من جاماندهام!
خیلی وقت است که میخواهم چیزی در این مورد بنویسم. از ناکامی، نرسیدن، فقدان و سوگ، از جاماندن و از وحشتی که وسواس و کمالگرایی را احضار میکند یا ختم میشود به خشم و پرخاشگری.
مدتهاست که چیزهایی را توی ذهنم مرور میکنم و کلمات را مزمزه میکنم، اما انگار چیز قابلداری پیدا نمیکنم. فکر کنم خوب باشد از خودم شروع کنم. من همیشه از جاماندن ترسیدهام. حالا به هرشکلی میخواهد باشد! جا ماندن از سرویس، دیر رسیدن به کلاس یا آزمون، عقب ماندن در کارعملی و تحویل پروژه یا هرگونه جاماندن دیگری.
جا ماندن هم یکجور ناکامی است. قرار بود در این زمان مشخص برسم اما نشد. زمانبندی و برنامهریزی بهدرستی اجرا نشد. سوگ هم یک ناکامی است. ما قرار بود یک عمر دیگر کنار هم باشیم اما نشد. حالا یا یکی از طرفین ملکوتی شده و یا اینکه مهر طلاق رشتهشان را از هم گسسته. حتی قبول نشدن در یک آزمون یا از دست دادن یک موقعیت یا رویا هم سوگ است. هر از دست دادنی که قلب ما را مچاله کند سوگ است. و سوگ یعنی نرسیدن و ناکامی.
این ترس میتواند وسواس بدی به دل آدم بیندازد. روی جزئیات حساس بشوی و یا فکرت بیشتر از چیزی که باید درگیر میماند. میخواهی تمام زورت را بزنی تا همه چیز در همان حد کمال و ایدهآلی که خیال میکردی باقی بماند. البته که کمالگرایی و وسواس همیشه عاقبت خوشی ندارد. اصلاً شاید هیچ وقت نداشته باشد!
گاهی ما دست از تلاش میکشیم یا از فرط خستگی و فرسودگی کاسه کوزه را بهم میریزیم و دستی دستی مقدمات ناکامی را فراهم میکنیم. حالا یا باور داریم که نمیشود و یا ارزشش را ندارد یا اینکه به بهانۀ باور و ارزش روی ترس خودمان سرپوش میگذاریم.
خشم و پرخاشگری هم از ناکامی سرچشمه میگیرند و حتی از ترس ناکامی. اضطراب خیلی وقتها، حتی شاید همیشه، از ترس ناکامی است. نکند نشود، نتوانم یا نرسم؟ حتی تحقیر شدن هم را هم میشود ناکامی در نظر گرفت. ما میخواهیم مقبول باشیم، میخواهیم ایده یا نظرمان پذیرفته شود اما این اتفاق نمیافتد. پس هرباری که در موقعیت مشابه قرار میگیریم سعی میکنم صداهای توی سرمان را نادیده بگیریم و خلاقیت و عزتنفس خودمان را خفه میکنیم.
قرار بود این برنامه را اجرا کنم، اما به هردلیلی نشد. میخواهم صدایم را بشنوند اما کسی اهمیتی نمیدهد. این باعث میشود ما خشمگین بشویم. که این هم خودش یکجور ترس است. ناکامی به ما یادآوری میکند که کنترل همه چیز در دستان ما نیست و نمیتوانیم تمام عوامل را کنترل کنیم. این ما را خشمگین میکند.
پرخاشگری یک پاسخ انفعالی در برابر ناکامی است. حالا یک نفر آن را سرکوب میکند، یک نفر راهی سالم برای تخلیهاش و حل مشکل پیدا میکند، شخصی آن را متوجه خودش میکند و شخصی دیگر آن را به اطراف پرتاب میکند.
در ادامه شاید مقالۀ زیر به شما کمک کند:
بهداشت روان | از ناکامی و فشار روانی تا رشد فردی