
منبع را محرمانه نگه دار
فرقی نمیکند کجای داستان هستیم، همیشه یک حادثهای ممکن است رخ بدهد. و این حادثه یکسری علت دارد و یکسری پیامد. این طبیعی است. همۀ ما آن را میدانیم.
ممکن است یکی از شخصیتها بهخاطر یک حادثۀ قدیمی یا تازه، برود سروقت کاراکتر اصلی. شاید هم بالعکس.
نویسنده میتواند به ما بگوید که هرکدام کجاست. چه وقت از روز است؟ سلاحی دارند یا نه؟ اگر سلاحی درکار است چیست؟ درگیری چه وقت رخ داد؟ چه زمانی کشمکش ایجاد شد؟ چه کسی اول حمله کرد؟ چه شد که تحریک شد؟ یا وقت را غنیمت شمرد؟ چه کسی اول آسیب دید؟ چقدر آسیب دید؟ همه اینها را میتوان مو به مو و از اول شرح داد. اما بهتر نیست مخاطب را بیندازیم وسط ماجرا؟!
«دستش را روی حفرۀ کوچک گذاشت. تقلا کرد آن را بپوشاند. انگار که دستش میتوانست به پوستش پیوند بخورد و مسیر خون را بند بیاورد.»
ما فقط میفهمیم که یک نفر تیر خورده. اما چه کسی؟ و سوالهای مختلفی به ذهنمان هجوم میآرود. هرچه اضطرابی که در داستان موج میزند بیشتر باشد مخاطب بیشتر مجذوب میشود.
اضطراب داستان از اضطراب کاراکترها نشأت میگیرد. حتی زمانی که شادی یا خشم وجودشان را پر کرده باز هم میتوان حضور اضطراب را حس کرد.
وقتی ندانیم منبع حادثه چه چیزی بوده، کنجکاوی زیاد در ما ایجاد میشود. فقط برای اینکه بفهمیم چرا؟
البته که واقعه باید آنقدر مهم یا تأثیرگذار باشد که مخاطب را مجذوب خودش کند.
پس گاهی منبع حادثه را فاش نکن. یعنی همان اول فاش نکن. اگر دقت کنی متوجه میشوی که تمام پیرنگ داستانهای معمایی بر همین اساس استوارند. آنها منبع حادثه را یعنی هویت قاتل را و نحوهٔ ارتکاب به جرم را تا لحظهٔ اوج رمان یا صفحات نهایی پنهان نگه میدارند.
پس گاهی با پنهان نگه داشتن منبع یا طولانی کردن فاش ساختن آن (درحد یک یا چند صحنه) میتوانیم در داستانمان تعلیق بوجود بیاوریم.
پس این تعلیق میتواند تنها چند خط، چند صحنه یا به اندازۀ تمام داستان طول بکشد. این بستگی به شما و داستانتان دارد.