به خودشکافی! پایین‌ترش تیتری زده‌ام از آموزش و آگاهی، کلی برگۀ پراکنده دارم از تمارینی برای اجزای خودآگاهی و تبدیل شدن به یک مشاهده‌گر و آن‌سو تحلیل‌هایم از آثاری است و بررسی خودآگاهی‌ نویسندۀ‌شان. یک کارگاه در همین زمینه هم ثبت‌نام کرده‌ام که از جلسۀ اولش جا ماندم.

نمی‌دانم این خوب است یا بد اما در این مدت ذهنم با هر پدیده‌ای که مواجه می‌شود سعی می‌کند به یک شکلی آن را به خودآگاهی ربط بدهد.

در این نیم‌سال شاید کم و کیف عملکردم تغییر بخصوصی نداشته اما حالا که اینجا نشسته‌ام بیش‌از هرزمان دیگری به خودم و موقعیتم و خواسته‌هایم واقف هستم. همین که دیگر در مقابل حال بد میدان را خالی نمی‌کنم برایم یک دنیا ارزش دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *